داستاننویس خوب کسی است که لابراتوار چاپ عکس دارد!
همانطور که میدانید، اجزای تشکیلدهندۀ نور، فوتونها هستند و آنچه در چاپ شیمیایی و حتی دیجیتال روی کاغذ ثبت میشود، چیزهایی است به نام پیکسل! داستاننویس خوب کسی است که لابراتوار چاپ عکس دارد؛ یعنی به جای آنکه جمله بسازد، عکس تولید میکند؛ به عبارت دیگر، هر کلمه پیش از آنکه در خدمت تشکیل یک جمله باشد، باید پیکسلی برای ساخت یک عکس باشد.
مثلاً میخواهیم بگوییم شخصیتهای داستان در ایران پناهندگی سختی داشتند و زندگیشان جهنم بود، به همین دلیل میخواستند غیرقانونی از مرز عبور کنند و به شهر وانِ ترکیه و از آنجا هم به مقصد بعدی بروند. نویسندۀ مبتدی اینطور مینویسد: «در شب بیمهتاب، مرد و زن با بار و بنه و سه فرزندشان به مرز میرسند. مرد به زنش میگوید: «دیدی بهت قول دادم؟» زن جواب میدهد: «باورم نمیشه! تو دلم میگفتم داری شعر میبافی برای خودت!» مرد با دستش منظره را نشان میدهد و میگوید: «الآن این شعره؟ این مگه وان نیست؟ این پرچم ترکیه شعره؟ یه شعر با پرچم ترکیه بساز!». زن میخندد و مرد…» (و ما به عنوان مخاطب میگوییم خدا را شکر که دارند از زجر رها میشوند.) بعد در ادامه، نویسنده در دیالوگهای زن و مرد، میگوید که «چقدر زندگی بد و تیره بود، خوش به حال این غربیها، 37 سالگی هم دیر نیست و اشکالی نداره، از فردا زندگی میکنیم، اصلاً تا 60-70 سال زنده میمونیم دیگه، حالا 30 سالش رو میخوایم درست زندگی کنیم، خدا رو شکر راحت شدیم و…» این یک مدل گفتنِ این است که «اینها زندگی سختی داشتند» اما با شنیدن اخبار ساعت 14، با خبرها قاطی میشود و از ذهن مخاطب میرود. مثل بنزین تبخیر میشود. چرا؟ چون این شکل از روایت، هیچ عکسی در خود ندارد!
اما داستاننویس حرفهای اینطور روایت میکند: زن و شوهری با همین خوشحالیها میرسند سر مرز، که ناگهان زن به مرد میگوید: «بچه کو؟!» مرد جواب میدهد: «بچه؟! نوبت تو بود که بغلش کنی!» زن آشفته میگوید: «نمیدونم! دست من نیست. فکر کردم دیدی خستهام از من گرفتیش که تو بیاریش!»… یک دو راهی است؛ یا باید از مرز فرار کنند، یا برگردند به توقفگاه قبلی که با ماشین دو ساعت فاصله دارد و بچه را آنجا جا گذاشتهاند. تمام پول را هم دادهاند به مسافرپران! بین زن و شوهر بحث بالا میگیرد که برویم یا برگردیم! برگردند و دختربچۀ سهسالهشان را پیدا کنند، یا از مرز عبور کنند؟ پنجدقیقه فرصت دارند تا تصمیم بگیرند. پنجدقیقه با هم حرف میزنند و یکی دیگری را میخواهد مجاب کند که بهتر است برویم چون به نفع من است، به نفع توست، به نفع دو بچۀ دیگرمان است، اگر برگردیم دیگر نمیتوانیم فرار کنیم و هزار و یک مصیبت برایمان به بار میآید… همۀ ما میدانیم که هیچ پدر و مادری بچهاش را رها نمیکند برود ولی اگر رها کرد، ما میفهمیم پشت سر چه جهنمی بوده که برنگشت و کودک را به امان خدا رها کرد. این تصویری که ساختهای از ذهن مخاطب نمیرود؛ و این غریبترین عکسی است که میتوانی از استیصال و بیچارگی توزیع کنی.