دو شعر
قرار نیست آلاخون والاخون شود
خانهاى که به نگاه مىدوزیم،
به بوسه مىسازیم،
نخش وقت گل نى،
سوزنش!؟
تنم سوزنسوزن که مىشود
خیاطى که منم کدام سلطان به چشم دیده
جامهاش آنهم در ملأ عام
ما فقط همین
مىخواهیم برف راه خانهاش را گم نکند،
دستهاى ما که هست.
ـ نگران چشم لیلىام
تا چشمه دویدیم چند تشنگى ِ دیگر؟
ما ریگها را رفتهایم
مجنون ِ عاطل ِ باطل!
به سمت نى بیا
از بد روزگار هر دو ایم یا هیچ
بنوشیم چند لیلا
یا مجنون!
***
و گفته بودم تا دنیا دنیاست
حالا از این که برگردم فلسهاش، فلسهاش
از ساحل دور دورتر
از آب سرک مىکشد ناگاه
آب مىکشم
سیبزمینى که پوست مىکنم
باز پوست، باز پوست، باز پوست ِ دیگر
درمىروى از دستم مارمولک ِ احمق!؟
اینهم کلمهاى که چندشم مىشود از دنیا
با روزهاى من بودى!؟
سایهیى بر دیوار
بر بامى کوتاه مىگذشت
چندشم مىشد
سیبزمینىای چند حلقه تا به امروز
در دستهاى من
چه شباهت ِ کُشندهاى
رنگ چشمها
و رفتار آرام آب
از ساحل ِ دور ِ نزدیک شدن
روبهروى نگاهم بر پشتبام
مارمولک من
بیا به دست
بیا به دستهاى من
و من بودم که گفته بودم
تا دنیا دنیاست برزخم از مارمولک!
دوست من! خلال سیبزمینى طعم ِ امشب دارد
دست مىکشم بر پشتبام
غلت مىخورى در دستهایم
مارمولک ِ عزیز ِ من!