شاعر، هنر شعر و شعر
در این مقاله به بررسی مفهوم شکل گرفته شعر بر پایه حرکت زیباشناختی در طول تاریخ میپردازم که در برابر بحران فرهنگی دنیای کنونی قرار گرفته است. در آغاز برای اینکه وارد بحث شویم، سعی میکنم یک دیدگاه تئوریک از واقعیت درونی هنر شعر، روند شکلگیری یک شعر و نقش شاعر ارائه دهم. با در نظر داشتن اضمحلال و حکایت غمانگیز بشریت، لازم است نشان دهیم چگونه یک واکنش از سوی دنیای به ابتذال کشیده شده شکل میگیرد. و چگونه شاعر در پاسخ به آن سعی میکند دنیای ایدهآل و اصیل را از طریق خاستگاه و مطالعاتی که ریشههای شخصیت شاعر را تشکیل میدهند، دوباره زنده کند.
در مقابل شعر گابریل سلایا، “شعر اسلحه پر آینده است”، میتوانیم از خود در مورد آینده و نقش شعر بپرسیم: آیا دچار سقوط میشود؟ یا اینکه با یک چشمانداز تکاندهنده مواجه هستیم؟ آیا شعر خواهد توانست به حفظ جوهره و به تداوم معنویت کمک کند؟ آیا شعر خواهد توانست در آینده و آنچه که در زمان و مکان نامحدود وقوع خواهد یافت، رسالت خود را نجام دهد؟
از آن رو که در یک اثر هنری دیدگاهی از دنیا بیان میشود که میخواهد به اقدامی برای دگرگون کردن واقعیت منتهی شود، شایسته است بر تعادل میان استقلال اثر هنری و عقیده محاکات تأکید کنیم؛ تقلیدی که یک واقعیت متفاوت به واقعیت محاکات شده میبخشد. این بازنمایی ما به اثر هنری ویژگی خیالی و تخیلی میبخشد. ما با یک بازسازی صرف مواجه نیستیم، بلکه پای یک دگرگونی وابسته به اصل در میان است.
نقطه برجسته آثار تئودور آدورنو این است که میان ذهن و عین تعادل برقرار میکنند و فقط یک امکان است: استقلال اثر هنری. چرا که هنرمند یک ذهن اجتماعی است که یک عین را خلق میکند که آن هم اجتماعی است. با این حال این عین بعدا با خودش، با سیطره نفوذ خودش و بعدتر بار دیگر با ذهن (خالق) ارتباط برقرار میکند، اما به عنوان یک عین یا کار هنری و نه به عنوان یک بازسازی صرف.
انتظار این است که بیان کلی، از ذهنیت گرفته تا عینیت، در اثر نمود پیدا کند، با اینکه عینیت از سوی برخیها مورد تأیید است، ولی همه باید صحت ذهنیت را بیازمایند، چرا که فلسفه هگل از یک سو و فلسفه هایدگر از سوی دیگر ذکر میکنند که ذهنیتگرایی تنها چیزی است که ما را به هویت رهنمون میشود، یعنی ذهنیت، خودآگاهی نسبت به بودن و قرار داشتن در دنیا است. پس به همین دلیل عینی است، این چیزی است که انسان را آزاد میسازد، و در عین حال، او را مدرن و هویتدار میکند. والتر بنیامین (1933) در مقاله مشهور خود به نام “اثر هنری در دوران قابلیت تکثیر فنی” سه لایه را مورد تحلیل قرار میدهد:
§ روند تولید. اختلاف میان اصل و کپی را متذکر میشود. همچنین وجود هنرهایی که ثمره تلاش دسته جمعی هستند خاطر نشان میکند.
§ روند دریافت اثر. اهمیت رو به رشد تودهها و همچنین تغییر نوع رابطه آنها با هنر را متذکر میشود. در روشهای دریافت حسی تغییر ایجاد میشود که گرایش به دریافت لمسی بیشتر میشود.
§ تغییر در حساسیت زیباشناختی دوران همراه با آزادسازی هنر از آیین قومی و در عین حال از میان رفتن هاله و امکان سیاسیسازی هنر.
دو شاعر معاصر آرژانتین
در این جریان تعدادی از مظاهر شعر آرژانتین پا به عرصه گذاشتهاند که مایلم آنها را برشمرم:
Hector Miguel Angeli
Ruben vela
که تعدادی از شعرهای آنها را تفسیر خواهم کرد.
مفهوم شعر روبن بلا
روبن بِلا (سانتافه 1928). شاعر فرناندو سانچس سینی Fernando Sánchez Zinny بیان کرد که میتوان نقاط عاطفی را در ادبیات کشور متصور شد. که این نقاط عطف را در آثار استبان اچبریا Esteban Echeverría و شاعر بِلا مشاهده میکنیم. به این ترتیب است که در آثار او این موضوعها را مشاهده میکنیم: چهره امریکا، سرزمین به عنوان خانه انسان، معنای آزادی در «شیوههای مبارزه» با «واژه در لوله تفنگ»، (عنوان اشعارش را استفاده میکنم تا در بیان مطلب دقیقتر باشم) و معنای هویت که در تعامل با تفاوتهای با دیگران ساخته میشود. به وسیله تفاوت و از طریق تعامل با دیگران است که ما ابنای بشر یک روند خودشناسی را طی میکنیم و نه فقط از طریق تشابهاتی که صرفا همگنساز هستند.
این مفهوم از هویت (شناختهشدن) انسان به وسیله تعامل میان زادگاه انسان و فرهنگهای نخستین و جستجوی ریشهها در شواهد باستانشناختی و مردمشناختی، اولین نشانههای امریکای جنوبی و امریکای مرکزی در شعر او به شدت دامن گسترده است. در فازهای دیگر، این جستجو در دیگر قارهها، با تحقیق در فرهنگهای آفریقا، آسیا و شرق استرالیا صورت گرفت و یافتهها در مراکز دانشگاهی اروپا و موزههای اسپانیا و آلمان مورد مطالعه قرار گرفت.
فعالیت بلا به وسیله تلاش او برای رسیدن به ساخت و ترکیب به حرکت در میآید؛ ساخت و ترکیب آثار او به وسیله دقت در خطاب پرسش قرار دادن طبیعت، به چنگآوردن آن، مال خود کردن آن در یک تقلید کامل از بدن خودش، در حالت مشاهده و به این ترتیب ویژگی هر آنچه را که در روح و تن طبیعی یا الهی است به چنگ میآرود و بازتاب میدهد.
کلام او انفجار مییابد، شعلهور میشود و واقعیت نوید داده شده در اسطورههای کهن را دیگرگون میکند. کلام چشمهای است که در خدایان، واژه و عشق میان زن و مرد جریان دارد.
پرنده، مار، سنگ، ذرت، خاک، رودخانهها، منظره جاودانی هستند که در مقابل شهرهای پر زرق و برق به مبارزه برمیخیزند. شعر درون سنگ جریان دارد. بدون انسان شعر وجود ندارد. یک انسانِ تنها، شعر نمیسازد.
شعر از اعماق جوهرهها بیرون میخزد و تمام گسترهها را در مینوردد و تاریخ را و نقد را و تئوری و روایت را دگرگون میکند.
تصویری یک جانبه، تمرکزیافته روی یک نقد درونی به ما نمیدهد، و همچنین فعالیتش در یک سطح انتزاعی، نازمانمند، بدون خصیصه، و بیگانه با تمام اوضاع دوران خویش قرار ندارد.
در شعر او تاثیرات سوررئالیسم، جنگ داخلی اسپانیا، جنگ جهانی دوم و همچنین گرایشات اگزیستانسیالیستی را مشاهده میکنیم. شعر او با تجربیات شخصی او غنا مییابد.
این بازگشت به فرهنگهای ابتدایی، این اهتمام صرف شده برای پیجویی نشانههای هزاران ساله بشریت، نخستین شواهد وجود آنها، سازهها، تابوتها، جاپاها، گورهای درون کوه، لباسها، نخستین زبانها، خوراکیهای گیاهی، ترس بسیار از طوفانها، پناه بردن به غارهای نخستین، پرستش ذرت، پرستش باران، جاودانگی سنگ و میرایی زندگی بشر، همه اینها هیبتی را میسازد که جهانبینی شاعر را میسازد. شاعری که درون جهان به ایفای “نقش انسانی” خود در واقعیت اجتماع مشغول است. واقعیت اجتماعی که سرسختانه با دستافزار “کلام” و عشق خود، این اروس(الهه عشق) زندگیبخش که فراتر از مرگ و زندگی خیالی میجنگد، در راه آزادی، صلح و عدالت به مبارزه برمیخیزد.
همانگونه که در مجالی گفتم که مطالعه شعر روبن بلا این مخاطره را به همراه دارد که با هویت و جوهر وجود خویش مواجه شویم، در اینجا نیز این احساس را دارم که شاید سخنان من در این مجال بتواند در تلاش برای ایجاد یک دسته از مفاهیم، ایدهها، اندیشهها و شاید موشکافیهای خاص، تصورات و تأثیراتی را در ذهن ایجاد کند که از پس یک سخنرانی شاعرانه بیرون میآیند. این سخنرانی که به دنبال چیزهای جدید نیست؛ بلکه به دنبال نجات رویدادی است که وظیفه اصلی آن بر عهده “کلام”، در بازگشتی ابدی به سر منشأ است.
در آثار روبن بلا میتوانیم مشاهده کنیم که در پس چین و واچین هر واژه، هر مصرع، هر بند، هر شعر یک تفکر پنهان است که با از هم باز شدن این چینها، تفکر با پیچ و تابی که یک کشتی دریاها را مینوردد، در حرکتی مارپیچ به سمت بیرون حرکت میکند:
«آمریکا»
مرا می گفتند:
«این است امریکا»
و کوههای بلند را نشانم دادند،
خودکشی خورشید روی مدارها؛
رودهای خروشان عظیم را.
اما من فقط پاهای برهنه را دیدم،
کودکان آمریکا را،
بر بستر گرسنگی و سرما،
چون میوههای پوست کنده.
«این است آمریکا» بر عرصه سرخپوستان مرکز و جنوب،
ویرانی را دیدم،
و در جوار آن
شهرهای عظیم پر زرق و برق را ،
و فقط در جوار آن … .
(240)
افسون واژهها به خودی خود آن قدرها زیاد هستند، آن قدر خودمختار و مستقل هستند که از هر گونه تفسیری بینیاز مینمایند.
تصاویر تجسمی در چشمان شاعر لانه کردهاند. این شعر تصویری به ما یک صحنه گسترده و بیحد و مرز را نشان میدهد.
شعر اکتور میگل آنخلی (1930)
کتاب”حیوانات در شعر” از یک صحنه پر از حیوانات تشکیل شده است که به وسیله یک زبان استعاری و سرشار از تصاویر درخشان بیان میشود. این شعر به صورت یک داستان افسانهای در قالب یک مجموعه اشعار به نام “گریزی عظیم”، در ما اندیشههای اگزیستانسیالیستی بر میانگیزد و تناقضات بزرگ زندگی را برای ما بدیهی میسازد.
“پرندگان وحشی” کنایه از چه چیزهایی هستند؟ میتواند تمثیلی باشد میان بهشت گمشده کودکی و از دست رفتن آزادی انسانِ مقهور پوچی هستی.
ما با اثری اخلاقی مواجه هستیم که آزادی و روحانیت را در هیئت پرندهای قرار میدهد و از سوی دیگر نیروی ریشهدار را به وسیله درخت به عنوان تلفیق و نماد عناصر چهارگانه نشان میدهد. خاطره منظرهی دلانگیز کودکی آسمان را در اولین پلان قرار میدهد. تصاویر، دنیایی از تضادها را توصیف میکنند (خشم لطیف، گرمای برف) تا به این وسیله بر بلندی سقف آسمان و کوتاهی سقف قفس تاکید شود.
روانی کلام در ارایه توصیفی انسانی از میمون. ضربآهنگ قرار گرفته در مرکز بدن به عنوان پایه اصلی وجود ما. جایگاه والای دستان که با آنها مینگاریم و چایگاه خودمان را در جستجوی حقیقت بیان میکنیم.
در قسمت “مرغ دریایی”، فاصله میان آسمان و زمین به عنوان دو وجه از وجود ما نمود مییابد: جایگاه رفیع معنویت و پستی غرایز ما. در این فاصله، انسان احتمالا باید قدرت خود را در استقامت در برابر مسائل غیرمنتظره و نامشخص زندگی، به وسیله سنگ نشان دهد. در اینجا، لحن شکایت توسط رئالیسم خام نمایان میشود که این موضوع در صحنه شکنجه «ماده گاو سبز» نیز تکرار میشود. مقهور کردن و از پا درآوردن دیگری و تبدیل آن به قربانی ظلم را میتوانیم در صحنه حیوانی که از پا در میآید و در عین حال نوری از امید را باقی میگذارد، مشاهده کنیم.
ریاکاری و رنگ و لعاب ظواهر با بیانی شیوا و غنی در «کانگرو» نمود استعاری مییابد.
شاعر در مورد بیخبری انسان توسط شخصیت «خواجه باشی ببر» هشدار میدهد و اعلام میکند که «بدی» در فضای روزمرگی قرار دارد. رفتار شیطانی و تحقیرآمیز برای نشان دادن و بزرگ کردن خورد شدن یک انسان توسط انسانی دیگر، به کار میرود.
در این شعر ما شاهد به کارگیری صفات مناسب برای کبوتر -که به روی خود غبار و غرور زندگی را دارد،- هستیم. بعد از پرواز دیگر وجود ندارد اما فقدان او طوری است که دیگری را تکان میدهد. شاعر دنیایی را نشان میدهد که درون فضای بسته یک آکواریوم قرار گرفته است.
گویی با این توصیف میخواسته احساس همدردی خود را با دردهای دنیا درون سکوت و آرامش اتاق خود ابراز کند.
با یک دیدگاه سورئالیستی در جلوه «یک مگس»، هیبت موجودی را میبینیم که در مقابل کشنده خود قد علم میکند. بر فراز پوچی دنیا قرار میگیرد تا راه را برای تعالی دنیای احساسات بگشاید.
بار دیگر وارد دنیای کودکی میشویم؛ واحهای که در آن معصومیت حکمرانی میکند و این واحه علیرغم شکنندگی و پاکیاش به فضایی قهار بدل میشود.
پروانه تکه تکه و زار و نزار وارد صحنه میشود و با دیدن نور حقیقت دیگر به جنایات نوع بشر وقعی نمینهد.
سؤالات بسیاری برای ما بدون جواب میمانند که این حالت در دهان ما طعم سرگشتگی هنگام گم شدن را دارد.
لحن نیشدار که در یک فضای فکاهی و طنزآلود آمده است میتواند به فساد اشاره داشته باشد. در این صورت میتوانیم از خودمان بپرسیم »پس جایگاه شاعر کجاست؟» شاعر در رویا و شعف قرار دارد و یک زبان شعری نامعمول که یک موقعیت اخلاقی صحیح را در بخش «نشسته سر میز گرگ» به معرض نمایش میگذارد.
کیست شاعر؟
آن که آتش را میان همه قسمت میکند،
رام کننده،
کودک خیابان.
نور را بنگریم:
متلاطم از حضور پروانه
بیشتر به چشمانمان میآید
تراکم آن را زندگی میکنیم
از شاعر همین را دانیم
که میمیرد اگر شعلهور نشود.
یک بار دیگر هنرمند احساس ترحم میکند و این احساس ترحم در کالبد گوسفندی که بی جان افتاده است نمود پیدا میکند. شاعر به موضوع مرگ به عنوان امکان شکست و برای باز کردن راه برای یک واقعیت جدید اشاره میکند.
در شعر اکتور میگل آنخلی، یک موضع اخلاقی اعلام میشود که در آن موارد ذیل در ردیف نخست قرار دارند: لذت از زیبایی، بدون چشمداشت بودن، تعهد به هنر شعر و یک جهانبینی دگرگونساز.
سخنان پایانی
بنابراین شعر گشوده شدن پنجرهای جدید به روی دنیا را ممکن میکند. موجودات را و اشیا را دگرگون میکند. نطفه ذهنیت است. از معنای ریشهای واژگان پنهان شده در روزمرگی زندگی ما پرده برمیدارد؛ تهی بودن معانی قراردادی از طریق یک نامگذاری سره و دقیق گواهی میدهد.
زندگی و آثار کریستینا پیسارو:
وی در 24 نوامبر 1949 در آرژانتین ـ در شهری از بوئنوس آیرس به نام «بنی فیلد» ـ به دنیا آمد. شماری از مجموعههای شعری چاپ شدهی او عبارتند از:
– شعرهای آب و آتش (1993)
– صدایی از دوردست به گوش میرسد (1995)
– زنبقهای ممنوعه (1998)
– اعترافات خرتراویس گِلااوبِن (2006)
از او چندین اثر دیگر نیز منتشر شده است.
پیسارو در حال حاضر استاد ادبیات است و همچنین کرسی ادبیات را در موسسهی عالی «سارا دِ اکلِسِتن» (Sara de Eclesten) بوئنوس آیرس در اختیار دارد. به عنوان یکی از مهمترین فعالیتهای ادبی او میتوان به ادغام کمیتهی فعالیتهای فرهنگی موسسهی فرهنگی ادبی هیسپانیک ـ واقع در کالیفرنیا ـ با کمیتهی گردانندهی این همایش در کشورش آرژانتین یاد کرد. کریستینا پیسارو در کنگرههای ادبی کشورش و چندین کشور آمریکای لاتینی پاراگوئه، شیلی، ونزوئلا، کلمبیا، پرو، مکزیک و نیز در چندین شهر جهان چون لوس آنجلس، میامی، سوِیا، مادرید و دهلی نو حضور چشمگیری داشته است.
او اکنون با انتشار اشعار و مقالات خویش با چندین مجلهی ادبی از جمله لِتراس دِ بوئنوس آیرس (Letrad de Buonos Aires) و آلبادِ آمریکا ( Alba de America) همکاری میکند. همچنین در”APOA” (انجمن ملی شاعران آرژانتینی) و انجمن شعر آمریکای لاتین “SEA” و نیز”ALIJA” (انجمن ادبیات کودکان و نوجوانان آرژانتین) عضویت دارد. شایان ذکر است که او از سال 2004 ریاست مرکز فرهنگی «ایندو ـآرخنتینو دِ کولتورا» Indo Argantino در بوئنوس آیرس را به عهده دارد و در سال 1996 نیز جایزهی ادبی «خنتِه دِ لتراس» ( (Gente de letrasرا دریافت کرده است.