شعرهایی از محمود درویش
ریتا
میان چشمان من و ریتا
تفنگیست
و کسی
که ریتا را میشناسد
خم میشود
و نماز میبرد
برای خدایی
که در چشمانی عسلیست.
آه… ریتا
میان ما
هزار گنجشک و تصویر است
و وعدههای بسیار
که تفنگی
بر جانشان آتش گشوده است…
***
یکشنبهی آبی
زنی در دل ترانهام
پشم میریسد
چای میریزد
پنجره
به روی روزها باز است
دریا دور.
روز یکشنبه
آبی میپوشد
سرگرم است
مجلهها… فرهنگ ملتها…
شعر عاطفی میخواند
در صندلی میخوابد
پنجره
به روی روزها باز است
دریا دور…
***
مردهام را دوست دارند
مردهام را دوست دارند
تا بگویند از ما بود
با ما بود.
گفتند:
ـ مرگت را چگونه میخواهی؟
گفتم:
ـ آبی، چونان ستارهها
که از سقف سرازیر میشوند.
گفتم:
ـ مرا کمکم بکشید
که واپسین سرودم را
برای همسر دلم بسرایم.
خندیدند
و از خانهام
جز شعری
که برای همسر دلم گفتم
چیزی ندزدیدند!
***
عروسی خون
دلدادهای
از جنگ میآید
در روز عروسیاش
با همان جامه
در دایرههای رقص
اسبی
از حماسه و قرنفل است.
روی ریسهی هلهلهها
فاطمه را میبیند.
درختان تبعیدگاه آواز میخوانند
دستار میافشانند.
مرد دلداده
با چشمی خمار
دست سبزش را به حنا داده
و ناگهان بر ابم هلهلهها
جنگندهها
جنگندهها
جنگندهها میآیند
دلداده را از آغوش پروانه و
از دستار میدزدند
***
گلفروش
بر تن آسفالت خوابیده
نه خریداری
نه بازاری
ملال شهرها در اوست.
راه از روشنی خالی است
و آدمیان
زن ـ گداخواه.
خوابیده است
بر تن آسفالت
نه خریداری
نه بازاری.
گل زردی است
روییده در گل و لای.
در وطنم
باران گل میبارد!