مرگ در سه‌گانه‌ی بهمن فرمان‌آرا

سه‌گانه‌سازی سنتی است در میان اهالی سینما که در آن فیلم‌ساز برای بیان کامل دغدغه‌­های خود راجع به یک موضوع خاص‌، این شکل از فیلم‌سازی را تجربه کرده و در نهایت یادگاری از خود برجا می­گذارد.
اما موضوع واقعی سه­گانه‌­های بهمن فرمان‌آرا چیست؟
به راستی «مرگ» نمی­تواند موضوع اصلی فیلم‌های بهمن فرمان‌آرا باشد؟
اما «مرگ» بارزترین عنصر تشکیل دهنده آثار اوست؟ در این سه فیلم مرگ را می‌توان به مثابه یک تار برای ماجراهایی که به صورت پود بر آن نقش می­بندد تلقی کرد. در این رابطه فرمان‌آرا، پا را فراتر نهاده و در بسیاری از موارد پودها را نیز با نقش مرگ بر روی تارها بافته است.
نقش و طرح مرگ در آثار فرمان‌آرا همواره به یک رنگ و شکل نیست؛ طرح‌ها و رنگ‌های متفاوت دارد. گاه تاریک و تلخ است همانند چادری سیاه بر درختی خشکیده و گاهی رنگارنگ مانند کلاف‌های سرخ و زرد و آبی که بر صفحه‌­ای سفید غلط می­خورند.
اگر عنصر اصلی این سه فیلم را مرگ بشماریم و این سه‌گانه را با رویکرد مرگ مورد بررسی قرار دهیم می‌توان گفت این سه از مرگ، چگونه زیستن و چگونه مردن صحبت می­کند.
عده‌­ای بر این باورند که این‌گونه نگاه و فیلم ساختن ناشی از روحیات سنین کهن‌سالی است و برای ادعای خود فیلم‌های (1- رویاها و ماداوایو اثر آکیرو کروساوا 2- سارا باند اثر برگمان 3- خبر داغ از وودی آلن) را مثال می­زنند.
اما با توجه به آثار گذشته بهمن فرمان‌آرا متوجه می­شویم که مرگ از همان آغاز فیلم‌سازی فرمان‌آرا مورد توجه و دغدغه جدی وی بوده است.
در فیلم شازده احتجاب‌(1353) می­بینیم که شازده در آخرین شب حیاتش خاطرات کودکی خویش و آن‌چه خانواده خون‌ریزش بر سر رعایا
می­اورده­‌اند را به یاد می­آورد تا این‌که مراد خبر مرگ خود شازده را به او می‌دهد.
همچنین ماجرای فیلم سایه­‌های بلند باد‌(1357)، مرگ اهالی روستایی است که پس از مواجهه با یک مترسک، اسیر چنگال مرگ می­شوند.

بوی آب عطر بوس

همان‌طور که گفتیم این سه فیلم از مرگ، چگونه زیستن و چگونه مردن می­گوید. این سه فیلم از ساختاری مشابه برخوردارند که آن‌ها را به سه لته از یک تابلوی نقاشی تبدیل می­کند.
به طور کلی در تمامی این آثار ما با سه اصل روبه‌رو هستیم.
1- داستان اصلی
2- داستان‌های موازی و متقاطع
3- نمادهای سمعی و بصری
هر کدام از این سه فیلم یک ماجرای اصلی دارد که با دو اصل دیگر تقویت و تحکیم می­شود. ماجراهای موازی و گاهی متقاطع، ماجراهای اصلی را همراهی می­کنند. این ماجراها گاهی با شروع‌شان خاتمه هم می­یابند و یا در فواصل متعدد طلوع و غروب می­کنند.
این داستان‌ها از جنس داستان اصلی ولی در قالب‌های دیگر است که اولاً تأثیر داستان اصلی را بیشتر می‌کنند و ثانیاً داستان اصلی را از یکنواختی خارج می­سازند. در نهایت داستان‌های اصلی و فرعی با نمادهای سمعی و بصری پوشیده می­شوند. نمادهای سمعی، واژگانی هستند که فضا را با موضوع مرگ مرتبط می­سازند؛ واژگانی با بسامد سیاهی، تاریکی، یأس، جدائی و فرجام.
اما نمادهای بصری تصاویری مانند حجله، گلایول، ترمه، مراسم تشییع و تدفین، قبرستان، کلاغ و … که موضوع مرگ را در دیدگان مخاطب
جلوه‌­گر می­سازند.
این نمادها جایگاه ویژه‌­ای در فیلم‌های فرمان‌آرا دارند. گفته می­شود: تماشای فیلم‌های فرمان‌آرا سفر در سرزمین نمادهاست. این نمادها تنها در یک کلمه و یا یک تصویر خلاصه نمی­شوند بلکه گاهی گفتار و کردار یک فرد، خود نمادی کامل محسوب می­شود؛ مانند آن‌چه در فیلم خانه‌­ای روی آب می­بینیم.
از طرفی این نمادها همیشه مقوم موضوع مرگ نیستند. گاهی برای تلطیف فضا نمادهائی متضاد نیز قرار می­گیرند. مانند: عروس سفید پوش، تولد نوزاد و طبیعت سرشار.
علاوه بر این سه اصل همیشگی در فیلم‌های فرمان‌آرا، ویژگی‌های دیگری نیز در ساخت آثار او به چشم می‌خورند.
1- نماهای باز:
بیشتر صحنه­‌ها از نماهای باز گرفته شده است. گویی در هر صحنه ما با یک سن نمایش روبه‌رو هستیم و نماهای بسته در این آثار انگشت شمارند.
2- رنگ‌های سنگین و تیره:
با توجه به محتوای فیلم، فضای آن نیز غالباً تیره است. اما در این راستا از نوع رنگ دریغ نشده است. رنگ‌های متنوع اما از نوع تیره در
صحنه­‌ها دیده می­شود و از رنگ‌های جیغ پرهیز شده، هر چند همان‌طور که گفتیم گاهی برای شکست فضا این اصل فراموش می­شود.
3- دیالوگ‌های طولانی:
شخصیت‌ها در این سه فیلم پرحرف هستند و دیالوگ‌های طویل و ممتد بین آن‌ها رد و بدل می­شود و غالباً هر شخصیت در موقعیت خود به بیان داستانک و یا ماجرا و خاطره­ای کوتاه می­پردازد. این ویژگی، آثار فرمان‌آرا به سینمای هنری اروپا بسیار شبیه ساخته است.
4- روابط خشک و سرد:
شخصیت‌ها غالباً روابطی خشک، سرد و رسمی با هم دارند. هر چند رابطه‌­ای عاطفی بین شخصیت‌ها وجود داشته باشد اما در مقام گفتگو کمتر دچار هیجان می­شوند.
5- سیاست، تاریخ، فرهنگ و اجتماع:
نمایش فضای سیاسی کشور، نقد فرهنگی و اهمیت به مقوله تاریخ در این آثار به وفور دیده می­شود. به طوری که می‌توان پس از مرگ، دیگر عنصر چشم‌گیر این آثار را نقد عرصه­‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی عنوان کرد.
6- نگاه ماورائی و معنا‌گرایانه:
در هر سه فیلم صحنه­‌هایی از شهود ماورا برای قهرمانان داستان‌ها اتفاق می­افتد و در مابقی فیلم نیز رویکردی معناگرایانه اتخاذ شده است.
اینک به معرفی بیشتر این سه فیلم در حالی ‌که عینک مرگ به چشم داریم می­پردازیم!
1- بوی کافور عطر یاس
ماجرای اصلی این فیلم بازگشت یک فیلم‌ساز (بهمن فرجامی) به وطن و سعی او در ساخت فیلمی درباره مراسم تدفین در ایران است.
این خط اصلی که شامل دیدارهای او با دوستان قدیم و نیز تهیه و تدارک وسایل مورد نیاز برای فیلم است با داستان‌های موازی تکمیل می­شود.
– مشاهده شبحی از همسر متوفای فرجامی که در لباس عروس مقابل دیدگان او می­خرامد.
– مواجهه با زنی رنجور که به خاطر کتک خوردن از همسر بیکارش، جنین خود را سقط کرده است.
– شوکه شدن از واگذاری قبری که در کنار قبر همسرش خریداری شده بود، به دیگری؛ و در پی آن مواجهه با جنین مرده که در اتومبیلش جا مانده.
– ملاقات با وکیلش برای رفع این مشکلات.
– خبر گم شدن یکی از دوستان خانوادگی.
– تلاش بر کسب خبر از دوست گم شده‌­اش در بیمارستان‌ها و سردخانه­‌ها.
– ملاقات با دوستان، با پزشک مخصوص و نیز با مادرش که دچار فراموشی شده.
– خبر خودکشی آن دوست که منجر به سکته قلبی فرجامی و در نتیجه منجر به شهود او از عالم دیگر می­شود.
– به هم ریختگی و بی‌نظمی و عدم موفقیت در ساخت فیلم مورد نظر.
– مواجهه با مرگ و فائق آمدن بر مرگ با انداختن سنگی در آب.
این داستان و داستان‌های فرعی با نمادهائی از جمله جنین مرده، قبرستان، حجله، و سردخانه و … تکمیل می­شوند.
به طور کلی فیلم بوی کافور، عطر یاس راجع به مرگ و چگونه زیستن است. فرمان‌آرا در این فیلم مرگ اصلی را در بیهوده زیستن معرفی می‌کند و می­گوید:
«ترس من از مرگ نیست، ترس من از بیهوده زیستن است» «سهراب شهید ثالث»
فرمان‌آرا در این فیلم خود را معرفی کرده و حیات داشتن خود را به رخ دیگران می­کشد و به قول خودش: «من این فیلم را ساختم تا یک دهن‌کجی روشنفکرانه کرده باشم به همه کسانی که نگذاشتند طی این سال‌ها فیلم بسازم.»
2- خانه‌­ای روی آب:
ماجرای اصلی این فیلم روزهای پایانی عمر یک پزشک می­باشد که با نقشه‌ی همسر مطلقه‌­اش به قتل می­رسد.
این فیلم داستانی خطی و ساده دارد اما همه افراد و ماجراها در عین سادگی نمادهائی از یک فرد و تأثیر و تأثرات او بر محیط و اجتماع هستند.
فیلم با همراهی دکتر با زنی خیابانی آغاز و سپس ملاقات‌های او با دوست زن و همسر مطلقه‌­اش پی­گیری می­شود که همگی نشانه‌ی زن‌بارگی و هوس‌رانی دکتر است.
ملاقات دکتر با پدرش در خانه سالمندان و همچنین با پسر معتادش نمادهائی از مسئولیت‌گریزی او است.
در مقابل تصادف با یک فرشته و زخم برداشتن از او و شفا یافتن زخم با نفس کودک حافظ قرآن و کمک‌های دکتر به کودک، تلاش‌های دکتر برای ترک اعتیاد پسرش، دستگیری از پدر زن قبلی‌­اش و دلجوئی از پدر، همگی نشانه‌­های روزنه­‌های روشن در وجود دکتر است که در نهایت منجر به عاقبت به خیری او می­شود.
این فیلم چگونه زیستن و چگونه مردن را بیان می­کند.
3- یک بوس کوچولو:
این فیلم از جمله داستان‌های جاده­‌ای محسوب می­شود که به بیان مسائل و دغدغه‌­های فیلم‌ساز در طول یک سفر می­پردازد.
روشنفکری که سال‌ها از وطن دور بوده ‌(سعدی) در ابتدای ورود به وطن به خانه دیگر دوست هم‌صنف و هم‌ترازش که اصیل و بومی باقی مانده‌ (شبلی) می­رود. آن دو، سفری را برای مرور آن‌چه سعدی در طی این سال‌ها برای زندگی کم گذاشته آغاز می­کنند.
ابتدا به سراغ دختر سعدی می­روند که در حالی‌که به پدر عشق دارد از او دلگیر است؛ که نمادی از شدت اشتباه سعدی است؛ و ملاقات بعدی او با همسرش، که بر سر مزار پسر منزل گزیده است.
سعدی و شبلی سفری را برای رسیدن به مزار پسر سعدی که به خاطر بی‌توجهی‌های پدرش خودکشی کرده آغاز می­کنند. این مسیر با به تصویر درآمدن نمادهائی از آن‌چه مورد توجه و دغدغه فیلم‌ساز است پی‌گیری می­شود. دغدغه دین با حضور در زیارت‌گاه، دغدغه تاریخ با سیاحت از پاسارگاد، دغدغه جامعه، فرهنگ و سیاست با نمایش تضادهائی مانند دانشجویانی که خودکار ندارند و یا دانش‌آموخته ادبیات که مسافر‌کشی می­کند به تصویر می­آیند.
در طی این مسیر شبلی در جنگلی آرام‌ به راحتی و گرمیِ یک بوسه، جان می­دهد. اما سعدی در ادامه سفر در قبرستان در تنهائی و خواری جان می­دهد.
این ماجرای اصلی با ماجراهای ریز و درشت مانند قصد خودکشی و عدم موفقیت شبلی بر خوردن چای مسموم، به صدا در آمدن زنگ در سه یا چهار فاصله و از همه مهم‌تر جان‌یافتن داستانی که شبلی در حال نگارش آن بوده؛ به صورتی که شخصیت‌های داستان در زندگی و سفر شبلی و سعدی نیز وارد می­شوند. این داستانک که بر مرگ شوم دلالت دارد داستان اصلی را تأکید می­کند.
این فیلم هم به چگونه زیستن و چگونه مردن؛ اما از نوع روشن‌فکری آن می­پردازد. گویی حرف‌های فرمان‌آرا در فیلم «بوی کافور، عطر یاس» ناتمام مانده لذا با به تصویر کشیدن مرگ هنرمندان و روشنفکران به این موضوع فرجام می­دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × یک =