داستانکی از «پیتر بیکسل»
صبح برف بارید.
کاش میشد خوشحال بود. کاش میشد کلبههای برفی درست کرد یا چند آدم برفی و میشد آنها را مثل نگهبان جلوی خانه گذاشت.
برف آرامشبخش است. همهی خاصیتش همین است- و میگویند اگر آدم توی برف چال شود، تنش گرم میماند. اما برف توی کفشها رخنه میکند. ماشینها را از حرکت بازمیدارد. قطارها را از خط خارج میکند و دهکدههای دورافتاده را تنها میگذارد.
* Peter Bichsel