مسعود کیمیایی در گفتگویی با یکی از تلویزیونها دربارهی استفاده سینمای امروز از ادبیات معتقد بود که آثار نویسندگان امروز قابلیت تبدیل به سینما را ندارد. همچنین اظهار میداشت تا زمانی که نویسندهای چون ساعدی در صحنهی فرهنگی جامعه ما حضور فعال داشت، این امکان بود که از ادبیات متمایل به سینمای او استفاده شود. و اینکه نویسندگان دوران ما به دلایل اقتصادی کار ادبیات نمیکنند و اغلب سناریست شدهاند؛ زیرا که هنر غالب بعد از انقلاب سینماست. و رمان «جسدهای شیشهای» را شاید به منظور نشان دادن ادبیات مورد نظرش معرفی نمود.
به نظرم بحث کیمیایی این تصور را پیش میآورد که نظر ایشان درباره ادبیات واقعی، آن دسته آثاری است که قابلیت تبدیل به سینما را داراست. با شناختی که از ایشان به عنوان سینماگری – البته به تناسب شرایط فرهنگی ما- متحول، نمیتواند این موضع نظر واقعی ایشان باشد. شاید چون این امکان نبود که عین سخنان ایشان در آن بحث آورده شود، یحتمل به دلیل نقل به تقریب این قلم، برداشت با سوءتفاهم همراه باشد.
به هر روی باید از کیمیایی عزیز پرسیده شود مرز مابین سینما و ادبیات کجاست؟ چرا سینما در مطلقترین اجرا، ادبیات نیست؟ و نیز ادبیات در نابترین نوع خلق ادبی سینما نیست.
چرا آثاری از نوع ولف، فاکنر، بوف کور هدایت امکان اجرای سینمایی ندارد؟
چرا معمولا آثار کم اهمیت ادبیات در سینما توفیق یافتهاند؟ و معکوس همین سوال؛ چرا آثار درجه یک ادبی در سینما توفیق نیافتهاند.
سینماگران چنین آثاری در بازسازی چه حیطههایی از آثار بزرگ ادبی عقیم ماندهاند؟ چنانکه دقت شود، همان جاهایی که نویسندگان در اوج خلاقیت ادبی نوشته و ایجاد کردهاند و ایجاد بدیل آن در سینما امکانپذیر نیست. قطعا سینماگران، هرگز قادر نخواهند بود آن خلأی که مکان تخیل مخاطب است را در سینما بازسازی کنند. کیمیایی سینماگر به خوبی به این موضوع اشراف دارد که هرگز قادر نخواهد بود این مرزهای سفید مابین سطور را در سینما ایجاد کند، زیرا که در کنارش کیمیایی نویسنده نیز نشسته و به خوبی میداند که با تصویر قادر نخواهد بود اسم معنایی مثل درد را شیئیت بخشد.
سینماگرانی که ادبیاتی از نوع داستانهای ساعدی و دولت آبادی را تبدیل به سینما کردید؛ چرا بدیل سینمایی اثر عمدهای چون بوف کور را اجرا نکردید؟
چرا تکنولوژی عظیم سینما در وضعیت امروز قادر نشده ادبیات را حذف کند؛ و همچنان شوق خلاقیت ادبی دست از سر کیمیایی سینماگر برنمی دارد؟
آیا سناریستهای امروز که از خلق ادبی استعفا دادهاند، قادر شدهاند سناریوهای درخشانی در حد ادبیات آن سالها بنویسند؟ و اگر نوشتهاند و مخاطب بیاطلاع است معرفی بفرمایند.
اتفاقا به زعم این قلم، سینماگران درخشان دوران ما به این دلیل کلیدی مولف نیستند که معمولا منطق داستان را نمیدانند.
و آن نویسندگان مستعفی حتما به دلیل نویسنده بودنشان است که نتوانستهاند کمکی به تالیف سینمایی کارگردانهای مولف سینمای ما بکنند.
به هر روی موضوع ماهیت کلام و ماهیت تصویر، ریشهی تناقض در اختلاط مباحث سینما و ادبیات است. عدم شناخت مرزهای واقعی ادبیات و سینما شباهت غریبی با مرز مابین نقاشی و ادبیات دارد. و جناب کیمیایی مطمئن باشند سناریستها ممکن است راوی باشند که سلسله وقایعی را از طریق روابط علی و معلولی تدوین کنند اما قطعا صاحب خلاقیت ادبی نیستند.