مرگ در سینمای هالیوود توأمان به دو صورت تراژیک و عملی شجاعانه به تصویر کشیده شده است. نگرشی که به ویژه در «دوران طلایی» هالیوود نمود بارزی دارد. با مثال‌هایی همچون شخصیت بت دیویس در پیروزی تاریک (1939)، الیویا دوهاویلند در بر باد رفته (1939)، رونالد ریگان در Knute Rockne, All American (1940) و گری کوپر در غرور یانکی‌ها (1942). مفهوم مرگ در این فیلم‌ها چه در اصل داستان تنیده باشد و چه در داستان‌های فرعی بسط یافته باشد کارکردی رمانتیک یافته و در قالب فرهنگ غالب آمریکایی بازتعریف شده است؛ فرهنگی که تنها از منظر مردان اروپایی – آمریکایی دگرجنس‌گرای پروتستان قابل شناسایی است! البته نباید از یاد برد که غالب کاتولیک‌ها و یهودیان هالیوودی به رغم تعداد افزون‌شان تمایل دارند به جای بازتاب اندیشه‌های دینی خود در فیلم‌های‌شان، منعکس‌کننده‌ی هنجار دینی موجود در فرهنگ آمریکا باشند؛ هنجاری که بی‌شک متأثر از اندیشه‌های پروتستانی است.
نگرش مذکور البته در تمام فیلم‌های هالیوودی عمومیت ندارد و حتی در در میان بلاکباسترها نیز استثنائاتی می‌توان یافت که فارغ از نگرش پروتستانی در صدد القای نگرش‌هایی از قبیل نگرش کاتولیکی هستند. فیلم‌هایی همچون آهنگ برنادت (1943) و دارم راهمو می‌رم (1944) در این دسته می‌گنجند که علاوه بر فروش موفق در گیشه، از جوایز اسکار نیز بی‌نصیب نبوده‌اند. هالیوود اغلب در کنار چنین نگرش‌هایی به گونه‌های داستانی نژادپرستانه و قومیتی نیز گرایش داشته که عموماً در زمان خودشان بسیار بحث‌انگیز و جسورانه هم بوده‌اند. یهود‌ستیزی در فیلم‌های هالیوود زیرمجموعه‌ی چنین گرایشی است که نمونه‌اش در توافق شرافتمندانه (1947) به خوبی مشهود است. همین‌طور مفاهیم نژادپرستانه در دو فیلم انگشت کوچک (1949) و تقلید زندگی (1934 و نسخه بازسازی شده‌اش در سال 1959).
حال باید ببینیم آیا صنعت فیلم‌سازی مذکور به ظرایف فرهنگی مستتر در مفهوم مرگ نیز توجه کرده‌ است یا نه. در این زمینه فیلم‌های مستند بی‌شک پیشتاز بوده‌اند و در مقیاس خود توفیقاتی هم کسب کرده‌اند. مستند‌هایی همچون رشته‌های مشترک (1989)، واژگان گور (1996) و مصائب زندگی: آوای آسایشگاه (1997). در میان فیلم‌های غیر مستندی که به این موضوع پرداخته‌اند اما با انتخاب محدودتری مواجهیم و شاید تنها بتوان از فیلم‌هایی نام برد که فهم گونه‌گون از مفهوم مرگ و پایان زندگی را مورد توجه قرار داده‌اند. بهترین نمونه‌اش دالان سبز (1999) است که به محکومیت ناعادلانه‌ی یک آفریقایی – آمریکایی پرداخته که در مسیر اعدام قرار دارد. زندانی بزرگ جثه‌ای که از نیرویی فراطبیعی برخوردار است و با استفاده از همین نیرو به اطرافیانش امید و زندگی می‌بخشد. نگرش منحصر به فرد این شخصیت به مفهوم زندگی (و البته مرگ) در کنار دیگر مضامینی همچون ایمان، عشق، قدرت و ماهیت بشر، اصلی‌ترین مضمون فیلم است. فیلم یاس درختی (2002) نیز به عنوان اثری که از یک نمایشنامه اقتباس شده است با بیان داستان بیست و هشت شخصیت سفیدپوست و سیاه‌پوست که در آفریقای جنوبی زندگی می‌کنند به دنبال بیان همین مضمون بوده است.
در کنار نمونه‌های فوق فیلم‌های بی‌شمار دیگری را هم می‌توان یافت که در مواجهه با مفهوم مرگ وجه تراژدی‌محور آن را مورد توجه قرار داده‌اند و در جزئیات این وجه را در قالب فرهنگ‌های مختلف به تصویر کشیده‌اند. به عنوان اولین نمونه می‌توان از فیلم زیستن‌(1952) آکیرا کوروساوا نام برد که این وجه مرگ و مردن را در بستر فرهنگ ژاپنی و در قالب داستان زندگی مأموری حکومتی که از سرطان رنج می‌برد و روزهای آخر عمرش را سپری می‌کند به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده است. در فیلم پرورش یک قهرمان (1990) نیز به زندگی و مرگ مردی به نام نورمن بتون پرداخته شده که به دلیل همکاری‌اش با شورشیان مائوئیست در دهه‌ی سی به مشکلات عدیده‌ای برخورده است. اشتیاق مفرط و تعصب نورمن در این فیلم است که باعث می‌شود به جای این‌که بتواند به دوستانش کمک کند به دام اشتباه لغزیده و با پایانی تراژیک مواجه شود.
مرگ در قالب مضامین همجنس‌گرایانه‌ نیز در فیلم‌ها نمود داشته است. فیلم سرمای زودرس (1985) به عنوان اولین فیلم تلویزیونی درباره‌ی اپیدمی ایدز ساخته شده، در این دسته فیلم‌ها می‌گنجد. فیلمی که گرچه در به تصویر کشیدن جوانب بیماری ایدز موفق عمل کرده اما به دلیل ابهام عامدانه‌اش در تشریح روابط زوج‌های هم‌جنس‌گرا و معرفی آنان به عنوان مردان متأهل سرخورده از روابط خانوادگی در وجوه شخصیت‌پردازانه با اشکال مواجه است؛ که البته با توجه به محدودیت‌های رایج در زمان ساخت فیلم می‌توان از چنین اشکالی چشم پوشید. البته در میان فیلم‌هایی یا چنین مضمونی فیلم رفیق قدیمی (1990) رویکرد وفادارانه‌تری داشته و جوانب فرهنگی و اخلاقی هم‌جنس‌گرایان را با توجه به مفهوم مرگ به خوبی تشریح کرده است.
رویکرد معنوی به مفهوم مرگ نیز در فیلم‌هایی قابل شناسایی است همچون سرزمین سایه‌ها (1993) که بر اساس خاطرات روابط عاشقانه‌ی سی. اس لوئیز با آخرین همسرش ساخته شده است. همسری که البته به دلیل سرطان با مرگی زودهنگام مواجه می‌شود و روابط عاشقانه‌ی آن‌دو را نیمه تمام می‌گذارد. مرگی که لوئیز را وامی‌دارد بر اساس تجربیات انسانی خویش سلوکی معنوی و روحانی را از سر بگذارند و فارغ از اندیشه‌های مسیحی‌اش به تفسیر جدیدی از مفهوم ایمان و دین دست یابد.
مرگ در بستر داستان‌ها و روایات زنانه نیز در فیلم‌هایی همچون تئوری پرواز (1998) و زندگی من بدون من (2003) تفصیل یافته است. در فیلم اول شخصیت اصلی با بیماری سختی درگیر است و می‌داند در آینده‌ی نزدیک مرگش فرا می‌رسد. شخصیتی که به رغم چنین پیشامدی کماکان قصد دارد از زندگی لذت برده و به امید‌ها و آرزوهایش جامه عمل بپوشاند. در فیلم دوم نیز با زنی مواجهیم که از سرطان تخمدان رنج می‌برد و به مانند شخصیت فیلم قبل تنها چند ماه فرصت زندگی دارد و البته این شخصیت قصد ندارد به دیگرانی که در زندگی‌اش حضور دارند چیزی از این ماجرا بگوید. در این دسته فیلم‌های دیگری نیز می‌توان نام برد: انتخاب سوفی (1982)، رنگ ارغوانی (1986) و کلوب جوی لاک (1993).
با توجه به تمام نمونه‌های فوق باید گفت فیلم‌های سینمایی تاکنون در مواجهه با مقوله‌ی‌ مرگ رویکرد قابل تأملی داشته‌اند که البته در سال‌های اخیر با بروز گرایشات اقتصادی از عمق و ژرفای آن کاسته شده است. فیلم‌های این روز‌ها از به تصویر کشیدن شعائر آیینی مرگ در فرهنگ‌های مختلف فاصله گرفته‌ و از بازخورد‌های اجتماعی نژادی،‌ دینی و اخلاقی آن غافل شده‌اند. فیلم‌ها اگر خواهان باورپذیری و واقع‌نمایی هر چه بیشتر داستان‌شان هستند چاره‌ای ندارند جز ارجاع به همان روال سابق.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده − پانزده =