ما در روایتگری یک چیزی داریم به نام «پرسپکتیو در روایت، مبتنی بر ارائۀ جزئیات». یعنی چه؟
نزدیک به 500 سال پیش در دوران رنسانس نقاش ایتالیایی «مازاتچو» علمی را ابداع میکند به نام «پرسپکتیو». پرسپکتیو میگوید ساختار عدسی چشم طوری است که اجسام دورتر را ریزتر میبیند و اجسام نزدیکتر را درشتتر.
خودتان را در خیابانی در نظر بگیرید که دو طرفش تا دوردست درختهای سرو کاشته شده است. این درختهای جلو را بزرگ میبینید و همینطور که به دور نگاه میکنید درختها کوتاهتر و محوتر میشوند. برگها و پوست بدنۀ درختهای جلویی را به وضوح میبینید اما درختهای دورتر را به شکل یک هالۀ سبز میبینید روی یک هالۀ خاکستری-قهوهای که تنۀ درختهاست.
پرسپکتیو میگوید اجسامی که از ما دور میشوند، محوتر میشوند. حالا اگر کنار این ردیف درختها برج میلاد باشد، ما این برج را بزرگتر میبینیم و در ذهنمان هم میماند. یعنی در عین حال که این پرسپکتیو وجود دارد، یک استثنائاتی مثل برج میلاد هم هستند که «کیفیت یادمانی» دارند.
در داستان هم همینطور است. راوی داستان باید دقیقاً مشخص باشد که در چه نقطهای در محور زمان ایستاده و دارد برای ما روایتگری میکند. وقتی راوی داستان، روایتش را با جزئیات بسیار ارائه میکند، منِ مخاطب اینطور برداشت میکنم که راوی نزدیک به روایت ایستاده و فاصلهاش از روایت زیاد نیست که حتی مثلاً غرغرهای زیر لب مادر قصه و حرف شاگرد راننده موقع باز کردن در ماشین یا اینپا آنپا کردن زن همسایه را با جزئیات بیان میکند؛ انگار که اتفاق همین امشب یا امروز صبح افتاده است.
درواقع جزئیات روایت، پرسپکتیو روایت را کوتاه میکند. پرسپکتیو روایت به ما میگوید وقتی اتفاقی در گذشته افتاده، باید جزئیات کمتر داشته باشد و هر چه زمان نزدیکتر میشود بر حجم جزئیات افزوده شود. چراکه شما اتفاقات از صبح تا الان را میتوانید دقیقهبهدقیقه تعریف کنید ولی نمیتوانید بگویید دو ماه پیش در چنین روزی دقیقهبهدقیقه چه کردید مگر اینکه آن روز مثل برج میلاد، یک چیز به یاد ماندنی باشد.
مثلاً روزی باشد که برای اولین بار راوی با مفهوم مرگ مواجه شده:«یادمه هفت سالم بود، روی پلههای خونۀ مادربزرگم نشسته بودم. هم ناراحت بودم و هم ترسیده. یکی از همسایهها برای اینکه ما و بچههای دیگه خیلی نترسیم برامون ساندویچ ماکارونی آورد». من که یادم نیست هفتۀ پیش ناهار چی خوردم، چرا آن خاطره با جزئیات یادم است؟ چون آن روز به واسطۀ یک اتفاق (فوت مادربزرگ) «یادمانی» شده.
ممکن است برای ما روز اول مدرسه، روزی که دست معشوق را گرفتیم، روز مواجهه با مرگ، روز اول زندگی مشترک و … روزها و خاطرات یادمانیمان باشند که با جزئیات به یاد میآوریم.
خیلی مهم است که در پرداخت داستانی و نوشتن جزئیات خردهروایات دقت کنید چراکه مخاطب براساس پرسپکتیو روایت شما نتیجه میگیرد که راوی در کجای محور زمان ایستاده و میتواند با داستان همراه شود و پیش بیاید.