داستان های ما ترجمه نمیشود. انگار کسی آن طرف دنیا دوست ندارد آنها را بخواند، نویسندههای ما خارج از مرزهای جغرافیایی ایران ناشناساند و هیچ وقت جایزه ادبی نگرفتهاند، بله قبول دارم چند نفری که تعدادشان از انگشتان دست هم کمتر است شناخته شدهاند و آثارشان ترجمه شده است اما وضع بیشتر نویسندگان ما چیزی است که گفتم و همیشه این سوال برایم مطرح بود که چرا چنین است.
جوابی که این روزها برای این سوال قدیمی پیدا کردهام این است که آثار نویسندگان ما آن سوی دنیا خوانده نمیشوند چون فیلسوف نیستند، آری نه نویسندگانمان فیلسوفاند و نه فیلسوفانمان نویسنده. واضحتر بگویم داستانهای ما خالی از اندیشهاند، نویسندههای ما حرفی برای گفتن ندارند جز همان حرفهای نخنما شده همیشگی که از پزهای روشنفکریشان نشأت گرفته. یک حرف انسانی که از ذهن و جان نویسنده تراوش کرده باشد میتواند داستان را جهانی کند و همه میتوانند با آن داستان ارتباط برقرار کنند، فرقی نمیکند در تهران باشند یا نیویورک.نویسنده امروز، اگر میخواهد اثرش خوانده شود باید بخواند و بیندیشد. باید به یک نوع نگاه به انسان، هستی، زندگی، مرگ، خوبی، بدی، زیبایی، تنهایی، اجتماع و … برسد که برای خودش باشد و آنقدر عمیق، که از جانش برآید تا بر جان مخاطب بنشیند.
نویسندگان خارجی پرطرفدار در کشور ما، در تمام دنیا محبوبند. همهجا راجع به آثارشان بحث شده و در شرح و تفسیر هر داستانشان چندین کتاب و مقاله نوشته شده است. در واقع، حرفی که میزدند آنقدر بزرگ بوده که ارزش بحث کردن داشته باشد. برای نمونه، زندگی تولستوی را بخوانید؛ او بر اساس اعتقاداتش زندگی می کرد و می نوشت. زمانی که اخلاقگرای افراطی شد تمام آثار قبلی اش را از بین برد و سبک نوشتنش و نیز موضوعات مورد علاقه اش به طور کلی تغییر کرد. پیداست که او به انسان و رسالتش فکر کرده و درست یا نادرست، به نتیجه ای رسیده است، یا کسان دیگری چون کافکا، سارتر، کامو و …؛ اینان قبل از این که نویسنده باشند فیلسوف بودند و نوشتههاشان بازتاب اندیشههای فلسفیشان است.
اما بسیاری از نویسندههای ما انگار حال فکر کردن ندارند، درباره هر چه به ذهنشان برسد مینویسند، در حالی که هنوز خودشان آن موضوع را به درستی نمیشناسند و یا حداقل برایشان درونی نشده، و تا اینگونه است نباید توقع داشت، کسی که آنسوی دنیاست، اثر ما را بخواند. واقعا حدیث نفس ما چه چیزی به او میدهد؟! وقتی اون با خواندن اثر ما به فکر فرو نمیرود و حرف ما برایش نامفهوم است، چرا بایدسراغ ما بیاید؟ تا امروزنیامده، بعد از این هم نخواهد آمد.