چه طور شوخی بنویسیم؟ همۀ ما خاطراتی داریم که با آنها خیلی خندیدهایم. چه چیز باعث خندهدارشدن آن اتفاق شده است؟
در همۀ موقعیتهایی که خنده و شوخی اتفاق میافتد، ما یک «تضاد» داریم. تضاد بین چی؟ تضاد بین انتظاری که مخاطب دارد (منظور از مخاطب همان کسی است که میخندد) و اتفاقی که میافتد. در همۀ مواردی که میخندیم، یک «غافلگیری» و «انتظار نداشتن» اتفاق میافتد. مثلاً کسی دارد راه میرود. انتظار ما این است که به مسیرش ادامه دهد. ولی پای او روی پوست موز میرود و زمین میخورد و ما ناخودآگاه میخندیم چون اتفاقی خلاف انتظارمان رخ داده.
یکی از سوژههای خوب برای طنزپردازی، استفاده از خاطرات خندهدارمان است. یکی از خاطرات خندهدار را انتخاب کنید، قسمتهای بیمزهاش را حذف کنید و بعد خاطره را توسعه بدهید. چطور توسعه بدهید؟
باید نقطۀ تضاد را در آن خاطره یا ماجرا پیدا کنید. یعنی ببینید چه چیز آن خاطره جذاب و خندهدار بوده است. آن نکتهای که اگر از دست برود، طنز بودن آن خاطره هم منتفی میشود، کدام است.
نقطه تضاد را که یافتید، باید تا میتوانید این تضاد را پررنگ کنید. یعنی فاصلۀ انتظاری که مخاطب دارد با اتفاقی که میافتد را تا جایی که راه دارد زیاد کنید. هر چه این گپ یا فاصله بیشتر، تضاد بیشتر، و طنز ماجرا قویتر میشود.
اما خاطرات ما ممکن است به خودی خود آنقدر جذاب و بامزه نباشند. چه کنیم؟
ما به عنوان نویسندۀ طنز باید در پرداخت آن خاطره، یک مقدار دروغ بگوییم و اغراق کنیم. یک کمی خاطره را دستکاری کنیم تا بامزه شود. درواقع خاطره دستاویزی برای شروع کار است. یعنی خاطره را میگذاریم جلویمان و فکر میکنیم باید چه کار کنیم تا بامزهتر و خندهدارتر شود. باید یک چیزهایی را دور ریخت، اتفاقات بیمزه و بینمک را حذف کرد. و یک چیزهایی هم اضافه کرد که اصلاً در آن وجود نداشته! کار نویسنده اصلاً همین است.
شما باید این توانایی را داشته باشید که خاطرۀ مناسب را از بین خاطراتتان بیابید و بعد آن را توسعه دهید.
از آنجایی که برای نوشتن، مطالعه هدفمند بسیار مهم و اثرگذار است، دو کتاب از «دیوید سداریس» طنزنویس مهم امریکایی معرفی میکنیم که حتماً بخوانید. هر دو کتاب را پیمان خاکسار ترجمه، و نشر چشمه منتشر کرده است: «بالاخره یک روز قشنگ حرف میزنم» و «مادربزرگت را از اینجا ببر»