روشناییها – هشتم – نگاهی به شعری از یدالله رؤیایی
باتو بهار/ دیوانهای است/ که از درخت بالا میرود/ و میرود/ تا باد/ با باد/ من از درخت بالا میافتم
یدالله رؤیایی*
“یدالله رؤیایی” با بهره گیری از مضمون یا تصویر زبانی “بالا افتادن” ـ که حاصل یک بازی زبانی است ـ شعر دیگری هم نوشته است:
همسایه تو طناب!/ جریانی باریک است/ و در این باریکی / کسی به چاه تو میافتد/ کسی به چاه تو بالا می-افتد
در شعر دیگر، طناب و همسایهاش، جریان باریک با همدستی چاهی در بالا روی هم رفته تصویری از دار آفریدهاند. گذشته از همکاری و همجوشی فوقالعاده کلمات در این شعر که شبکهای از ارتباط ایجاد کردهاند، فقدان همیشگی حس و عاطفه در کار رؤیایی سردی خاصی به کار بخشیده است. البته این بار حضور “دار” این سرما را میخواهد تا به اجرا درآید. از سوی دیگر وجود چاه در بالای سر محکوم، که قاعدتا در آن باید “افتاد” ، مضمون یا تصویر زبانی “بالا افتادن” را به خوبی جا میاندازد.
اما در شعر “با تو بهار…”
ـ این شعر از روابط فراواقعی کلمات در فضایی موسیقایی ( تمام سطرهای این شعر به جز “میرود” سطر سوم را میتوان در بحر عروضی متقارن خواند) به وجود آمده است نه از نفوذ در ماهیت عناصر و اشیاء.
اگر در شعر دار سردی به اجرای زبانی اثر کمک میکرد، در این شعر تغزلی که حس و عاطفه گرم میتواند به تأثیر موفق شعر کمک کند، فقدان حس و عاطفه و بسنده کردن به تکنیکهای فرمیک ، شعر را به شدت متصنع و متکلف از آب درآورده است.
ـ اگر در شعر “دار” حضور چاه در بالای سر محکوم، فعل مرکب شگفتانگیز و موفق “بالا افتادن” را جا میاندازرد، در این شعر، بالا افتادن از درخت، صرفا یک تکنیک ساده برای ایجاد تقابل با بالا رفتن بهار از درخت به حساب میآید و بس.
ـ دیوانه در این شعر بسیار غریب و بیکاربرد افتاده است و این از واضع شعر حجم ـ که توجه به ظرفیتهای گوناگون کلمه در آن یک اصل اساسی است ـ بعید به نظر میرسد. انتخاب این صنعت برای بهار رمانتیک اما بدون حس و عاطفه بعضا مبتذل رمانتیکهای وطنی است.
“ویتگنشتاین” بسایری از تجارب انسانی را بینالاذهانی و از جنس تجارب زبانی میداند. فضای سرد اشعار “رؤیایی” شاید به دلیل برخورداری از همین نوع تجارب باشد. شعری تکنیکی و کارگاهی اما فاقد تأثیر و تپش.
* لبریختهها / انتشارات نوید شیراز / 1371