به بهانه انتخاب مجدد «همشهری کین» به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما
همشهری کین؛ همشهری کین؛ همشهری کین! شصت و هفت سال از اولین اکران شاخصترین فیلم اورسن ولز میگذرد، اما جاهطلبیهای چارلز فاستر کین هنوز ادامه دارد و ظاهراً قرار نیست از شدتش کاسته شود. فرقی نمیکند سینمادوستی نوآموز باشیم یا سینماپرستی دلباخته یا حتی سینماگری چیرهدست؛ چرا که در کوچه پس کوچههای تاریخ سینما نام هیچ فیلمی به اندازة «همشهری کین» تکرار نشده است و هیچ فیلمی به اندازه این فیلم در فهرستهای سینمایی برترینهای تاریخ سینما صدرنشین نبوده است. از همان اولین فهرست معتبر سایت اند ساوند در سال 1962 گرفته تا فهرست اخیری که چند روز پیش از سوی نشریه کایه دو سینما منتشر شد فیلم شکیل و خوش ساخت اورسن ولز صاحب مقام و منصبی رفیع بوده و با تبختری مثال زدنی درست مانند ولز در همین عکس از عمق دالان تاریخ سنیما به دیگر رقبای متغیر خود نگریسته است. بارها از خود پرسیدهایم ولز چه افسونی به اثر خود تزریق کرده است که در طول همه این سال هوش از سر منتقدان و بعضا مخاطبان عادی سینما ربوده است؟ هر بار با جواب و پاسخی تکراری خود را قانع کردهایم با استمداد از کارگردانی و بازی هوشمندانه ولز، روایت مدرن، فیلمبرداری خلاقانه گِرِگ تولند و مضمون نسبتاً اسطورهای فیلم چنین اقبال شگفت انگیزی را توجیه کردهایم اما باز هم وقتی نام «همشهری کین» را بر پیشانی فهرستهای ریز و درشت آمریکایی، اروپایی و حتی وطنی میبینیم انگشت حیرت به دهان میبریم و به سراغ دلیل و برهانی قانع کننده میرویم.
در چند ماه اخیر فارغ از فهرست مؤسسهٔ فیلم آمریکا چندین فهرست تحت عنوان بهترین فیلمهای سینمایی از سوی نشریات اسم و رسم داری همچون امپایر و تایم منتشر شد که «همشهری کین» جایگاه قابل توجهی در هیچکدامشان نداشت. در فهرست امپایر «همشهری کین» در رتبه دهم جای داشت و منتقدان و خوانندگان تایم هم به جای این فیلم به سراغ دیگر اثر قابل اعتنای ولز «نشانی از شر» رفتند و رتبه هشتاد و نهم را به آن بخشیدند. اما فهرست کایه دو سینما در ماهها و روزهای پایانی سال باز هم نام این فیلم را سر زبانها انداخت تا ارادت دیرپای منتقدان فرانسوی به اورسن ولز کمرنگ نشود. چه اینکه، این آندره بازن فرانسوی بود که در سال 1946 و درست بعد از سالهای پر افت و خیز جنگ دوم جهانی و البته بعد از بیمهریهایی که در آمریکا نثار «همشهری کین» شد این فیلم و کارگردانیاش را کشف کرد و همراه با جمع مریدان خود آن را به جهانیان شناساند. و البته چند سال بعد بود که در اویل دهه 1950 نه سینماروهای آمریکایی بلکه مخاطبین تلویزیونی این قاره پهناور به لطف فراگیری جعبه جادوی تازه ظهورکرده «همشهری کین شناس» شدند و موج تحسین را نثار فیلم و گهگاه فیلمسازش به راه انداختند.
ناف «همشهری کین» را از همان ابتدا با حاشیه بریده بودند. از همان زمان اکران فیلم و تلاش روزنامه نگار معروف ویلیام رندلف هیرست برای نابودی فیلم بگیرید تا هالهٔ تقدسی که اکنون بر گرد فیلم کشیده شده است تا از گزند زمانه در امان باشد. هیرست که فیلم را به نوعی داستان زندگی خودش میدانست به هر ابزاری متوسل شد تا فیلم ولز در سالهای ابتدایی نادیده گرفته شود و در نقش یک شخصیت قدرتمند رسانهای به تمامی روزنامهها و مجلاتش دستور داد خبری از این فیلم منتشر نکنند. حتی معروف است که وی به قدری از این فیلم متنفر بود که روزی روزگاری به استودیوی آر.ک.او پیشنهاد داد تمامی کپیهای فیلم به علاوه نگاتیوهای اصلی را به مبلغ گراف 800000 دلار بخرد و با خیال راحت بسوزاند! از طرف دیگر کسان دیگری هم وجود داشتند که مانند خورخه لوئیس بورخس ستایشگر ولز و فیلمش بودند و «همشهری کین» را واجد کیفیتی متافیزیکی میدانستند. یا کسان دیگری مانند دیوید تامسون که کماکان «رُزباد» این فیلم را بزرگترین راز عالم سینما میدانند.
قبول! «همشهری کین» بهترین فیلم تاریخ یکصد و چند ساله سینما. اما مگر میشود یک فیلم با هر کیفیت و خاصیتی آن قدر خوب و بدیع و خاص باشد که به هر نوع مذاقی خوش بیاید و تماشاگر را برای سالها راضی نگه دارد؟ در این جهان متکثر با آدمهایی که سلیقهشان از زمین تا آسمان با یکدیگر متفاوت است چگونه باید فیلمی را نماینده تام و تمام هر نوع سلیقه و متر و معیاری دانست؟
در خصوصیات شاخص «همشهری کین» حرفی نیست و اصلاً منتقدانی همچون آندره بازن با توجه به همین خصوصیات رأی به شاهکار بودن فیلم دادهاند. بحث بر پیشفرضهایی است که از سالها پیش حول «همشهری کین» شکل گرفته است تا تماشای این فیلم بدون حواشی تأثیر گذار تقریباً غیر ممکن شود. اکثر افرادی که رأی گیریهای اخیر شرکت کردهاند به لحاظ سنی زمانی با «همشهری کین» آشنا شدهاند که هالهٔ تقدس دور آن به دست منتقدان ابتدایی شکل گرفته بود. در واقع این روزها کمتر کسی پیدا میشود که به لحاظ روانشناختی با «همشهری کین» به مثابهٔ یک فیلم برخورد کرده باشد چرا که اکثر منقدان و مخاطبان کنونی با پیشفرض پدیده بودن این فیلم به تماشایش نشستهاند و ناخودآگاهشان قبل از خودآگاهشان در مورد فیلم قضاوت کرده است. «همشهری کین»، «پدر خوانده»، «کازابلانکا» «سرگیجه»، «بر باد رفته» و انبوه فیلمهای دوست داشتنیِ دیگری که در فهرستهای پرشمار بهترین فیلمهای تاریخ سینما خودنمایی میکنند و حتی پدیده نوظهور «شوالیه سیاه» در وهله اول یک کالت مووی هستند و تقدم ناخودآگاه بر خودآگاه یکی از مهمترین ویژگیهای این دسته فیلمها به شمار میرود؛ فیلمهایی که فارغ از خوب یا بد بودنشان به دلایل متنی و یا فرامتنی ناخودآگاه مخاطب را نشانه میروند با تکیه بر همین اصل استمرار و دوام مییابند. در میانهٔ چنین روندی تنها میتوان فهرستهای برترین فیلمهای سینمایی را صرفاً راهنمای فیلم برای آثار هنوز دیده نشده دانست و ارزش و اعتبار هنری و سینمایی برایشان قائل نشد تا بتوان برای رسیدن به قضاوتهای صحیح و عادلانه با فیلمها را به مثابه فیلم روبهرو شد. مشکل جایی بروز میکند که بخواهیم ارزشی معیارگونه برای این فهرستها قائل شویم و با حاکم کردن سلیقهٔ دیگران بر سلیقهٔ خود به نوعی استبداد سینمایی تن بدهیم