تحلیل امر والا و امر زیبا از دیدگاه ایمانوئل کانت
پیش از آنکه تعریف و معنای والایی را از منظر ایمانوئل کانت بررسی کنیم، ناگزیریم چند مفهوم کلیدی را که در بخش تحلیل قوهی حاکمهی زیباییشناختی مورد بحث و گفتگوی کانت قرار گرفته، بازخوانی و تعریف نماییم؛ زیرا توصیف مبحث والایی در رابطه تنگاتنگ با سه مفهوم زیبایی، مطبوع و خیر میباشد و مفهوم والایی به ویژه در تعامل با معنای زیبایی تعریف میگردد.
والا به معنای چیزی است که از طریق ضدّیتش با علاقهی حسی، بیواسطه خوشایند است و احساس والا مبتنی بر صیانت نفس و برانگیزنده حس مطبوع است.[۱] کانت در تعریف آن میگوید: «والا، عینی از طبیعت است که تصورش ذهن را وادار میکند دسترسناپذیری طبیعت را به مثابه نمایش ایدهها تعقل کند»؛[۲] اما زیبایی، حکم و داوری — نه حکم شناختی و منطقی[۳] — دربارهی یک تصور است که قوه متخیل در بازی آزاد خود با فاهمه — شاید متحد با فاهمه — نسبت به یک پدیده ارائه میدهد. زیبا به چیزی گفته میشود که صرفاً خوشایند و مورد رضایت فرد واقع شود، نه اینکه آن پدیده مورد علاقه[۴] فرد باشد. کانت در این باره میگوید: «زیبا چیزی است که در داوری صرف (و بنا بر این، نه با واسطه دریافت حسی بر طبق مفهومی از فاهمه) خوشایند باشد. از اینجا به خودی خود نتیجه میشود که باید بدون هر علاقهای خوشایند باشد».[۵]
برای مثال، خانه یا محلهی دوره کودکی مورد علاقه فردی است که نسبت به آن تعلق خاطر دارد، ولی این علاقه به جهت حکم قوه زیباییشناختی او نیست، بلکه به دلیل علاقه و تعلق خاطری است که برای فرد وجود دارد، به طوری که آن خانه یا محله که مورد علاقه و رغبت فرد دیگر نیست، مورد توجه قرار نمیگیرد. مثلاً ممکن است فرزند برای مادر — به سبب علاقه و مهر مادری — زیبا به نظر آید؛ اما از نظر کانت در هیچ یک از این دو مورد نمیتوان آنها را احکام زیباییشناختی دانست؛ زیرا داوری و حکم ما در این موارد همراه با علاقه بوده و فقط داوری زیباییشناختی نیست.
بنابراین از نظر کانت، ذوق عبارت است از قوه داوری دربارهی امر زیبا، و حکم ذوقی در ارتباط با قوه فاهمه است و پدیدهی زیبا به چیزی گفته میشود که تنها خوشایند و مورد رضایت فرد باشد؛ رضایتی که بر اثر علاقه نباشد. در واقع وقتی میگوییم که چیزی زیبا است، به این معنا نیست که چه علاقهای به آن داریم، بلکه بدین معنا است که چگونه دربارهی آن پدیدهی زیبا به کمک مشاهده صرف (شهود یا تأمل) داوری میکنیم.
اما کانت به چیزی امر مطبوع میگوید که در فرد، احساس لذت و الم را بر میانگیزد و یا به تعبیر دیگر، التذاد شخصی را به همراه دارد و به دریافت حسی وابسته است. کانت در تعریف آن میگوید: «مطبوع چیزی است که در دریافت حسی، خوشایند حواس واقع میشود».[۶]
همچنین از نظر او، خیر چیزی است که به وسیله عقل از طریق مفهوم صرف، خوشایند باشد. به باور کانت، چیزی که فقط به عنوان وسیله، خوشایند است، آن را خیر یا مفید برای شیء خاص مینامند؛ اما آنچه را که به خودی خود خوشایند باشد، خیر فی نفسه گویند.[۷] به سخن دیگر، در هر یک از دو معنای پیشین از خیر، غایت و مقصدی مورد توجه است و میان عقل و اراده، نسبت و تعاملی به وجود میآید و در آن نوعی علاقه به چشم میخورد. از این رو، خیر به چیزی گفته میشود که آن را ارج نهند یا تصویب کنند؛ یعنی چیزی که برای آن ارزشی عینی قایل باشند. بنابراین در مفهوم خیر، وجود یک مفهوم و غایت مورد نظر است؛ اما در مفهوم زیبایی، قصد و غرض معنا ندارد و باید بدون غایت و غرض، حکم به زیبایی داد.
بنابراین گفتن اینکه امری زیبا است، به این معنا نیست که عاملی مرا (مانند علاقه به محله دوره کودکی یا مهر مادری) به آن پدیده وابسته میسازد، بلکه حکم زیباییشناختی به تصوری تعلق میگیرد که انسان در درون خود میسازد؛ به همین جهت کانت میگوید: «هر کس باید بپذیرد که داوری دربارهی زیبایی اگر با کمترین علاقهای آمیخته باشد، بسیار جانبدار است و یک حکم ذوقی محض نیست و ما نباید کمترین پیشداوری به نفع وجود اشیا داشته باشیم».[۸]
همچنین از دیدگاه کانت، میان زیبایی و والایی، جهات مشترک و متفاوت وجود دارد. جنبهی مشترک میان آن دو این است که هر دو بنفسه خوشایند هستند و به هیچ حکم حسی یا حکم منطقی وابسته نمیباشند، بلکه حکمی تأملی را پیشفرض دارند؛ به همین دلیل همچون مطبوع به دریافت حسی، محدود و وابسته نیستند.[۹]
وجه دیگر شباهت میان زیبایی و والایی این است که هر دو حکم، شخصی و غیر معرفتی هستند، اما چون از دیگران انتظار میرود که مانند ما تصور و حکم کنند، از این رو نظر دیگران به منزلهی یک حکم کلی و همگانی قلمداد میشود. برای نمونه، در حکم زیباییشناختی، فرد تنها میتواند این حکم را صادر کند: «این گل زیباست»، ولی نمیتواند چنین حکمی صادر کند که «همه گلها زیبا هستند»؛ زیرا در حکم زیباییشناسی ما تنها میتوانیم دربارهی زیبایی پدیدهای که میبینیم داوری کنیم؛ اما به سبب وجود مکانیسم مشترک میان تمامی انسانها توقع داریم که دیگران هم مثل ما حکم صادر کنند.[۱۰] یکی دیگر از جنبههای اشتراک میان زیبایی با والایی این است که در رضایت از والا به مثابه حکمی مربوط به قوهی حاکمه تأملی زیباشناختی نیز باید درست همانند رضایت از زیبا، از سبب کمیت واجد اعتبار کلی، از جنبه کیفیت فاقد علاقه، از نظر نسبت دارای یک غایتمندی ذهنی و از بابت جهت، ضروری باشد.[۱۱]
تفاوت میان زیبایی با والایی این است که زیبایی به معنای کرانمندی، به صورت عین مربوط میگردد، اما والایی در شیء بیصورت یافت میشود که به واسطه آن، بیکرانگی تصور میگردد. از این رو گفته شده است که زیبا نمایش مفهوم نامعین فهم، و والا نمایش مفهوم نامعین عقل است؛ یعنی آنگاه که قوهی خیال به حد مفاهیم قوه فاهمه محدود میگردد، در این جا حکم به زیبایی میشود؛ اما زمانی که قوه خیال از قوه فاهمه فراتر میرود و به ایدههای عقل میرسد، در اینجا حکم به والایی میشود. بنابراین کانت درباره والایی میگوید: «والایی راستین نمیتواند در هیچ صورت محسوسی نهفته باشد، بلکه فقط به ایدههای عقل مربوط میشود».[۱۲]
افزون بر این، رضایت از زیبا به تصور کیفیت، و رضایت از والا به تصور کمیت مرتبط است. رضایت از والایی طبیعت نیز فقط منفی است؛ زیرا احساس این است که قوه متخیله از خود سلب آزادی میکند، چون طبق قانونی متفاوت از قانون کاربرد تجربیاش غایتمندانه ایجاب میشود، در حالی که رضایت از زیبا مثبت است.[۱۳] همچنین نمیتوانیم هر پدیده و عینی از طبیعت را والا بخوانیم، هر چند میتوانیم بسیاری از اعیان طبیعت را زیبا بخوانیم؛ چرا که زیبایی طبیعی، حامل غایتی در صورت خویش است که به واسطه آن میتواند متناسب با قوه داوری ما باشد و به خودی خود رضایت همگان را جلب کند. اما چیزی که والایی را در ما برمیانگیزد، ممکن است از جهت صورت، ناقض غرض برای قوه داوری و فراتر از قوه خیال ما باشد. همچنین تخمین بزرگی در تصور والا به وسیله مفاهیم عددی ریاضی است؛ ولی در زیبایی، تخمین به واسطه شهود صرف (اندازهگیری به وسیله چشم) است.[۱۴]
از سوی دیگر، ذهن به هنگام تصور والا در طبیعت، خود را در جنبش احساس میکند، اما به هنگام حکم زیباشناختی دربارهی زیبا در حال نظاره آرام است. به تعبیر کانت، زیبا ما را آماده میکند تا چیزی، حتی خود طبیعت را بدون علاقه خاصی دوست بداریم و والا ما را آماده میسازد که به چیزی، حتی بر خلاف علاقه حسی خود ارج نهیم.[۱۵]
تحلیل والا
بر خلاف زیبایی، والایی به دو بخش والای پویا و والای ریاضی تقسیم میگردد. آنگاه که طبیعت در حکم زیباییشناختی به مثابه قدرتی که هیچ قهری بر ما نداشته باشد، لحاظ شود، والای پویا است؛ اما هنگامی که بزرگی یک پدیده را با مفاهیم عددی بیان میکنیم، والای ریاضی است.
وقتی انسان در برابر عظمت و شکوهمندی یک کوه با صلابت یا بزرگی و پهناوری یک دریا قرار میگیرد، حکم به والایی میکند و آن کوه یا دریا را با الفاظی همچون «عظمت»، «شکوهمندی»، «وسعت و پهناوری»، «بزرگی» و واژههایی مانند آن میستاید. در واقع، قوهی خیال انسان نمیتواند هر یک از عناصر و اجزای یک پدیده پهناور و بزرگ همچون کوه یا دریا را تحت مفاهیم فاهمه درآورد و درباره آنها حکم زیباییشناختی ارائه دهد؛ بلکه با جمع شدن همه عناصر و اجزای کوه و دریا، در انسان مفهومی فراتر از زیبایی یک گل، همچون عظمت، شکوه، بزرگی، خوفناکی، احساس خردی در برابر یک عظمت ترسناک و امثال آن به وجود میآید که این مفاهیم هیچ یک دارای جنبه زیباییشناختی نیستند و از سنخ دیگرند. بنابراین، کانت از این مفاهیم به مفاهیم والا تعبیر میکند که نه داخل مفاهیم ذوقی و زیباییشناختی است و نه همانند مفاهیم اخلاقی، بیانگر یک هدف و غایت اخلاقی است.
به عبارت دیگر، قوه خیال از گنجاندن آنها در ذیل مفاهیم و ایدههای فاهمه عاجز است و ناخودآگاه از مفاهیمی که از جنس دیگر هستند، یا به تعبیر کانت از ایدههای عقل کمک میگیرد. البته کانت این را میافزاید که در فرآوردههای صنعتی، غیر طبیعی و ساخته دست بشر، نظیر ساختمانها، آثار فاخر معماری و یا در اموری که غایت و هدف انسانی، صورت و اندازه آن را تعیین میکند و نیز در پدیدههای طبیعی که حامل غایت مشخصی هستند، همچون حیوانات، حکم به والا صادر نمیشود؛ بلکه بحث والایی تنها بر طبیعت عریان و خام که پرداخت بشری در آن صورت نپذیرفته، قابل اطلاق است، آن هم بدون آن که یکی از جنبههای زیباییشناختی و یا نوعی جاذبه یا هیجان خاص، حاصل از ترس یا وحشت در آن، مورد توجه قرار گیرد. بنابراین، مفاهیم والا مانند غولپیکر، عظیم، با هیبت و… تنها در اموری از طبیعت استفاده میگردد که بخواهیم به بیان و نمایش بزرگی و عظمت بیش از اندازهی آن بپردازیم.
مفاهیم والا در انسان به دو صورت، شکل میگیرد: الف) به صورت مطلق و بدون سنجش با چیز دیگر ابراز میگردد و گفته میشود که این دریا یا کوه، بزرگ و با هیبت است و به تعبیر کانت، منظور از بزرگی در اینجا، مطلق بزرگی است، بدون آن که بخواهیم چیزی را با چیز دیگر ارزیابی کنیم. ب) اینکه یک پدیده را نسبت به چیز دیگر میسنجیم و حکم به بزرگی، عظمت و شکوه آن میکنیم. در والایی ریاضی، بدون مقایسه میان دو چیز، حکم به بزرگی، عظمت و شکوه میشود و میگوییم: «این کوه بزرگ است» و منظور از بزرگی، مطلق بزرگی است. به بیان کانت، منظور از «مطلقاً بزرگ» یعنی «چیزی که ماورای هر قیاسی بزرگ است».[۱۶]
در واقع، برای بررسی و محاسبهی مفهوم «بزرگی مطلق» هیچ حداکثر و امر قابل سنجشی – بر خلاف مفهوم زیبایی – وجود ندارد که بنا بر تخمین و محاسبه، مفهوم بزرگی را با آن بسنجیم؛ از این رو چون فاهمه نمیتواند مفهوم بزرگی را با چیز دیگر بسنجد، موجب تحقق یافتن ایدهی والایی میگردد. در محاسبهی ریاضی چون عدد و شمارش حد پایانی ندارد، الفاظی همچون بزرگی مطلق بیانگر حد نهایت یک تصور والا است و از چنان هیجان و حالتی حکایت دارد که در بزرگی یک کوه یا اقیانوس دیده میشود و در واقع، مفهوم بزرگی مطلق، جایگزین معنای کمّی اعداد میگردد. کانت در این باره میگوید: «والا در داوری زیباشناختی درباره کل بیکرانی از این گونه، بیش از آن که در بزرگی عدد نهفته باشد، در این واقعیت نهفته است که ما در پیشرفت خود همواره به واحدهای بیش از پیش بزرگتری دست مییابیم… قوه متخیله ما را علی رغم بیمرزی کاملش و همراه با آن طبیعت را، در قیاس با ایدههای عقل… به مثابه چیزی ناپدید شونده (کوچک و خرد) نشان میدهد».[۱۷]
همانگونه که پیش از این در بیان تفاوت میان حکم زیباییشناختی با حکم والا بیان شد، در حکم به یک امر زیباشناختی، میتوان از دیگران توقع و انتظار داشت که در حکم به زیبایی یک پدیده در طبیعت، با ما همسو و همرأی باشند، اما در حکم به والایی نمیتوانیم به سادگی چنین توقعی را داشته باشیم که دیگران هم در حکم به والا با ما همنظر و هماهنگ باشند؛ زیرا کانت معتقد است که فرد برای حکم به والایی در طبیعت، علاوه بر پرورش قوهی حاکمه زیباشناختی، در حد بیشتر، نیازمند پرورش قوای شناختی است. وی در این مورد میگوید: «برای حکم کردن درباره این خصلت ممتاز اشیای طبیعی، نه فقط پرورش بسیار بیشتر قوهی حاکمهی زیباشناختی، بلکه همچنین قوای شناخت که در شالوده آن قرار دارند، لازم است.»[۱۸]
از نظر کانت برای حکم کردن به والایی، انسان به قابلیت ذهن و پرورش یافتن آن نیاز دارد تا بتواند آمادگی پذیرش ایدههای عقل را داشته باشد. افزون بر آن، انسان بدون تکامل ایدههای اخلاقی، نمیتواند پدیده را والا بخواند، بلکه بدون تکامل ایدههای اخلاقی، حکم او صرفاً از روی وحشت و ترس خواهد بود، نه از روی والایی. برای مثال، یک روستایی با آمدن زلزله یا دیدن یک بهمن در زمستان، به جای آن که به عظمت و شکوه آن توجه کند و حکم به والایی آن بدهد، به دلیل مصبیتبار بودن آنها، وحشت میکند و به فکر بینوایی و فقر خود میافتد. در این حالت نمیتوانیم بگوییم که او حکم به والایی داده است.
از این رو کانت در حکم به والایی میان حکم کسی که از یک کوه وحشت میکند با کسی که در موقعیتی قرار دارد که فقط عظمت کوه را میبیند و هیچ ترس و وحشتی به او دست نمیدهد، فرق قایل است. در واقع، او میان فردی که در معرض ریزش کوه و خطر مرگ قرار دارد و وحشت و ترس، وجود او را فرا میگیرد با کسی که با فاصله زیاد و بدون ترس از ریزش کوه، عظمت و شکوه آن را مشاهده میکند، تفاوت قایل است و حکم به والا را متعلق به فرد دوم میداند که فرد بدون هیجان و یا ترس به عظمت و شکوهِ کوه مینگرد. بنابراین حکم به والایی، متعلق به فردی است که عوامل روانی و هیجانات عاطفی همچون وحشت و ترس باعث صدور حکم او نگردد.
با آن که از دیدگاه کانت، حکم به والا نیازمند پرورش قوای شناختی است، ولی مقدم بر آن، حکم به والایی وابسته و منوط به طبیعت انسان است. در واقع حکم به والایی، امری طبیعی و فطری تلقی میشود که علاوه بر وجودش در طبیعت انسان، به پرورش عقل هم نیاز دارد؛ به همین جهت وی میگوید: حکم به والایی، امری قراردادی و یا صرفاً وابسته به پرورش نیست. در واقع، حکم به والایی شبیه به سخن گفتن در انسان است؛ زیرا سخن گفتن در طبیعت انسان به صورت فطری به ودیعه گذارده شده است، اما برای فعلیت یافتن آن نیازمند آموزش در دوران کودکی هستیم، بر خلاف حیوانات که چون یادگیری زبان در طبیعتشان نهاده نشده و قابلیت فطری این کار را ندارند، به سخن گفتن موفق نمیشوند و آموزش هم به آنها کمکی نمیکند. از این رو حکم به والایی پیش از آن که نیازمند پرورش باشد، وابسته به طبیعت و فطرت انسان بوده و فطری بودن والایی و یا زیبایی است که سبب میشود تا از دیگران انتظار داشته باشیم تا مثل ما به زیبایی یا والایی حکم کنند؛ چنان که به تعبیر کانت، اگر آنها مثل ما حکم به زیبایی یا والایی نکنند و بیتوجه باشند، آنها را به بیذوقی متهم میکنیم و افرادی بیاحساس میخوانیم.
کانت میگوید: «همان طور که مردی را که در مقابل عینی طبیعی که ما زیبایش مییابیم، بیتفاوت بماند به بیذوقی متهم میکنیم، درباره کسی نیز که در حضور آنچه که ما آن را والا داوری میکنیم، بیتفاوت بماند، میگوییم هیچ احساسی ندارد».[۱۹]