دو شعر منتشر نشده
1-
من رود بودم و سر دریا نداشتم
اینجا ادامه داشتم، آنجا نداشتم
مثل چراغ کهنه در رهگذار باد
شب میگذشت و چشم به فردا نداشتم
بویی رسید از سفر مصر اگر نه من
از پیرهن که چشم تماشا نداشتم
دیوانه آن کسی است که بیعشق سر کند
مجنون منام که هرگز لیلا نداشتم
پیر همیشه گوشهنشین بودم و چه سود
در خانقاه هیچ دلی جا نداشتم
امروزهای بیهدفم میگذشت و من
راهی به جز گریز به فردا نداشتم
2-
من آمدهام فاتح دنیای تو باشم
تا گام نخستین به بلندای تو باشم
تو قله برفی و نفسگیرتر از مرگ
میخواهم از این دامنه همپای تو باشم
با من… که تو آغوش اگر واکنی امروز
مصلوب شوم بر تو، مسیحای تو باشم
با شاعر در بند جنون تو گرفتار
میسوزم و میسازم اگر جای تو باشم
خورشیدی و من عادت هر روزهام این است
یک پنجره مبهوت تماشای تو باشم