جای خالی فلسفه در آمریکای لاتین
یکی از سوالاتی که همیشه در محافل ادبی و هنری مطرح میشود این است که «چرا آمریکای جنوبیای که قدمت فلسفی، ادبی و دینی آن چنانهای ندارد در طول سه، چهار دههی اخیر این چنین در ادبیات جهان درخشید؟»
این یک سوال جدی است. به عنوان مثال اگر از فرانسه یا آلمان، شاعر، یا داستاننویسی، چشمان مخاطبان جهانی را خیره کند، کسی چندان متعجب نمیشود، چرا که این دو کشور، هم سنتهای دینی دیرینهای دارند و هم دارای سنتهای ادبی و فلسفی قویای هستند. یا به عنوان مثال اگر از کشورهایی چون هند و چین، کسی برخیزد و نوع دیگری از هستیشناسی ارائه دهد کسی سوال نمیکند چرا؟ زیرا هند و چین، قدیمیترین سنت دینی و هستیشناسی را در سابقهی خود دارند. اما از آمریکای جنوبی اگر مارکز، فوئنتس یا بورخس و … اثری خلق میکنند، همه میپرسند چرا؟
ادبیات را میتوان یک نوع از برخورد و ارتباط با هستی تعریف کرد و یا واکنش انسان در قبال حیرتی که برای او در این ارتباط و برخورد با هستی حاصل میشود. به عبارتی دیگر انسان اگر از طریق وحی با هستی ارتباط برقرار کند، هستیشناسی او را میتوان دینی نام نهاد. و اگر از طریق عقل به این برخوردها و درگیریها واکنش نشان داد و پاسخ گفت، به هستیشناسی او هستیشناسی فلسفی میتوان نام داد.
اما درگیری و ارتباط یا بده بستانهای انسان با هستی از طریق خیال و عوالم آن را میتوان به هنر و ادبیات تعبیر کرد. مسئله اینجا است، که این هستیشناسیها (وحیانی، عقلانی، تخیلی) با اینکه با همدیگر ارتباط دارند، میتوانند به صورت مستقل و منفرد هم ببالند و رشد پیدا کنند. در ادبیات غرب، فرهنگ دینی مسیحیت پشتیبان و حتی دیدبان ادبیات آن حوزه است. کسی چون همینگوی، سلینجر، فاکنر و… به شدت از نشانهها و نمودهای آن فرهنگ متأثرند. ولی ادبیات در آمریکای جنوبی، این تأثیرها و تأثرها، خیلی کمتر به چشم میخورد و تمامی کارهای هستیشناسانه را خود انجام میدهد.
وقتی که معتقد شدیم ادبیات، هستیشناسی است و نویسندگان آمریکای جنوبی از این طریق، خلاءهای دیگر را پر کردند بدین معنا است، که ادبیات، به تسخیر تقطع، ترکیب، تجلیل، تفسیر و تبین هستی میپردازد. یعنی ادیب واقعی، داستاننویس اصیل و شاعر ناب، اول کارش این است که بتواند هستی را تسخیر کند البته به هر میزان که بتواند، بعد آن را تکهتکه کند (تقطیع)، و بعد آن تکههایی را که میخواهد بر میدارد و یک واقعیت و هستی دیگری میسازد (ترکیب) و بعد، از این طریق، میپردازد به تحلیل هستی و بعد از آن تفسیر هستی و در آخرین وهله، به تبین هستی.
بیماری اکنون ادبیات و ادبیت برخی از مناطق ـ که کشور ما هم از آنها مستثنی نیست ـ در تسخیر هستی است. یعنی هنوز ما آن عالمی که میخواهیم تبیین کنیم را، خوب نتوانستهایم تسخیر کنیم. یعنی هنوز در نگاهمان به هستی، ترجمهای و مقلد ماندهایم. ولی ادبیات اقلیم آمریکای جنوبی که در رأس آن، افرادی همچون مارکز قرار دارد، از آن نقطهای شروع کردند که بودند. مارکز قبل از اینکه از پستانهای ادبی غرب شیر خورده باشد، شیر قصهگویی مادربزرگ را چشیده است. قبل از اینکه به نصایح ادبی شکسپیر، کافکا و هوگو گوش کند، خاطرات پدربزرگ پیرش ـ سرهنگ ماکوندو را در خود درونی کرده است. این منجر به شناخت آن عالمی که در آن قرار دارد میشود؛ یعنی تسخیر آن هستی و عالم، البته به قدر شناخت و درکش. عالم او، از همان قصههای درهم و برهم و حتی خرافهای تشکیل میشود که مادربزرگ پیرش لباس واقعیت به آنها میپوشاند و به او تحویل میداد.
مارکز بعد از آگاهی با ادبیات غرب، با حالتی فعالانه با آنها بر خورد کرد. از خواندن مسخ کافکا متحول شد ولی مقلد نشد، قصهها و حکایتهای علم خودش را تقطیع کرد. پس از آن با تکنیکهایی که از نویسندگان غربی چون فاکنر، جویس و کافکا، به ارث برده بود، به ترکیب آنها پرداخت.
او در این ترکیب و تحلیل به یک نوع واقعگرایی خاص رسید که فقط خود او میتوانست برسد. چون آن قصههای مادربزرگ بودند که حالات جادویی داشتند. و از این رهگذر روزنهای را کشف کرد که بتواند، عالم (هستی) خود را تفسیر و تبیین کند. آن روزنه همان رئالیسم جادویی است که بعد از او نویسندگان بزرگ دیگری از همان اقلیم ظهور کردند و آن روزنه را توسعه دادند و حتی به دیگر نویسندگان پیشنهاد نگاه از این روزنه را دادند.
در واقع این نویسندگان، نقش آن دسته از متفکران، روشنفکران و حتی سیاستمداران را بازی کردند، چرا که از نقطهای شروع کردند که هم آن نقطه درست جای پای آنها بود و تلاشها و کوششهای خستگیناپذیری در این زمینه انجام دادند تا بتوانند در این مسیر حرکت کنند. فیلسوف و پیامبر نیز کاری جز این نمیکنند. یعنی آنها، نحوی صیرورت انسان را در طی وجود یا تبین وجود تفسیر میکنند.
آری، این سخن یکی از نویسندگان آن مرز و بوم است که می گوید «ادبیات اگر همه چیز نباشد، هیچ چیز نیست». آن ها ادبیات را همه چیز خود گرفتند و از این طریق همه چیز خود را از این طریق کشف و تفسیر میکنند.