دیدن، مهارتی ساده به نظر میرسد. اما وقتی دقیقتر نگاه کنیم، متوجه میشویم که «دیدن» چیزی فراتر از باز بودن چشمهاست. بسیاری از ما فکر میکنیم که دیدن را بلدیم، اما در واقعیت، اغلب آنچه انجام میدهیم «تعبیرکردن» است، نه دیدن.
مسعود فراستی، منتقد سینما، در جلسهای از کارگاه «دیدن و فرم» به نکتهای کلیدی اشاره میکند: برای فهم درست دیدن، باید ابتدا موانع آن را بشناسیم. یکی از مهمترین این موانع، چیزی است که او از آن با عنوان «معنازدگی» یاد میکند.
معنازدگی؛ دشمن دیدن
ما در جهانی زندگی میکنیم که ذهنمان همیشه در تلاش است تا معنا بسازد. وقتی به آسمان نگاه میکنیم، ناخودآگاه به دنبال نشانهای، مفهومی یا استعارهای هستیم. اما فراستی پیشنهاد میدهد که برای دیدن واقعی، باید تمام این پیشفرضها را کنار بگذاریم. آسمان، فقط آسمان است. گاهی آبی، گاهی لاجوردی، گاهی ابری؛ و همین کفایت میکند.
این نگاه، برگرفته از یک سنت پدیدارشناختی در فلسفه نیز هست. موریس مرلو-پونتی، فیلسوف فرانسوی، در کتاب پدیدارشناسی ادراک اشاره میکند که «جهان پیش از آنکه موضوعی برای تحلیل و تعبیر باشد، چیزی است که با آن زندگی میکنیم» (Merleau-Ponty, 1945). به عبارتی، تجربهٔ حسیِ بدون فیلتر، بنیاد ادراک ماست. یعنی ما جهان را از طریق بدن خود تجربه میکنیم، نه صرفاً از طریق ذهن یا مفاهیم انتزاعی.
از فرم به معنا، نه بالعکس
درک فرم، یعنی مواجهه با پدیدهها، بیمیانجیِ ذهن. مثلاً وقتی وارد یک جنگل میشویم، باید درختها را، نور و سایه را، صداها و بوها را «دریافت» کنیم، نه «تعبیر». این دریافت، از راه بدن اتفاق میافتد: چشم، گوش، پوست، و دیگر حواس.
این نوع از تجربه، همان چیزیست که روانشناسی گشتالت نیز بر آن تأکید دارد: «کل، بیش از مجموع اجزای آن است» و فهمیدن یک منظره یا فرم، پیش از آنکه به معنا تبدیل شود، باید بهصورت یک تجربهٔ کامل و زنده ادراک شود. باید به پدیدهها اجازه دهیم خود را به ما نشان دهند، بدون آنکه ما بخواهیم معنایی خاص بر آنها تحمیل کنیم. بهعبارتدیگر، باید «دیدن» را دوباره بیاموزیم؛ دیدنی که بر پایه تجربه مستقیم، حضور در لحظه و ارتباط بیواسطه با جهان استوار است.
چرا دیدن برای هنرمندان و فیلمسازان مهم است؟
برای کسی که با تصویر، صدا، روایت یا هر شکلی از بیان هنری سروکار دارد، دیدنِ درست اولین قدم است. بسیاری از آثار هنری که در نگاه اول بیمعنا یا ساده به نظر میرسند، در واقع حاصل یک نگاه فرمگرایانه دقیقاند. نگاه بدون پیشداوری، بدون استعارهسازی، و با تمرکز کامل بر آنچه «هست».
فراستی با اشاره به همین مسئله، میگوید حتی روشنفکران نیز در دیدن دچار اختلالاند، چرا که همیشه از دریچهٔ تحلیلهای فلسفی، روانشناسانه یا عرفانی به جهان نگاه میکنند. درحالیکه گاهی لازم است این فیلترها را کنار بگذاریم و فقط «باشیم» و «ببینیم».