نگاهی به محبوبیت و مقبولیت چاپلین در گذر زمان
چاپلین زمان تولید «کنتسی از هنگ کنگ» هفتاد و هفت ساله بود و دیگر رمقی نداشت تا مانند سالهای جوانی به این سو و آن سوی صحنه بپرد و با جست و خیزهای خود از دست پلیسها و شخصیتهای شرور فیلم قسر در برود. چین و چروکهای چهرهاش هم دیگر اجازه نمیداد نقش یک کمدین عاشقپیشه و معصوم را بازی کند و با میمیک منحصر به فردش ادای آدمهای صادق و روراست را دربیاورد. در همین تصویر ببنید چطور روی کاناپه ولو شده است و به زحمت میخندد و در عوض مارلون براندوی خوش چهره چه با وقار پا روی پا انداخته و به صورت استاد زل زده است. شاید چاپلین پشت این خنده فروخورده آرزو میکرد یک بار دیگر به سالهای جوانیاش برگردد تا مجبور نباشد فرامین کارگردانی خود را به براندوی مغرور تفهیم کند و از سوفیا لورن بخواهد کمتر به سر و ضعش برسد و کمی نگران بازی و نقشش باشد. شاید دلش میخواست یکبار دیگر سالهای اوج را دوباره تجربه کند و به تنهایی و بدون هیچ معارضی نقش اولین اسطوره قرن بیستم را بازی کند تا قافیه را به اسطوره جدیدی همچون براندو نبازد.
برخلاف آنچه در این عکس مشاهده میشود مشهور است که چاپلین زمان کارگردانی فیلم «کنتسی از هنگ کنگ» رابطه خوبی با مارلون براندو نداشت و اغلب از دست خودخواهیها و خودنماییهای او دلگیر و ناراحت میشد. احتمالاً آلفرد آیزنستید این عکس در روزهای اول فیلمبرداری گرفته است چون «کنتسی از هنگ کنگ» یکی از پرحاشیهترین پشت صحنهها را در میان فیلمهای چاپلین داشت ومیتوان حدس زد همین حاشیهها باعث شد فیلمی که قرار بود یک کمدی رمانتیک دوست داشتنی باشد به یک اثر شلخته تبدیل شد که از فقدان انسجام در روایت و بازی و لحن رنج میبرد. شکست این فیلم آنقدر برای چاپلین بزرگ گران تمام شد که هرگز وسوسه نشد دوباره در فیلمی به عنوان بازیگر ظاهر شود و ده سال باقیمانده عمرش را به دور از بازیگری و کارگردانی گذراند. کسی چه میداند! شاید او هم باید به آن توصیه معروف گردن مینهاد در سالهای اوج خداحافظی میکرد تا به چنین تجربه تلخی گرفتار نشود.
چاپلین اسطورهای بود که بر خلاف دیگر اسلاف خود نه ظاهری تنومند داشت، نه قدرتی فراطبیعی و نه حتی نه چهرههای دلربا. وی بر موج احساس مخاطب سوار میشد و با تکیه بر حساسیتهای عاطفی تماشاگر وی را با خود و فیلمش همراه و همدل میکرد. احساس و عاطفه مورد استفاده چاپلین بومی نبود بلکه خاصیتی جهان شمول و و فرا اقلیمی داشت و تمام مردم جهان با هر سلیقه و فرهنگی با آن ارتباط برقرار میکردند. این ویژگی به هیچ وجه در مورد دیگر کمدینهای هم عصر چاپلین تا این حد جدی نبود و بی تردید یکی از دلایل برتری بی چون و چرای وی بر همقطارانش به همین امر برمیگردد. مثلاً شگردهای برادران مارکس و یا لورل و هاردی به خصوص در زمینه شوخیهای کلامی تا حد زیادی وابسته به فرهنگ آمریکایی بود و به همین دلیل آنها در مقایسه با چاپلین هرگز از اعتبار جهانی و بین المللی بهره مند نشدند و عمده محبوبیتشان به کشورهای انگلیسی زبان محدود ماند. فیلمهای چاپلین حتی اگر مانند «عصر جدید» به سراغ مفاهیم اجتماعی و تا حدی و فلسفی میرفتند و حتی اگر مانند «دیکتاتور بزرگ» مضامین سیاسی را دستمایه خود قرار میدادند باز از حس و عاطفه تهی نمیشدند و با تحریک شاخکهای احساسی و عاطفی تماشاگر کار خود را پیش میبردند. در واقع شالوده فیلمهای چاپلین چیزی جز احساس فزاینده نبود و مسیر کلیشهای و تثبیت شدهاش اغلب از بیخیالی و سبکسری شروع میشد با غم و اندوه و دلسوزی و یأس و اندکی اکشن ادامه مییافت و در پایان با سرخوشی و خوش خیالی به پایان میرسید.
البته این ویژگی تا حد زیادی وامدار تیپ ثابت چاپلین در فیلمهایش بود. شمایل کودکانهٔ وی در نیمهٔ اول قرن بیستم و در بطن ناملایمات ناشی از دو جنگ جهانی و بحرانهای اقتصادی و معیشتی کودکی از دست رفتهٔ مردمی را تداعی میکرد که در زندگی شهری و به ظاهر متمدن آن روز گم شده بودند و هر روز بیشتر از منجلاب روزمرگی دست و پا میزدند. در چنان زمانهای چاپلین با آن کفشهای لنگه به لنگه، شلوار گشاد و کت تنگ بیشتر به کودکی معصوم میمانست که ناغافل به شلوغی شهر فرستاده شده است در حالی که نه از آداب شهرنشینی چیزی سرش میشود و نه مانند دیگر شهر نشینان سررشتههای در دروغ و تقلب دارد. چاپلین در فیلمهایش الیور تویست فقیر و نداری را به نمایش میگذاشت که گرفتار چندین و چند فیگن شده است و بی آنکه سر پناه و تکیه گاهی داشته باشد تنها با صداقت کودکانه خود به جنگ شخصیتهای شرور داستان میرود. اصلاً به همین دلیل رفتارهای وی بیش از آنکه عقلانی باشند رنگ و بویی غریزی داشتند و عشق و اشتیاقش مانند کودکی که هنوز حرف زدن بلد نیست پاک و بیآلایش جلوه میکردند. حتی دزدی و دستبرد چاپلین برای به دست آوردن یک تکه نان هم بیشتر شبیه دست درازی یک کودک گرسنه و بی خبر از قانون بود که دلیلی برای سرزنشش وجود نداشت و حتی همذات پنداری هم ایجاد میکرد. خود چاپلین هم بر این ویژگی آگاه بود و به همین دلیل سعی میکرد شمایل کودکانه خود در فیلمهایش را حفظ کند و مهمترین عامل موفقیتش را به پای سینما ناطق و پدیده رنگ قربانی نکند چرا که کلام و رنگ گرچه قابلیتهای جدیدی در مقابل وی قرار میدادند اما بیتردید شمایل بی شیله پیله و کودکانۀ وی را متأثر میکردند. با این حال نباید فراموش کرد چاپلین کسی بود که هیچکس نتوانست در برابر ابهت و برتری وی در تاریخ سینما سر تعظیم فرود نیاورد. حتی براندو که بعد از ناکامی فیلم «کنتسی از هنک کنگ» دل خوشی از چاپلین نداشت در سال 1976 در مصاحبهای با رولینگ استونز اعتراف کرد: «چاپلین آدمی است که با خیال راحت میتوانید بر سر استعدادش شرط بندی کنید! قبل از هر چیز باید توجه داشت که کمدی حیات خلوت اوست چرا که چاپلین فارغ از فیلمهایش یک نابغه است؛ یک نابغه سینمایی. یک کمدین با استعداد که همتایی ندارد».