تصویرگری در کتاب کودک؛ کلیشه یا نیاز؟ در تصویرگری داستان کودک با دو نوع متفاوت از تصویرگری روبهرو هستیم و دو شکل کتاب داستانی داریم: کتاب مصور و کتاب تصویری.
اغلب کتابهایی که در بازار نشر میبینیم، کتابهایی هستند که اگر تصویر را از آنها حذف کنیم، هیچ اتفاقی نمیافتد؛ تصویر، ارزش افزوده ندارد! وقتی لباسی میپوشید، چندین ارزش افزوده دارد؛ شما را میپوشاند، زیباتر میکند و از سرما یا گرما در امان میدارد. حالا اگر لباسی باشد که بود و نبودش تأثیری در سرما و گرما، زیبایی، وقار و حتی پوشش نداشته باشد، باید در استفاده از این لباس تردید کنید.
اگر تصویر به این مرحله برسد که هیچ فایدهای نداشته باشد جز زینت، در چنین تصویرگریای باید تردید کرد؛ متأسفانه اغلب کتابهای ما چنین است. این کتابها صرفاً کتابهای مصور هستند. مثلاً داستان میگوید: «در دامنۀ کوهی خوش آب و علف پیرزنی بود که 15 گوسفند داشت و 3 دختر» تصویرگر یک کوه میکشد، در دامنهاش یک کلبه میگذارد و پیرزنی که مشغول پشمریسی است، و سه دختر که دارند 15 گوسفند را میچرانند. این تصویر، بود و نبودش برای داستان فرقی نمیکند. ارزش این تصاویر در حد تزئین است. حتی گاهی بارِ این تصاویر، بارِ زیادی است؛ یعنی باعث محدودیت تصور و خیال مخاطب هم میشود.
البته کودکان خردسال، به تصویر متکی هستند. بنابراین کتابهای مصور برایشان خوب است و هیچ عیبی هم ندارد و تخیلشان هم محدود نمیشود. چرا؟ چون تجربۀ زیستهشان کم است. وقتی داستان میگوید «حسن به نانوایی رفت و با شاطر دعوایش شد. شاطر عصبانی شد و پارویش را بلند کرد»، باید نانوایی، تنور، شاطر، پارو، حسن و عصبانیت را با تصویر نشانش بدهی تا بتواند با فضا ارتباط برقرار کند. چون تجربۀ شناخت اینها را ندارد و تصویر به او کمک میکند. اینجا دیگر تصویر، تزئینی نیست. اما وقتی کودک بزرگتر شد و ده تا نانوایی رفت و انواع نانواییها را دید، با خواندن قصه، جایی را تصور میکند که از آن خاطرۀ دعوا دارد و این، به ارتباط بهتر با قصه کمک میکند. بچهها در آغاز راه با تصویر ارتباط برقرار میکنند و هر چه بزرگتر میشوند نیازشان به تصویر به این معنا، کمتر میشود.
در داستانهای مصور، تصویرگر خلاق نیست. انتظارمان این است که رنگها را بشناسد، فضا را بتواند تصویرگری کند، آدمها را نامتناسب نکشد، آناتومی را بلد باشد. در اینجا تصویرگر، مؤلف (به وجود آورنده) نیست. تصویر دقیقاً متن نویسنده را نمایش میدهد. هیچ اضافه و کمی نسبت به داستان ندارد. کلمه تبدیل به رنگ و نقاشی شده است.
اما داستان تصویری، داستانی است که بدون تصویر، کامل و قابل توجه نیست. و تصویرگری، زمانی تصویرگری است که کتاب تصویری باشد نه کتاب تزئینی؛ یعنی متن و تصویر، شانهبهشانۀ هم باشند، ولی در دو وادی متفاوت؛ تصویرگر خودش مؤلف باشد و حرف خودش را بزند. با کوه و تپۀ منِ نویسنده کار نداشته باشد.
تصویرگر مؤلف، داستان را از فیلتر هنر خودش و به زبان خودش تعریف میکند؛ تصویری میسازد که ذهن کودک را به جای اینکه محدود کند، به حرکت میاندازد. فرصتی ایجاد میکند که خواننده هم به یک روایت جدید از داستان برسد. روایتهایی که همه حرفشان یکی است. انگار که یکی از روایتها را پای کرسی گفتهاند، دیگری را در یک کافه دارند تعریف میکنند و یکی را هم رفتهاند در کوه و دشت بیان میکنند. یک داستان است اما فرق میکند. پیام یکی است اما ساختمان و آن چیزی که ذهن مخاطب میسازد، فرق میکند.
تصویرگر دنیای جدیدی میسازد؛ دنیایی که دور از دنیای نویسنده نیست، همان داستان است اما از زاویهدیدی دیگر! آنگاه مخاطب هم میتواند در ذهنش فضای دیگری بسازد و قصه را در ذهنش تصویر کند. پس میشود سه روایت؛ روایت منِ نویسنده، روایت تصویرگر، روایت خواننده. و این اوج زیبایی است.
این زیبایی را چه کسی باید خلق کند؟ این را شما به عنوان نویسنده باید درست کنید. باید داستانی بنویسید که ناشر چارهای جز اینکه کار را به یک تصویرگر خلاق بدهد، نداشته باشد.
نویسندههایی که به تصویرگری به عنوان یک هنر تأثیرگذار نگاه میکنند، معمولاً برای داستان شرح تصویر میدهند. اما آنهایی که قصۀ تصویری مینویسند، بخشی از قصه را به تصویرگر میسپرند. مثلاً در داستان میگویم حسن با علی دعوا میکرد. اما نمیگویم چگونه دعوا میکردند! مقدار عصبانیت چقدر بود. همدیگر را میزدند یا محترمانه دو طرف جوی آب ایستاده بودند. انتقال حس را به تصویرگر میسپارم.
نویسنده و تصویرگر با هم تعامل میکنند، حرف میزنند و به یک مفاهمه میرسند. نویسندهای که برای داستان خود این ارزش را قائل است که همۀ حرف را نزند و بخشی را برای تصویرگر بگذارد و نوشتهاش را نیازمند بیان تصویری بداند، نویسندۀ پرقدرتی است.
*تصویر: بخشی از اثر خانم زهرا مروستی