تحلیل تابلوی «چهره لوتربربنک»
«من هرگز از رویاها نقاشی نکردم بلکه واقعیت خودم را به تصویر کشیدم.» فریدا کاهلو
تابلوی «چهره لوتربربنک» در سال 1931 در حین اقامت فریدا کاهلو و دیگو ریورا در کالیفرنیا اجرا شد. این اثر که عناصر اولیه سوررئالیستی را در بر میگیرد، چهره واقعی لوتربربنک را به طور نمادین نشان میدهد. کاهلو استحاله لوتربربنک را به صورت نیمی انسان و نیمی گیاه نشان میدهد و به این ترتیب به مسأله تناسخ و استحاله روح در این تابلو اشاره میکند.
استحاله یافتن و تغییر شکل به پدیدهای دیگر، یکی از بنیادیترین اعتقادات در آیین آزتکی است که کاهلو در این تابلو از آن بهره گرفته است.کاهلو در این تابلو، شخصیت لوتربربنک را با توجه به کار وی در دوره زندگیاش که همانا خلق و پرورش اشکال نوظهور هستی و پرورش گیاهان دورگه و پیوندی (Hybrids) بود، ارائه میکند. وی در این تابلو سعی کرد چهره پس از مرگ او را با تمام کار عمرش در هم آمیزد و ترکیبی خلاقانه از این دو وجه ابداع نماید.
این تابلو به دو بخش کاملاً مجزا از هم تقسیم شده است. بخش پایین تابلو فضای مرگ لوتربربنک و بخش بالای تابلو، تغییرشکل و زندگی پس از مرگ وی را نشان میدهد. در بخش پایین تابلو، اسکلت مرده لوتربربنک در زیر خاک و مرگ وی را نشان میدهد. رنگهای تیره خاک، فرم افقی اسکلت، سکون و خلایی که در بخش پایین تابلو به چشم میخورد به طور کامل به جهان مرگ لوتربربنک اشاره دارد. همچنین ریشههایی که از درون اسکلت خارج شدهاند به طور نمادین به مراحل تدریجی تغییرشکل و استحاله لوتربربنک به پدیدهای دو رگه و پیوندی اشاره دارد.
در بخش بالای تابلو، کاهلو با بهرهگیری از درختان، گیاهان، فضای سرسبز پشت سر لوتربربنک، برگها و ریشههایی که در دست گرفته است و همچنین نیمتنه وی که به درخت بدل شده، تغییرشکل کامل او را به پدیدهای دورگه و پیوندی نشان میدهد.
نمادگرایی رنگها در این تابلو و همچنین در سایر آثار کاهلو، نقش ویژهای برای القای مفاهیم مورد نظر وی ایفا میکند. به نحوی آشکار بهرهگیری از رنگهای تیره، فرمهای افقی و سکون موجود در بخش پایین تابلو، به جهان مرگ نظر دارد و فضای سرسبز، روشن، رنگهای زنده و فرم استوار و عمودی لوتربربنک در مرکز تابلو به زندگی مجدد و استحاله روح در جهان پس از مرگ اشاره دارند.
بدین ترتیب، کاهلو توانسته است در این تابلو مفاهیم متضاد مرگ و زندگی، لحظات مختلف رشد و زوال، آگاهی و بودن را با ترکیبی خلاقانه در کنارهم ابداع نماید.
به طور کلی، تابلوی «چهره لوتربربنک» نشانه آغاز بینش جدید و پیچیدهتری نسبت به واقعیت است؛ بینشی که در آن توجه به چرخههای متفاوت زندگی، تجسم همزمان بیرون و درون و دوگانگیهای نهفته در نظام کیهانی — تا حدودی ناشی از میراث فرهنگی و مکزیکی کاهلو بود — دیده میشود. در واقع، کاهلو در این تابلو با درهم آمیختن عناصر اسطورهای و نمادگرایی، هنر بومی و کاتولیک، نوعی هنر تلفیقی پدید آورده است که از ابعاد مختلفی منعکسکننده برخورد دوگانه مکزیک نسبت به مفاهیم زندگی و واقعیت است.
آنچه سبب نوآوری کار کاهلو در فضایی مدرنیستی میشود، توانایی این هنرمند در اخذ نقوش، درونمایهها و حتی سبکهایی از درون فرهنگ مکزیک و بازسازی دوباره آنها با معانی تازه است.
بنابراین به طور واضح در این اثر و سایر آثار کاهلو میبینیم که وی استادانه عناصر زیباییشناسی مدرنیستی را با آگاهی اجتماعی از میراث مکزیکیاش ترکیب میکند و علاقه وی به هنر عامیانه مکزیک، آثار آزتکها و مایاها، نقاشیهای روستایی و تصاویر بدویگرای نذری بر شدت این امر میافزاید؛ به طوری که در بسیاری از آثارش از ویژگیهای آنها در آثارش استفاده کرده است.
منابع:
1. کارل توب، اسطورههای آزتکی و مایایی، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، 1375.
2. نشریه هنرهای تصویری حرفه، هنرمند 5، پاییز 82.