مرگ و سیاهنمایی در آثار صادق هدایت
“وای به حال مملکتی که من بزرگترین نویسندهاش باشم”
صادق هدایت
مرگ در ادبیات ما موضوعی است که نویسندگان بسیاری به آن پرداختهاند. در این میان صادق هدایت را میتوان پرچمدار مرگنویسی نامید. در ادامه نگاهی به مرگ در آثار او خواهیم داشت.
مرگ یا سیاهنمایی یکی از عناصری است که هدایت در بیشتر آثارش از آن بهره برده است: “آثار هدایت با مناظر ترسناک، با دهشت و خشونت قطعه قطعه کردن، با بوی گند و همهمه و فریاد و خاک و خل، با کارد و چنگ و تبر، با لاشههای تکه تکه شده و دل و روده درآمده و به ویژه با جویبارهای خون آغاز میشود.” (1)
به طور کلی آثار هدایت را به چند دسته میتوان تقسیم کرد:
1- تحقیق و مطالعه در فولکلور ایران و ادبیات عامه فارسی.
2- ترجمه متون پهلوی و مقالاتی دربارهى آثار ادبی یا تاریخی ایران باستان.
3- نمایشنامهها: پروین دختر ساسان و مازیار.
4- نوشتههای ادبی – فلسفی: مقدمه ترانههای خیام، فواید گیاهخواری و پیام کافکا.
5- نوشتههای طنزآمیز و هجو: وغ وغ ساهاب، قسمتی از ولنگاری.
6- داستانها: بوف کور، حاجی آقا، مجموعهى زنده به گور، سه قطره خون، سایه روشن و سگ ولگرد.
7- ترجمههای او از آثار ادبی خارجی که ترجمه مسخ کافکا مهمترین آنها است.
در این میان داستانهای هدایت نیز خود به چند دسته تقسیم پذیرند: داستانهای کوتاه، بلند و رمانهای هدایت.
داستانهای کوتاه صادق هدایت نیز چند دستهاند:
بعضی از آنها رنگ رئالیستی دارند. در این داستانها هدایت میکوشد چهرهها، خلقها و رفتارهای طبقات مختلف مردم را طراحی کند. موفقترین آثار هدایت در همین زمینه به وجود آمدهاند. در این دسته میتوان به «زنی که مردش را گم کرده بود»، «داش آکل»، «محلل» و «مردهخوارها» به عنوان بهترینها اشاره کرد.
بعضی دیگر از داستانهای او تحلیلی هستند و برای بیان نظرات فلسفی او نوشته شدهاند. این داستانها گاهی مربوط به گذشته است و گاهی مربوط به آینده. از دسته اول میتوان به «آفرینگان» اشاره کرد که بر اساس یک عقیدهی قدیمی زرتشتی درباره بقای روح نوشته شده است و در آن غم گذران و کوتاهی زندگی بیان میشود. از دستهى دوم میتوان به داستان «س.گ.ل.ل» اشاره کرد که تصویر دنیا در دو هزار سال بعد است اما باز هم این دنیا یک دنیای پاکیزه نیست؛ به همین دلیل قصه با نومیدی پایان مییابد و به خودکشی منجر میشود.
دستهى سوم از داستانهای هدایت، داستانهای هجوآمیز و پر انتقاد او است. نمونه مشخص این دسته، داستان بلند «علویه خانم» است. در این قبیل نوشتهها هدایت رعایت بیطرفی را نکرده، بلکه گهگاه پیدا است که خود او وارد معرکه شده و سعی کرده است بد را بدتر از آنچه هست و کثیف را کثیفتر از آنچه وجود دارد نشان دهد.
دستهى آخر، داستانهای رمانتیک او است. این داستانها بیشتر در دوران جوانی او نوشته شده است؛ که از جمله کارهای ضعیف هدایت به شمار میآیند. در این میان میتوان به «آینه شکسته» و «گرداب» اشاره کرد.
همانطور که اشاره شد، نوشتههای هدایت همه در یک سطح نیستند. در میان نوشتههای او چیزهایی یافت میشود که در اوج هستند و گاهی نوشتههایی دارد که از سطح عموم نوشتههای او پایینتر است. “(نمایشنامه دختر پروین ساسان) به اعتقاد من یک کار خام سطحی بدون عمق است و هیج نشانهای از تحقیق اجتماعی با خود ندارد، بلکه به صورت یک کار شعار مانند و چیزی در ردیف اپراها و نمایشنامههای میرزاده عشقی و دیگر شاعران بلافصل مشروطیت است.”(2) “برخی از داستانهای کوتاه هدایت نیز خالی از نقص نیست. مثلا در تاریکخانه از نظر شیوه داستانپردازی چنگی به دل نمیزند؛ از این نظرگاه اسیر فرانسوی نیز داستان ضعیفی است و صورتکها بیشور و هیجان. اشاره به شیوه لغتسازی در میهنپرست چندان ضروری به نظر نمینماید. چنان که گفتگوهای فلسفی دختر و پیرمرد راجع به بقای روح در گجسته دژ تا حدی دور از انتظار است.”(3)
آنچه در مجموع آثار هدایت چشمگیر است، تاریکی است. تاریکی در فضا، احساس و شخصیتها. “مساله مرگ یکی از مایههای همیشگی آثار او است. بیم مرگ نه تنها کام هستیاش را تلخ کرده بلکه میان او و عوامالناس نیز شکافی پرنکردنی پدید آورده است.”(4) “اگر به آثار هدایت برگردیم و پس از گذشت زمان به آنها بنگریم خواهیم دید نور سیاهی بر مجموعه نوشتهها و زندگی وی تابیده است. هیچ چیز هم نخواهد توانست این سیاهی را به روشنی تبدیل کند یا آن احساس بیفایدگی کامل را که در نویسنده هست با جامعه آشتی دهد.”(5)
“دنیای مصنوعی و شبانهى هدایت پر است از رفت و آمد مردههای زنده، دنیایى که در آن عشق بینابین واقعیت و تصویر زاییدهى وصلت مرگ و زیبایی است. چیزی که هدایت از ادگار آلن پو گرفته است. سپس به بودلر میرسیم که تاثیرش بر «بوف کور» خیلی بیشتر از تاثیری است که بر شعر جدید ایران گذاشته است. نه از رهگذر خیالپردازی؛ که شاعر را با آن کاری نیست، بلکه از راه تغییری بنیادى در حساسیت هنری… همان گرایش اساسا شیطانی دنیای مدرن؛ گرایشی که عنصر کهنه را میگیرد تا تغییرش دهد. بر هر چیزی انگشت میگذارد تا جای پای مرگ و ملال را در آن نشان دهد.”(6)
در اینجا برای آشنایی بیشتر با فضای داستانهای هدایت نمونههایی از سیاهنمایی و تاریکبینی در داستانهای او را میآوریم:
“خسته شدم، خوب بود میتوانستم کاسهى سر خودم را باز کنم و همهى این تودهى نرم خاکستری پیچپیچ کلهى خودم را در بیاورم و بیندازم دور، بیندازم جلو سگ. هیچ کس نمیتواند پی ببرد، هیچ کس باور نخواهد کرد، به کسی که دستش از همه جا کوتاه بشود میگویند برو سرت را بگذار و بمیر. اما وقتی مرگ هم آدم را نمیخواهد، وقتی که مرگ هم پشتش را به آدم میکند، مرگی که نمیآید و نمیخواهد بیاید…”(7)
“نزدیک غروب سه کلاغ گرسنه بالای سر پات پرواز میکردند، چون بوی پات را از دور شنیده بودند یکی از آنها با احتیاط نزدیک او نشست، به دقت نگاه کرد همین که مطمئن شد پات هنوز کاملا نمرده دوباره پرید. این سه کلاغ برای درآوردن دو چشم میشی پات آمده بودند.”(8)
“خودش را کشید و پهلوی همان سگی که در راه دیده بود نشست و سر او را روی سینه پیشآمده خودش فشار داد. اما سگ مرده بود.”(9)
” نصفشب بود. همه به یاد شب عروسی خودشان خوابیده بودند و خوابهای خوش میدیدند. ناگهان مثل اینکه کسی در آب دست و پا میزد صدای شلپشلپ همه اهل خانه را سراسیمه از خواب بیدار کرد. اول به خیالشان گربه یا بچه در حوض افتاده سر و پا برهنه چراغ روشن کردند. هر جا را گشتند چیز فوقالعادهای رخ نداده بود. وقتی که برگشتند بروند بخوابند ننه حسن دید کفش دمپایی آبجی خانم نزدیک دریچه آبانبار افتاده. چراغ را جلو بردند دیدند نعش آبجی خانم آمده بود روی آب.”(10)
ریشهشناسی سیاهنمایی در آثار هدایت، به زندگی او، نگاه او به جهان و دنیای پیرامون او باز میگردد. داستانهای هدایت نمایی از درونیترین لایههای وجود اوست. “درباره صادق هدایت که پیشکسوت ما بود، این دنبالکننده راه خیام، این نویسنده چند ارزشه که در نیستی عمل میکرد (با خودکشی اغلب فهرمانهای داستانهایش و نیز با خودکشی خودش) اگر بخواهیم تحلیلی به سرعت از کار او کرده باشیم باید گفت که او نویسنده دوره خفقان است (با بوف کور؛ شاهکارش) که تحمل دورهى پس از آن را ندارد، یعنی تحمل هرج و مرج پس از شهریور 1320 را.”(11) این سخن جلال آل احمد نشان دهندهى فضای جامعهای است که هدایت در آن زندگی میکرده؛ فضایی که به گفتهى او هدایت تحمل آن را نداشته است. در مورد زندگی هدایت حرفها بسیار است. او در خانوادهای تقریبا اشرافی به دنیا آمد. بسیاری از بستگان نزدیک او در ردههای بالای حکومتی بودهاند. از لحاظ مالی نیاز و کمبودی در زندگی نداشته و در دورانی که خیلیها هزینههای زندگیشان را هم نداشتند چند سفر خارجی رفته است. همین اشرافیت یا رفاه نیز تاثیر مهمی در شکلگیری نگاه هدایت به زندگی داشته است. “اشرافیت که تبدیل به بورژوازی میشود، یک عکسالعمل روانی خاص پیدا میکند. از نظر یک جامعهشناس و روانشناس اجتماعی، تمام تلخاندیشىها، رنجها، حساسیتها و… در روح صادق هدایت زاییدهى منطقی روانشناسی طبقاتی وی میباشد. این غمها و رنجها، رنج بیدردی و مرفهی است.”(12)
نگاههای متفاوتی به مسالهى مرگ در داستانهای هدایت شده است. آنها که هدایت را اسطورهای در تاریخ داستان ایران میدانند، به گونهای مرگ را نشان روشنفکری او دانستهاند؛ و آنها که او را مجسمهای پوشالی میدانند، مرگ را نشان ضعف روح او تلقی کردهاند. در این میان شاید بتوان ریشهى اصلی پوچانگاری و پوچنگاری هدایت را در بیپشتوانه بودن او دید. هدایت که هیچ تعلق مذهبی نداشت و حتی گاهی آنها را هم به سخره میگرفت، در پس نقاب جسمش به تاریکی دنیای بودن مذهب رسیده بود. مرگ برای هدایت، پریدن از پرتگاهی بود که پایان نداشت و در تاریکی ابدی فرو میرفت. مرگ شخصیتهای هدایت معمولا سعادت آنها است. زندگی پر از رنج با چند لحظه نفس نکشیدن تمام میشد و آن طرف هم به زعم او خبری نبود. آن سمت مرگ برای هدایت سکوت بود و تاریکی و دیگر هیچ.
“فکر خودکشی از سالهای جوانی همواره در ذهن هدایت بود. قهرمانانش خودشان را میکشتند، از کسانی که خودکشی کردهاند با ستایش نام میبرد، کسانی را که نمیتوانستند این کار را بکنند تحقیر میکرد.”(13)
“هدایت مانند قهرمان بوفکور که در رد کردن خرافات مذهبی و دروغ تسلابخش آن (بلکه هر چه رنگ مذهب دارد)، لحظهای هم درنگ نمیکند، بیبرو برگرد خدانشناس بود و نسبت به زندگی پس از مرگ، یا دنیای آخرتی پس از این جهان کمترین توهمی نداشت. به عقیده او اگر آغاز و انجام و لذتی در کار باشد در همین جهان است و بس و در همین جا است که دستکم میتوانی امیدوار باشی که روزی کلک خودت را بکنی.”(14)
نتیجهى این نگاه هدایت به زندگی و مرگ، در داستانهای او تجلی کرده است.
“آثاری که بوی مرگ میدهد، آکنده از یاس و نومیدی و تنفر و بیزاری نسبت به همه چیز و همه کس است. محتوای این آثار همه حاکی از بیهودگی و پوچی زندگی، وجود، دنیا و کاینات است. فضای آنها با غم، اندوه، درد و رنج و مصیبت آغاز میشود و به مرگ، خودکشی، قتل، جدایی، نومیدی و سرخوردگی تمام میشود. قهرمانهای آنها عموما مانند قهرمانهای شکسپیر پایان مرگبار یا تلخ و تیره و تاری دارند. اینها یا دیوانهاند یا در صدد خودکشی یا عقدهای و سرخورده از زندگی یا از حسادت و بدشانسی رنج میبرند یا عاشقی درمانده و نومید یا موجوداتی رها شده و بیسرپرست یا جانیانی که میخواهند دنیا را نابود کنند و یا آدمهای مفلوک و سربار دیگران و عجیب این که هیچ کدام اینها بدسرشت و بدنهاد نیستند.”(15)
پایان داستانهای هدایت معلوم است. یکی باید بمیرد؛ اما پایان زندگی هدایت هنوز تار است.
“راستی به نظر شما صادق هدایت چرا خودکشی کرد؟ من گاه میگفتم یاس فلسفی، گاه پریشانی فکری و خلا اعتقادی، گاه بیایمانی به همه چیز و همه کس، گاه آشفتگی وضع اجتماع، گاه بحرانهای روحی خاص روشنفکران بورژوا و دردهای طبقات مرفه اشرافی و گاه اختلالات عصبی و روانی ناشی از مسایل جنسی و سرکوفتهای این غریزه که عقدهای سخت شده بود که تحقیق کردم از خویشانش و تایید کردند که راست است… روحهایی که استاد روحپروری نمییابند، ناشکفته و نارسته در دل خاک اندامشان مدفون میماند.”(16)
و سرانجامِ هدایت نامهای بود از سفارت ایران به خانوادهاش:
“روز 27 فروردینماه 1330 ساعت 2 بعدازظهر جنازه با تشریفات لازم ابتدا به مسجد مسلمانان برده شد و اعضای سفارت کبری و وابسته نظامی و مستشار فرهنگی ایران و جمعی از آشنایان و اقوام آن مرحوم و عدهای از محصلین نیز در موقع انجام مراسم حاضر بودند و پس از ادای نماز و سخنرانی که پروفسور ماسه، خاورشناس معروف و آقای دکتر محمد شاهکار بر سر تابوت او نمودند، جنازه از آنجا به قبرستان پرلاشز (Pere – Lachaise) حمل و در آنجا دفن گردید.”(17)
پانوشتها
(1) اسحاقپور، یوسف. یاد صادق هدایت. ص 116.
(2) یوسفی، غلامحسین. یاد صادق هدایت. ص 176.
(3) یوسفی، غلامحسین، یاد صادق هدایت، ص 198.
(4) میلانی، عباس. یاد صادق هدایت، ص 337.
(5) اسحاقپور، یوسف. یاد صادق هدایت. ص 131.
(6) اسحاقپور، یوسف. یاد صادق هدایت. ص 118.
(7) داستان زنده به گور از مجموعه داستانی به همین نام.
(8) پایان داستان سگ ولگرد.
(9) پایان داستان داوود گوژپشت.
(10) پایان داستان آبجی خانم.
(11) آلاحمد، جلال. یاد صادق هدایت. ص 643.
(12) شریعتی، علی. یاد صادق هدایت. ص 645.
(13) بهروزی، کیخسرو. روی جاده نمناک. ص 109.
(14) اسحاقپور، یوسف. یاد صادق هدایت. ص 123.
(15) خامنهای، انور. یاد صادق هدایت. ص 406.
(16) شریعتی، علی. یاد صادق هدایت. ص 647.
(17) نامه ششم اردیبهشت 1330 سفارتخانه ایران به آقای محمود هدایت.