مقایسه نمونهای یک اثر سینمایی روانشناسانه با برخی آثار هیچکاک
روان پیچیده، پیشبینی ناپذیر و کمشناخته شدهی آدمی دارای ظرافتها و ظرفیتهای فراوانی برای تحلیل و بررسی است. این ویژگیها شرایط و موقعیتهایی را در اختیار روان شناسان، نویسندگان و به تبع آنها فیلمنامهنویسان و سینماگران قرار داده است.
همین مختصات روان آدمی موجب شده تا هم آثار علمی و هم آثار هنری در مورد آن – اعم از قلمی و تصویری – دارای گوناگونی فراوانی باشد. البته همانگونه که از عنوان و سطر اول این نوشتار برمیآید در اینجا نگاه ما صرفاً یک نگاه سینمایی خواهد بود.
برخی آثار سینمایی به روانشناسی افراد معمولی یا خاص (سارق، تبهکار، قاتل، منحرف اخلاقی و…) در متن زندگی روزمره میپردازند، برخی به روانکاوی این افراد در شرایط خاص (سکوت برهها) و یا در فضایی انتزاعی (مکعب)، برخی به ریشههای مشکلات و عقدههای روانی میپردازند و به پیآمدهای حاصل از آن (روانی/هیچکاک) و دستهای به درمان با توجه به حالات کنونی (شرق بهشت/ الیاکازان) و گروهی به درمان با نظر به ریشهها و پیآمدها میپردازند (بازی/فینچر)؛ که در هر کدام از این آثار معمولاً به یک یا دو بخش به صورت پررنگتری پرداخته میشود. البته در غالب آثار روانکاوانه به ریشهها در زمانی کمتر و به صورتی سطحیتر پرداخته میشود.
همانطور که میبینید تقسیمات، تنوع و گستردگی زیادی دارد که ناگزیر به تقسیم و مقایسهای کلی و گذرا اشاره میکنم.
بررسی روانی شخصیتها به طرزی واقعگرایانه دغدغه اصلی برخی آثار سینمایی است. این آثار ترجمهی سینمایی روانهای رنجور به ظاهر سالم، روانهای سالم به ظاهر رنجور و روانهای بیمار با نشانههای آشکار است. سینمایی که خالق اینگونه آثار است را میتوان «سینمای روانشناسانه» نامید. اصولاً شاید بتوان هر فیلمی را که شخصیتپردازی درست و موفقی دارد، اثری روانشناسانه نامید. به عنوان نمونه یک اثر موفق از این دست را معرفی میکنیم و خیلی خلاصه بررسی مینماییم:
«شرق بهشت» ساختهی الیاکازان در سال 1955؛ نوشتهی بل آزبورن بر اساس رمانی از «جان اشتاین بک»
عامل اول موفقیت فیلم، فیلمنامه قوی و درست آن است. عامل دیگر و اصلاً برگ برندهی فیلم، حضور «جیمز دین» است. اصولاً آثاری از این نوع برای موفقیت به بازیگرانی نیاز دارند که بتوانند رنج روانی شخصیت را در حالات چهره و رفتارهای عادی خود نشان دهند. (مانند «رابرت دنیرو» در رانندهی تاکسی «تیم رابینز» در رودخانهی مرموز و البته «جیمز دین» در شرق بهشت) بازی «دین» واقعاً طبیعی و باورپذیر است. کال (دین)، جوانی عاصی و به ظاهر تندخو است ولی در واقع خوشقلب و مهربان؛ که در عصیان و بیاعتنایی ظاهریاش نسبت به همه کس و همه چیز پیش از هر چیز در پی جلب توجه و محبتی است که تا به حال از آن بیبهره بوده است. سالها کمبود محبت در اثر فقدان مادر و درک نشدن از سوی پدر، او را به این جا کشانده است. البته او به عصیان و انزوا و سکوت قناعت نمیکند و همیشه در پی یافتن راهی و انجام کاری برای اثبات حسن نیت خود است. در پایان پس از یک سلسله حوادث، وقتی خود واقعیاش از سوی پدر شناخته میشود و مورد توجه قرار میگیرد، خود را به طور کامل باز مییابد و روان مضطربش آرام میگیرد و آن عصیان ظاهری او را رها میکند و مهربانی و وفاداری باطنیاش جایگزین آن میشود و «کال» به حالت و رفتاری طبیعی دست مییابد.
این نمونهی یک داستان/ فیلم روانکاوانهی موفق به معنی واقعی است که در متن زندگی روزمره روی میدهد. داستانی که برای ایجاد کشش و جذابیت نیازی به حوادث پیچیده و عجیب و دور از ذهن و واقعیت ندارد. بلکه همان روان پیچیدهی آدمی آن را در رسیدن به چنین هدفی کفایت میکند.
در برخی دیگر از آثار به اصطلاح روانکاوانه، سوژه و موضوع چیز دیگری است و مسائل روانی برای آنها یک بهانه و دستآویز (مک کافین) است برای پرداختن به دغدغههای اصلی. اینگونه آثار، روانشناسی را قالبی قرار میدهند تا آنچه دغدغه اصلی آنهاست – و هرچه که هست روانشناسی نیست – در آن قالب بریزند و به نوعی از روانشناسی سوء استفاده کنند. اینگونه آثار «روانشناسی سینمایی» را مطرح میکنند که با روانشناسی واقعی تناسب اندکی دارند. مانند برخی فیلمهای روانکاوانهی متظاهرانهی هیچکاک. فیلمهایی که منشأ مشکلات روانی را صرفاً
عقدهها و مشکلات جنسی و یا یکی دو حادثهی عجیب و مرموز و غیر عادی و مبهم که در سالهای قبل و به خصوص در دوران کودکی برای شخص روی داده معرفی میکنند. و نتیجه این مشکلات را ترسهای عجیب و غریب که بعضاً به سختی قابل باورند (طلسم شده) یا قتل (بیمار روانی) و یا سرقت (مارنی) آن هم به صورت ناخودآگاه و غیر ارادی بیان میکنند.
در «طلسم شده» داستان چنان کم میآورد که برای گرهگشایی از یک پروفسور روانکاو استفاده میکند. و بدتر از آن «بیمار روانی / روح» چنان در توضیح مطلب میماند که در آخر چند صفحه از نظرات فروید، یونگ یا دیگران روخوانی میشود. در «طلسم شده»، «پک» چون گمان میکند در بچگی مسبب مرگ برادرش روی پلههای جلوی خانه شده است و نردههای دو طرف پله دو خط موازی در ذهنش ایجاد میکنند، از هر دو خط موازیای میهراسد. چه با چنگال روی سفره یا کیک ایجاد شود و چه با چوب اسکی روی برف و چه با دیدن نردههای پنجره اتاق در ذهنش تداعی شوند. و چون حالت فراموشی دارد در هر مرگی که بین خطوط موازی رخ دهد و او شاهد آن باشد، خود را قاتل میداند. و البته با پیدا شدن قاتل آن حالت روانیای که به آن «عقدهی گناه» میگویند و سالها با او بوده، یکباره از او دور میشود و همه چیز به خوبی و خوشی به پایان
میرسد، جز کلاغه (!) که به خانهاش نمیرسد.
«مارنی» در کودکی مردی را که به مادر بدکارهاش حمله کرده به قتل میرساند. حالا در بزرگسالی با اینکه هیچ خاطرهای از آن واقعه در ذهن ندارد، از رنگ سرخ وحشت دارد، سرد مزاج است و به تبع آن دچار بیماری دزدی است!
اما وقتی مادرش همه چیز را برای او بازگو میکند، او که تازه به قاتل بودن خود پی برده تمامی مشکلاتش برطرف میگردد!
البته «روح» از این جهت حداقل این نقطهی قوت را دارد که در آن شاهد معجزهی روانشناسی و درمان آنی نیستیم.
هرچند هیچکاک بگوید: من “مجبور بودم” تمامی جنبهی روانکاوی داستان را ساده کنم[1]
ولی انسان اینقدر موجود سطحی، تخت و سادهای نیست که با یک حادثهی ناخوشایند، روانی، سارق و جانی شود و احیاناً با یک حادثهی دیگر که سالها بعد از حادثهی اول اتفاق میافتد، خیلی راحتتر درمان شود. این نوع نگاه به مسایل روانی و اجتماعی انسانها برای جذب خلایق و میخکوب کردن آنها و خلاصه در آوردن یک اثر سینمایی پرکشش شاید به کار بیاید، ولی رابطهی این نوع نگاه با واقعیت پیچیدهی روان آدمی رابطهای ضعیف و دور از حقیقت است. همانگونه که تا حد زیادی و به زیبایی در «شرق بهشت» میبینیم، مشکلات روانی و رفتاری انسان غالباً منشأهایی (و نه فقط یک منشأ) پیچیده و درمانهایی به غایت پیچیدهتر دارند. و اینکه احیاناً در برخی موارد یک حادثه چنین آثاری داشته است نباید آن را به دلیل اینکه از لحاظ داستانپردازی (فیلمنامهنویسی) و سینمایی سهل الوصولترند و برای عوام قابل درکتر و جذابتر؛ به اغلب موارد تعمیم داد و با بیش از حد ساده کردن مسائل، واقعیت انسانی را تحریف کرد و مخاطب را به غذای راحةالحلقوم و سهلالهضم عادت داد. بنابراین هنگام تماشای اینگونه آثار هیچکاک باید حواسمان باشد که همچنان با یک استاد دلهره طرفیم و نه چیزی بیشتر که حرف
عمیقتری برای گفتن داشته باشد.
1- سینما به روایت هیچکاک، فرانسوا تروفو، ترجمه پرویز دوایی، ص 243، سروش، چاپ سوم، 1377.