با احترام برای مرادی کرمانی و انسان‌های شریف و نجیبی که برای ما آفریده

۱) آخرین باری که تصویری از فقر دیدم و واقعاً ترسیدم، در فیلم «بابل» بود. آن‌جا دو پسرک چوپان با تفنگی در بالای کوه، از سر تفنن و بازی‌گوشی، شروع به تیر‌اندازی می‌کنند به اطراف؛ بی‌هیچ قصد و غرضی. در این بین، در دل کویر، اتوبوس سفیدی از راه می‌رسد؛ و پسرکان چوپان، بازی بازی، تیری به طرف اتوبوس سفید می‌اندازند و از قضا به کتف زنی جوان – سوزان- که کنار پنجره نشسته است می‌خورد. راننده‌ی اتوبوس، بین بازگشت به مبدأ یا ادامه‌ی مسیر مانده است کدام را انتخاب کند؟ هر دو انتخاب به از دست رفتن زن می‌انجامد. مجبور می‌شوند در میانه‌ی راه به روستایی پناه ببرند تا جلوی خون‌ریزی کتف زن را بگیرند. در این روستا که آقای آلخاندرو گنزالس (کارگردان) به ما نشان می‌دهد، فقر چنان هیبتی دارد که پس از روزها و هفته‌ها به راحتی از یاد ما نمی‌رود. ترسی ما را فرا می‌گیرد که تا چندی جرأت سفر کردن در کویر را از ما می‌گیرد! در این روستا اثری از امکانات پزشکی نیست. شوهر زن و همراهان زن و توریست‌ها به سرزمینی پا گذاشته‌اند که خلاصی از آن امکان‌پذیر نیست. سرزمینی بدوی.

۲) آیا پرداختن به موضوع فقر، موضوعی تکراری است؟

آیا بهتر نیست به جای پرداختن به موضوعاتی تلخ و گزنده، به موضوعاتی عام‌تر، جوان پسندتر، خیال‌انگیز همچون عشق‌های جوانی یا خیانت زنان به شوهران جوان‌شان یا بوالهوسی مردان، جنگ و پرداختن به شجاعت و رشادت و … بپردازیم.

آیا هنرمندان قبل از ما کم به موضوع فقر پرداخته‌اند؟

آیا کم داستان کوتاه، رمان، فیلم و تئاتر درباره‌ی فقر داریم؟

در فقر چه وجه زیبا‌شناسی وجود دارد که آن را قابل تأمل می‌کند؟

آیا آن‌چه گفتنی و شنیدنی است درباره‌ی فقر بیان نشده است؟ یعنی ما این قدر موضوع کم داریم؟ اصرار بر موضوعاتی این چنین چه معنایی دارد؟

۳) در فیلم بابل، زن توریست – سوزان- در اتاقی تنگ و تاریک، در مقابل چشمان شوهرش (ریچارد) دارد جان می‌دهد و از دست مرد و همراهان توریست آن‌ها هیچ کاری برنمی‌آید. چیزی که به دهشت و رعب‌انگیزی این صحنه در این روستای بدوی می‌افزاید، اتوبوس سفید رنگی است که آن‌جا ایستاده! انسان‌هایی که از شهرهای مدرن، در اوج امکانات، به دنیایی پرت شده‌اند که حتی تصورش مشکل است. برای زن مجروح، روی زمین جا پهن می‌کنند تا استراحت کند؛ حتی تختی برای استراحت نیست. قرص مسکنی که بتواند برای لحظه‌ای زن را آرام کند نیست. و این‌ها همه در جلوی چشمان شوهر زن در حال رخ دادن است و از دست او هیچ کاری برنمی‌آید. و ما به عنوان تماشاگر تضاد بین روستا (دنیای بدوی) و دنیای مدرن را به خوبی درک می‌کنیم. اما چه سود که از دست هیچ‌کس کاری برنمی‌آید. مگر پرخاش و کینه.

۴) پسرکان چوپان با دیدن توقف اتوبوس فرار می‌کنند. هر چند که نمی‌دانند چه کرده‌اند؟ فقط از سر تفنن و بازی‌گوشی تیری انداخته‌اند ولی تا مرز قتل پیش رفته‌اند. آیا روستایی با چنین شرایط و کودکانی بدون هیچ امکانات و آموزشی، محصولی جز این می‌تواند داشته باشد؟

۵) هیچ موضوعی فی‌نفسه با ارزش یا بی‌ارزش نیست. چیزی که به موضوع ارزش و اعتبار می‌بخشد نوع نگاه هنرمند است. مولانا می‌گوید آب کم جو تشنگی آور به دست. به راستی در بیرون انسان چیزی نیست؛ آن‌چه تازگی و طراوت می‌بخشد به این عالم، نگاه هنرمندانه است و در رمان بینوایان ویکتور هوگو در صحنه‌ای ژان وال ژان شبانه مبادرت به دزدی می‌کند، نقره‌جات و جام‌های طلای کلیسا را می‌برد به فاصله‌ی اندکی گیر می‌افتد و توسط گزمه‌ها پیش پدر روحانی بازگردانده می‌شود. و گزمه‌ها در کمال ناباوری می‌بینند که پدر روحانی می‌گوید: «پسرم، چرا همه این‌ها را نبردی.» برخوردی پدرانه از دزدی فراری، مردی شریف می‌سازد.

نگاه ویکتور هوگو در این صحنه آن‌چنان انسانی است که از دید هیچ‌کس پنهان نمی‌ماند و همه در دل آرزو می‌کنند ای کاش می‌شد همه صاحب این نگاه می‌شدند. ای کاش کسی پیدا می‌شد که با خطاهای ما این‌گونه برخورد کند!

۶) داستان فیلم بابل بر محوریت فقر نمی‌گذرد؛ اما گوشه‌ای به فقر می‌زند. و البته به مسلمان‌ها. غرض من پرداختن به ابعاد فیلم بابل و ابعاد مختلف آن نیست. بلکه نشان دادن شرایط سخت فقر و محصولی است که می‌تواند این شرایط داشته باشد.

فقر شرایطی است که بر انسان‌ها تحمیل می‌شود و برای برون رفت از این شرایط، هر انسانی واکنش‌های خاص خود را نشان می‌دهد. آیا محصول فقر، قتل و جنایت است؟ اتفاقی که در فیلم بابل می‌افتد و پسرک چوپان تا نزدیکی آن پیش می‌رود. از صحنه‌های درخشان فیلم، جایی است که پسرک قنداق تفنگش را می‌شکند. وقتی که می‌بیند جواب تیری که در تنهایی انداخته، رگباری است که از سوی پلیس جواب داده می‌شود.

۷) فقر همیشه بوده و خواهد بود.

نشان دادن چهره‌ی کریه فقر بسیار تکرار شده و خواهد شد. اما آن‌چه مهم است محصول این شرایط است. چه بسیار انسان‌های شریفی که در شرایط سخت زندگی کرده، بالیده و امروز بشریت از وجود آن‌ها بهره‌های مادی و معنوی بسیاری می‌برد. حرف در این باب بسیار است و گفتن و مثال آوردن از چنین مردان و زنانی زیادتر. کافی است کمی به اطراف خود نگاه کنیم. کافی است لا‌به‌لای سطور قطور تاریخ نگاهی کنیم تا ببینیم چه انسان‌هایی شرایط را به نفع خود تغییر داده‌اند. چه صبوری‌ها از خود نشان داده‌اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − 6 =