سال پنجاه و هفت، انقلاب شعلهور شده است و شور و حال حماسی همهی ذهن و زبان جامعه را تصرف کرده است، فرقی نمیکند که باشی و از چه صنف و چه فرقهای. جوان یا پیر، حوزوی یا دانشگاهی، روشنفکر یا عامی، مذهبی یا غیر مذهبی… تب سیاست چنان بالاست که بازار فکر و فلسفه را از رواج و رونق انداخته است، کتابهای فلسفی یا شبهفلسفی آن مایه به کار میآیند که ویترین سیاست را تکمیل کنند.
در این میانه “استاد مرتضی مطهری” وضعیتی یگانه دارد، او که سنگربان بیدار تفکر دینی است گرچه آنی از تکالیف انقلابیاش غافل نمیشود، بیش و پیش از هر چیز، به رصد جریانهای فکری قد برافراشته است. چاپ هشتم علل گرایش به مادیگری بناست در چنین حال و هوایی تقدیم جامعه شود. استاد مقدمهای نسبتا مبسوط را بر این چاپ ضرورت میبیند. خلاصه مقدمه از این قرار است که تفکر ماتریالیستی پس از پنجاه سال تلاش بیثمر، با تشبث به دو نیرنگ نو به میدان آمده است: یکی “تحریف شخصیتها” و دیگری “تفسیر مادی آیات قرآن” با حفظ پوشش ظاهری آنها و این هر دو برای مسخ و مصادره فرهنگ دینی و معنوی به نفع مادیگری.
استاد برای پرهیزی از کلیگویی به مصداقها میپردازد، با ذکر سه شاهد مثال. علاقهمندان برای بازخوانی ماجرا میتوانند به متن کتاب مراجعه کنند اما من به حکم علاقهمندی به شعر بر شاهد نخست درنگ میکنم.
شاهد مثال نخست، مقدمه “احمد شاملو” بر دیوان حافظ است که بنابر روایت استاد مطهری، تحریف شخصیت حافظ و مصادره او به نفع الحاد را نشانه گرفته است.
استاد مطهری میتواند با تمسک به شأن فیلسوفانه و عالمانه خود پرداختن به مقدمه یک دیوان شعر را دون شأن خود دانسته و سکوت اختیار کند، یا آن که با پشتوانه قرار دادن شور و حال انقلابی و اسلامی مردم مسلمان با حکم به تکفیر شاعر غائله را فیصله دهد، یا آنکه دست کم با طعن بر رگههایی از ملامتیگری او شخصیتاش را به چالش بکشاند، رگههای که خود شاعر نوپرداز از ابراز آن ابایی نداشت. اما ایشان با زمانشناسی هوشمندانه، شأن متفکرانه خود را پاس میدارد که مقام تفکر و تضارب آراء از مقام تکفیر و ناسزا جداست و در دفاع از دین و معنویت و ادب و عرفان میتوان و باید به اخلاق پایبند بود و دهان به دشنام نیالود و التزام به اخلاق و ادب به هیچ روی به معنای فقدان همیت و غیرت دینی نیست.
از سوی دیگر استاد مطهری شاگرد برجستهی علامه بیبدیل طباطبایی بزرگ است که با حافظ مؤانستی عمیق دارد و روایت سید حسین نصر در زندگینامه خود نوشتاش و روایت داریوش شایگان در زیر آسمانهای جهان گواه دلدادگی و دلبری شگفت علامه در مهرورزی به لسانالغیب است. بنابر چنین پیشینهای، استاد مطهری در مجال محدود یک مقدمه جدی میکوشد تا با تکیه بر استدلال و آوردن شاهد مثالهای متعدد از شعر حافظ و استناد به اقوال معاصران حافظ درباره شخصیت او، سستیهای خوانش و تأویل شاملو را آشکار سازد، ضمن آنکه با حسرتمندی از کوتاهی مجال، به سلسله گفتارهای دانشکده الهیات درباره عرفان حافظ اشاره کرده و آرزو میکند که به تنظیم و نشر یادداشتهای بیشترش در اینباره توفیق یابد.
“شاملو” البته در سالهای بعد با بیان تأویلها و تحلیلهایی جنجالی از شعر سعدی و شاهنامه فردوسی نشان داد که با نگاهی ژورنالیستی و خامدستانه از اینگونه هیچگونه همدلی را در شاعران و ادیبان نوپردازی که با متون کلاسیک ادب فارسی انس و آشنایی دارند برنمیانگیزد، بل به عکس چنانکه در ماجرای حکیم طوس دیدیم، اعتراض صریح بسیاری از ادیبان و روشنفکران و حتی دوستداران خویش را نیز برانگیخت. از خیل آن اعتراضها تعابیر اخوان ثالث بیشتر در یادها مانده است.
به علاوه گذشت سه دهه از این ماجرا بر آن قاعده بنیادین مهر تأکید زد که هر متن و هر تأویلی در فرجام باید از سنخیت برخوردار باشند و در رویکردهای هرمنوتیکی نمیتوان هر تأویلی را بر هر متنی تحمیل کرد و به یقین، برخی متنها از پذیرش برخی تأویلها امتناع میکنند؛ چنانکه متنی از گونه شعر حافظ هرگز تأویلهای ماتریالیستی را برنمیتابد. به دیگر سخن، چنین تأویلی از شعر حافظ همانقدر به بیراهه راه میبرد که تأویل عرفانی و معنوی از شعر “الف بامداد”. ضرورت بازخوانی و تحلیلهای نو از متون کهن هرگز به منزله مجوز ارائه تأویلهای معارض با متن نخواهد بود.
فارغ از داوری درباره آن مقدمه جنجالی و تحلیل استاد مطهری از بنمایههای چنین رویکردی، جنس مواجهه استاد با چنین ماجرایی در نوع خود درسآموز است؛ و از جمله درسها اینکه در روزگار نو، در مواجهه با صورتهای نو به نو از تردید و انکار، به جای طرد و تکفیر باید پرسشها و شکها و انکارهای نهفته در بن رویکردها را شکافت و به آن پاسخ داد و به جای زخمی کردن افراد – که اغلب برانگیختن عصبیتها و عنادها را در پی دارد- باید به ریشهها و جریانها پرداخت تا راه خضوع در قبال حقیقت مسدود نگردد.
به علاوه میتوان از استاد مطهری آموخت که دانشوران دردمند خود به سراغ پرسشها و تردیدها میروند، که پرسشگران این روزگار، بیشتر از پرسشگری انگار بر سر پاسخاند و عجولتر از آنکه پرسشها را در کوره درنگها و دانشوریها و رجوع به عالمان به پاسخی اصیل برسانند، به تعبیر بهتر، عالمان ژرفانگر خود پرسشهای خفته و نهفته را بیدار و بارور میکنند.
اکنون قریب به سی سال از کوچ مطهری گذشته است، بسیاری از مخاطبان مطهری در ماجراهای فکری درگذشتهاند. جریانهای فکری اما همچنان در آمد و شدند؛ با تفسیرهای محیرالعقول از دین و عرفان و ادبیات. اینبار اما بنمایههای ماتریالیستی از قبله شرقی رو برگردانده و سودای آرمانشهر غربی را در سر میپرورانند.
اکنون در این چشمانداز به روشنی میتوان دید که شیخ شهید نماد عقل سرخ است و این تعبیر به گمان من در اشاره اشراقی و ایرانیاش زیباترین و موجزترین تعبیری است که زندگانی و مرگ استاد مرتضی مطهری را بیان میتواند کرد.
اکنون غیاب چشمهای بیدار آن عقل سرخ بیشتر حس میشود، روز به روز بیشتر و بیشتر.