به بهانه سریال «مرگ تدریجی یک رویا» ساخته فریدون جیرانی
اگر قرار باشد بگوییم بین تلوزیون، سینما و رمان کدام رسانه وضعیت بهتری در اقبال عمومی در کشور ما دارد با اطمینان و کمی هم طنز (برای نشان دادن نگاه روشنفکرانهی خود) میگوییم تلویزیون. قطعاً سهم رمان و سینما در افکار عمومی جامعه خیلی بیش از اینهاست اما ما در اینباره صحبتی نداریم. بحث ما یک پله بالاتر از این است. به عبارت دیگر ما دربارهی پدیدهای که از این وضعیت به وجود آمده صحبت میکنیم. بحث من در اینجاست که به هر حال نیروهای زیادی در این دو حوزه (مخصوصاً سینما و البته با نگاهی بازتر تئاتر) وجود دارد که مجالی برای بروز در زمینه تخصصی خود پیدا نمیکنند. بعضی سرخورده میشوند و قید همه چیز را میزنند و بعضی دیگر راه خود را کج میکنند و به رسانههای موفقتر دیگر وارد میشوند. طبیعتاً تلویزیون سهم بیشتری در جذب اینگونه استعدادها دارد.
چنین وضعیتی باعث پیدایش یک پدیدهی جدید شده که ما از این به بعد آن را با عنوان رمان تلویزیونی مینامیم. البته به کار بردن کلمه رمان در اینجا به معنی نادیده گرفتن تأثیر سینما و یا حتی تئاتر نیست بلکه به نظر من این دو هم با تغییر شکلی که در مسیر ورود به تلویزیون دادهاند کمکم رنگ و بوی رمان را به خود گرفتهاند. به عبارت دیگر سینما با تمام خصوصیتهایش در تلویزیون مجبور شده تن به هزینههای ناچیز بدهد و زمان طولانیتری را برای داستانهایش صرف کند و در واقع تمام جذابیتهای قاب سینما را ترک کند. محصول چنین وضعیتی میشود پرداخت یک داستان به سبک سینمایی و با مقادیر قابل توجهی آب که بازگشت بیبرو برگردی به رمان دارد. باز هم این نکته را باید بگویم که منظور من از داستان به علاوه آب، مساوی رمان مصطلح نیست بلکه داستانهای بلند با داستانهای فرعی زیاد است که معمولا بسیار سطحینگر هستند و مانند رمان به لایههای زیرین شخصیت و یا دغدغههای فلسفی رسوخ نمیکنند. با کمی دقت به شاکله سریالهای تلویزیونی در مییابیم که داستانهای خطی حجم بسیار بالاتری نسبت به سریالهای اپیزودیک را به خود اختصاص دادهاند و همین میتواند نشانه چنین وضعیتی در تلویزیون ما باشد. رمانهای تلویزیونی که گاهی پرداختهای سینمایی باعث تقویت روند داستانشان هم میشود و یا با فضای کاملاً استریلیزه به تئاتر نزدیک میشوند شکل فعلی داستانهایی هستند که در مملکت ما تعریف میشوند.