لخاندرو گونزالز ایناریتو، این نام خوشآهنگ و خوشترکیب از آنِ فیلمسازی است که در چهار – پنج سال گذشته، بر سر زبانها افتاده و در محافل و نشریات سینمایی، از او بسیار یاد میشود. او از دیار آمریکای لاتین برآمده است و به همراه گیلرمو دل تورو و آلفونسو کوآرون به سینمای مکزیک اعتباری جهانی بخشیده است. این سه کارگردان و نیز فیلمنامهنویس موفق، گیلرمو آریاگا اکنون به هالیوود رفتهاند و توفیقات آنها جهانی شده است.
ایناریتو تاکنون، سه فیلم بیشتر نساخته؛ اما همین سه فیلم آنقدر خوب بودهاند که او را به این درجه از شهرت و اعتبار جهانی رساندهاند.
فیلم نخست او، عشق سگی (آمورس پروس) در سال 2000 در مکزیک تولید شده است. این فیلم شامل سه اپیزود است که هر اپیزود دارای شخصیتهای متفاوت است. این شخصیتها در صحنه سانحهای رانندگی، به هم میرسند؛ اوکتاویو (گائل گارسیا برنال) که قصد دارد با پول شرطبندی روی جنگ سگها، با همسر برادرش بگریزد، با مدلی به نام والریا (گویا تولدو) تصادف میکند. والریا در اثر تصادف، سخت معلول میشود و زندگی نوپای او با دانیل (آلوارو گوئرو) که خانوادهاش را به عشق والریا رها کرده دچار بحران میگردد. شخصیت دیگر ولگردی خیابانی و سگباز به نام ال چیوو (امیلیو اچهوریا) است که اتفاقاً هنگام تصادف آنجاست و سگ زخمی اوکتاویو را با خود میبرد. او با درگیری در ماجرای کلاهبرداری دو دوست نسبت به همدیگر، پولی به جیب میزند تا آن را به دخترش بدهد.
این فیلم نخستین بار، در دوره سال 2000 جشنواره کن به نمایش درآمد و مورد استقبال قرار گرفت و توانست جایزه بهترین فیلم بخش «هفته منتقدان» را به دست آورد. نمایش این فیلم در دیگر جشنوارههای معتبر جهان نیز بسیار موفق بود و جوایزی از قبیل: بهترین فیلم و بهترین بازیگر مرد (امیلیو اچهوریا و گائل گارسا برنال) در جشنواره شیکاگو؛ بهترین فیلم و بهترین کارگردان جشنواره توکیو را از آن خود کرد. همچنین در بخش بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان اسکار نیز نامزد شده است.
فیلم دوم ایناریتو، 21 گرم محصول سال 2003 آمریکاست. خلاصه داستان فیلم، با حذف شاخ و برگها، بدین قرار است: جک جردن (بنیسیو دلتورو) در سانحه رانندگی، موجب مرگ دو دختر و مرگ مغزی پدر آنها، مایکل (دنی هیوستن) میشود و میگریزد. قلب او در سینه پل ریورز (شان پن) جای میگیرد که با همسرش، مری (شارلوت گینزبورگ) دچار اختلاف شده است. جک دچار عذاب وجدان میشود و خود را لو میدهد. او زندانی و سپس آزاد میشود. پل، کریستینا را مییابد و به او دل میبازد. مری از پل جدا میشود. پل به قصد گرفتن انتقام کریستینا از جک، با او درگیر میشود؛ اما خودش گلوله میخورد و در نهایت میمیرد. جک برای رهایی از احساس گناه، خود را قاتل معرفی میکند؛ ولی شواهد کافی نیست و او آزاد میشود.
جوایز: بهترین بازیگر مرد (شان پن) جشنواره ونیز و نامزد بهترین فیلم همین جشنواره؛ نامزد اسکار بهترین بازیگر زن اصلی (نیامی واتس) و مرد مکمل (دل تورو)؛ نامزد گلدن گلاب بهترین فیلمنامه اورژینال، تدوین و بازیگر (پن، دل تورو و واتس) و … .
فیلم سوم او، بابل محصول 2006 آمریکا، مکزیک و ژاپن است. این فیلم نیز از ساختاری اپیزودیک برخوردار است و چهار داستان مجزا از چهار گوشه جهان را روایت میکند.
داستان نخست در مراکش میگذرد؛ دو پسر چوپان هنگام آزمایش برد تفنگشان، به اتوبوس گردشگری نیز شلیک میکنند. گلوله به سوزان(کیت بلانشت) اصابت میکند. او به همراه همسرش، ریچارد (براد پیت) برای دیدن صحرا آمده است. ریچارد اتوبوس را به روستا میبرد تا سوزان را از مرگ نجات دهد.
محل وقوع داستان دوم آمریکاست؛ آملیا (آدریانا بارازا) زنی مکزیکی است که مراقبت از دو فرزند ریچارد و سوزان را به عهده دارد. او چشم به راه بازگشت آن دو است تا به جشن عروسی پسرش برسد؛ اما آنها به موقع نمیآیند و او با بچههای آن دو به مکزیک میرود.
داستان سوم در ژاپن روی میدهد؛ دختری کر و لال به نام چیکو (رینکو کیکوچی) که در بحرانهای بلوغ دست و پا میزند، میکوشد با برقراری رابطه با دوستان، نیازهای عاطفیاش را برآورد؛ اما موفق نمیشود. کارآگاهی نزد او میآید و سراغ پدر بازرگانش را میگیرد. او گمان میکند علت تحقیق پلیس، خودکشی مادر اوست و به کارآگاه میگوید به خانه برود. کارآگاه از پدرش درباره تفنگی که داشته میپرسد. او میگوید تفنگ را به یک راهنمای مراکشی هدیه داده است.
داستان چهارم در مکزیک میگذرد؛ آملیا پس از عروسی، با برادرزادهاش سانتیاگو (گائل گارسیا برنال) و دو فرزند ریچارد عازم آمریکاست. در ایست بازرسی، پس از بازجویی پلیس، پا به فرار میگذارند. راننده، آنها را در بیابان رها میکند و میرود. پلیس نیز آنان را مییابد و آملیا را از آمریکا بیرون میکند.
به مراکش برمیگردیم؛ با مراقبتهای اولیه، سوزان زنده مانده است. با هلیکوپتر، او را به بیمارستان میرسانند. تیراندازی به اتوبوس گردشگران در جهان به خبری تروریستی بدل شده است. پلیس سرانجام فروشنده تفنگ و دو پسر چوپان را مییابد و با آنها درگیر میشود. یکی از پسرها کشته میشود و دیگری پس از شکستن تفنگ تسلیم میشود.
نخستین نمایش این فیلم در جشنواره کن سال 2006 بوده است که در نتیجه، برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین تدوین و نامزد دریافت نخل طلا شده است. در مراسم اسکار نیز برنده جایزه بهترین موسیقی گردیده و نامزد بهترین فیلم، کارگردانی، فیلمنامه اورژینال، تدوین، دو بازیگر زن (آدریانا بارازا و رینکو کیکوچی)؛ همچنین نامزد سزار (اسکار اروپایی) بهترین فیلم خارجی؛ برنده جایزه گلدن گلاب بهترین فیلم درام و نامزد بهترین فیلمنامه، موسیقی، بازیگر (براد پیت و آدریانا بارازا) و … .
در بخش آینده، درباره ویژگیهای سبکی این فیلمساز سخن خواهیم گفت.