دو داستانک از برتولت برشت

دو بخشش
هنگامی که دورهٔ هرج‌ومرج خونینی فرا رسید که متفکر پیش‌بینی‌اش کرده، در باب آن سخن‌ها گفته بود و خاطرنشان کرده بود که این وضع دامن خود او را نیز می‌گیرد و دیرزمانی وی را نیز نابود و خاموش خواهد کرد؛ او را به جرم اخلال از مکان عمومی بیرون راندند.

امّا وی تأکید کرد که آنچه را می‌خواهد با خود از رهتوشه بردارد باید از لحاظ ظاهری بسیار کوچک باشد ولی باز هم ترسید که مبادا بارش خیلی زیاد شود. وقتی همه چیز را جمع‌آوری کردند و جلو او گذاشتند نه بیشتر از آن بود که یک مرد قادر به حمل آن نباشد، و نه بیشتر از آنکه بتواند ببخشد. آن‌گاه متفکر نفسی کشید و تقاضا کرد همه را در کیسه‌ای جا بدهند. آن‌ها در واقع چند کتاب مرجع و مشتی کاغذ بودند و بیشتر از آن معلوماتی با خود نداشتند که یک مرد بتواند فراموشش کند. متفکر همین کیسه را با خود برداشت و غیر از آن لحافی نیز با توجه به سهولت شستشو انتخاب کرد. تمام چیزهای دیگر را که دور و برش بود ترک گفت و با یک جمله تأسف‌انگیز و پنج جملهٔ حاکی از موافقت، همه را بخشید.

و این بخششی بود سهل.

اما بخشش دیگری نیز از وی نقل کرده‌اند که مشکل‌تر بود. در راه خود به سوی عزلت و سکوت، ناگهان مدتی بعد به خانه بزرگتری رسید که آن‌جا را کمی قبل‌تر از وی هرج‌ومرج خونین پیش‌بینی‌شده‌اش درهم کوبیده بود. لحاف خود را به هوای یک یا چند لحاف پروپیمان‌تر دور انداخت و نیز کیسه را با یک جمله تأسف‌بار و پنج جمله حاکی از موافقت بخشید. به همان سان، فرزانگی‌اش را نیز از یاد برد تا خاموشی وی کامل شود.

این بخششی بود دشوار.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده − 9 =