داستان فارسی
من فکر میکنم هر انسان تنهایی با یاد مرگ خود زندگی میکند. برای خود تابوتی میسازد و دستهای مردهاش را در آن زندانی میکند و من مدتهاست که ساختن تابوتی را در خانهی خود آغاز کردهام. تابوتی که جسم تنهایم را در برگیرد و دستهای کرخ و وارفتهی مرا پناهی باشد. یک پایم را برمیدارم، دستهایم را باز میکنم، به دور خود میچرخم و در میانهی اتاق میایستم: تختخواب، میز میان اتاق، کتابها، لباسها و اشیاء تیره و خاموش.
نگاه میکنم. به نظر میرسد چوب کمدهای اتاق برای این کار خوب باشند؛ همچنین قفسهها، مجسمهها و تمام اشیاء کوچک و بزرگ چوبی. صندلیها را از مرکز اتاق برمیدارم، پهنهی اتاق با شیارهایی ممتد و طولانی نمایان میشود… سایهی گنگ و مبهم اندامی نامعلوم بر بدنم میلغزد… زمین در زیر پاهایم امتداد مییابد… خطوط افشان در فضا به سمتم هجوم میبرند… اشیاء متأثرم میکنند… و تاریکی بر بدنم احاطه میگردد…
با انبوه وسیعی از مجسمههای چوبی در اتاق میایستم. اشیاء را درون اتاق جابهجا میکنم پس از کمی زمین پر از تختههای چوبی میشود. فکر میکنم قفسههای چوبی کتاب نیز برای این کار خوب باشند. کپههای کوچک و بزرگ تختهها گوشه و کنار خانهام را اشغال کردهاند. حیاط نیز از تختههای چوبی پر میشود. در میان انبوه تختهها راه میروم و به کپههای انباشته شده بر روی هم خیره میشوم. چکشی برمیدارم و دو تخته بزرگ را به هم وصل میکنم.
حالا به این فکر میکنم که شکل تابوت من چگونه باید باشد؟ مستطیل، مربع، مثلث و یا حتی دایره؟
یقینا مثلث نیست که گوشههای تیز و مهاجم آن برای انسان تسلیمشدهای همچون من و آرامش روحی من مناسب نمیتواند باشد و دایره نیز که بدنم را در تکرار و چرخش بیانتهای خود مچاله میکند و حرکتش سکون تن تنهایم را سلب خواهد کرد، نمیتواند باشد و دستهای کرخ و وارفتهی من اضلاع برابر و نود درجهی مربع را نیز نمیتوانند بپذیرند. مستطیل شکل تابوت من است. آری مستطیل. تابوتی با زوایانی تن انسان. راحت و وسیع برای جابهجا شدن و سنگین برای سکون.
در این نقطه ترس از فضای خالی، ترس از خلأ درون اشیاء، ترس از سرمای درون بدنم که ناگهان به سنگ بدل گردد مرا به سمت رهایی از حضور وابستگی به خاک و جهان پیش میراند. پژواکی ژرف از اعماق تهی مرا فرا میخواند. تختهی سوم را با چهار میخ به تابوت اضافه میکنم. تختهها باید کاملا به هم بچسبند تا کرمها از خلأ تابوت وارد نشوند. کرمها و مورچگان و کرکسها و تمام حشراتی که بدنم تغذیهای از برای آنها خواهد بود. تاریکی در امتداد تابوت سیاه و شفاف به حرکت درمیآید. دستهای کرخ و وارفتهام را تکان میدهم و با پاهای کثیف در تابوت فرو میروم. دستهای سردم بزرگ و بزرگتر میشوند و حجم تابوت از اندام برهنه و تاریکم انباشته میگردد.