درسوگ شاعری که نام غزل متفاوت را وامدار اوییم. «علیرضا نسیمی»
در سکوت روزهای روبرو که میروی رفیق من!
یک ترانه با خودت ببر
یک سلام
یک مداد زرد
«علیرضا نسیمی» بدون هیچ هیابانگی در سن 33 سالگی در لبخند تلخ زمین آرام گرفت. سی و سه سالگی. سالهاست که با این عدد، دست به گریبانم. سالهاست که احساس میکنم این عدد با مرگ پیوندی غریب دارد و سالهاست سی و سه سالگی را غریب میبینم. سنی که مسیح، عین القضات همدانی، و فروغ را در خود فرو برد و این بار قرعه کار به نام شاعری افتاد که مظلوم بود و شاعر.
«علیرضا نسیمی» را چهار سالی است که میشناسم یا بهتر است بگویم میشناختم. روزهای آخر اردیبهشت ماه 1382 بود که برای شرکت در نخستین و واپسین جشنواره شعر جوان جنوب کشور راهی فارس شدم. چند ماهی بود که در فضای غزلهای آن سال، مورد اتهام شدید دوستداران غزل سنتی قرار گرفته بودم و نام خود را به عنوان یکی از متهمین اصلی جریانی موسوم به «غزل متفاوت» ثابتشده میدیدم. محل اسکان هتل اطلس، درست چند متر پایینتر از حافظیه بود. با خستگی تمام وارد هتل شدیم و همه روی کاناپههای سالن ملاقات هتل رها شدیم که ناگهان چشمم به صفحهی باز روزنامهای که روی میز بود افتاد که: «غزل متفاوت سنتی نیست.». یکه خوردم و روزنامه را برداشتم. صفحهی شعر روزنامه سبحان بود که آن روزها توسط «هاشم کرونی» و «طیبه نیکو» در میآمد. این مطلب هم مصاحبهای بود با «علیرضا نسیمی». خیلی سریع به اتاقم رفتم و در فضایی آرام تمام مصاحبه را خواندم و در تمام طول خواندن دهانم از شگفتی باز بود که این سخنان چقدر به گوشم آشنا هستند. از همه مهمتر استدلالهای نسیمی بود برای اثبات الزام یا بهتر بگویم رد انکار الزام جریان غزل متفاوت.
خلاصه کنم. خیلی نگذشت که فهمیدم «علیرضا نسیمی» شاعر بسیار تیزهوشی است که با کاریزمایی قدرتمند در استان فارس به غزلهایی که همزادند با تفکر شبه انتزاعی پسا مدرن، مشهور است. البته او در بحبوحه جریانهای دهه هفتاد و هشتاد، سپید هم میگفت. سپیدهای خوبی هم میگفت اما من همیشه او را با غزلهایش شناختم. از بخت خوب یا بد همان سال مصادف بود با گرمی بازار وبلاگها و اتفاقا «غزل متفاوت» که از همان ابتدا تقریبا مترادف بود با «غزل پست مدرن» بسیار در دید منتقدان قرار گرفت. از همان روزهای آغاز این بازی، بارها به دوستان «علیرضا نسیمی» را بیشتر معرفی کردم و مدام «متنی برای بینایی سنجی مخاطب» را بین پایتخت نشینان تقسیم میکردم و خیلی زود علیرضا نسیمی شاعر کمحرف و گوشهگیر شیرازی در میان اهالی شعر کشور معروف شد و به عنوان یکی از سه قطب اصلی جریان غزل متفاوت مورد توجه قرار گرفت.
این متن و اندوه فراوان نگارنده نمیتواند موضع خوبی باشد برای بررسی تلاشهای ادبی زنده یاد «علیرضا نسیمی» اما به اختصار به چند نکته درباره غزلهای او اشاره میکنم:
او از شاعرانی بود که به واسطه رابطه عمیق و غیر قابل انکار با ادبیات گذشته و بهویژه غزل بیدل و مطالعه آگاهانه متون فلسفی- ادبی معاصران چشم سبز توانسته بود پیوندی صمیمی میان این دو برادر ناتنی پساخردگرایی ایجاد کند. او آشنایی عمیقی با بار واژهها، ضرباهنگ موسیقایی و حتی عروض فارسی و عربی داشت و از همه این دانستهها به نیکویی در غزل استفاده میکرد. همین مسائل سبب شده بود که در آوانگاردترین حرکتهایش نیز شعرش شنیده شود.
به طور مثال توجه به این غزل میتواند برای کل بحث کار گشا باشد:
نقطهچینهای این متن را با هر گزینهای که مایلید پر کنید:
الف:چیست
ب:مرد
پ:حرف
ت:کشک
خشک میشوی همین سخاوت بهار…..
غصه میخوری که چی؟ خیال برگ و بار …..
در شلوغ سایههای وحشیانه ناامید
جان بکن بگو. سکوت کن بگو. هوار…..
مرزها برای رد شدن کشیده میشوند
سنگ….. میله….. سیم خاردار…..
آن که ایستاده و فقط نگاه میکند
هیچ وقت فکر کرده است انتظار…..
برگهای زرد را همیشه باد میبرد
زردها چه خوب واقفند اعتبار …..
میدوی نمیرسی. نمیرسی قبول کن
غیر ترس سهم صید خسته از شکار…..
*
لحظه لحظه اوج یک پرنده را نگاه کن
تا بفهمی آنچه میکشم در این مزار …..
در این غزل که شاید از نظر زبانی در نقاطی به غزل نئوکلاسیک نزدیک بشود، برخورد کشدار و تا حدی نیز تمسخر آمیز با هرمنوتیک، شعر را از نظر جهانبینی به شبه فلسفه پسا مدرن بسیار نزدیک کرده است. ضمنا در این شعر هم مانند اکثر کارهای «علیرضا نسیمی» شعر دستخوش هنجارهای خود ساخته نمیشود و به طور مثال برخورد غزل با نقطهچینهای انتهای مصرعهای زوج با دو نقطه چین میان مصرعی کاملا متفاوت است. دیگر این که حتی با تقکر کلاسیک، در هر مصرع یکی از گزینهها پاسخگوی کلیت بیت میشود.
از دیگر تلاشهای منحصر به فرد نسیمی در غزل متفاوت توجه ویژهی وی به شکل دیداری شعر بود که در میان اهالی این نوع غزل و به این شدت بیمانند است. او به گونهای که یادآور شعرهای «آپولینر» بود همواره به شکل نوشتاری غزل خود توجه ویژهای داشت و در این کتاب- متنی برای بیناییسنجی مخاطب- دو سه باری از شکل نوشتاری که یادآور تابلو سنجش بینایی بود استفاده کرد.
او در این بین معمولا از تلاشهای پسا ساختاری گسستهای اپیزودی در میان شعرهای روان خود هم نتیجه میگیرد که نمونه آن شعر معروف وی است که با عنوان «تابلو سفر دایره و پیدایش» که دور آن نوشته شده «خوانشی دورانی و متقارن مییابد این متن/ چیزی شبیه رقص سرخ پوستی دور آتش» در کتاب به چاپ رسیده است:
آفتابگاه رنگ/ سیب ناتمام/ یک مداد زرد
ماه مرگ صفحهی سیاه پشت بام/ یک مداد زرد
بعد لکههای سبز – بچههای روزهای مثل آب –
گاه ناگهان درک دست هر کدام یک مداد زرد
بعد رسم محو سایهها وجادهها من … هراس… باد
بغضهای یخزده… برگ… قتل عام… یک مداد زرد
بعد باز جادهها و جادهها مسافران راه راه
روی روحشان کشیده خط انهدام یک مداد زرد
یا نه ! رنگ هر چه خوب هر که خوب رنگ هر کجای خوب
نه؟ به رنگ مرگهای یک پلنگ رام یک مداد زرد
سنگها! کلاغها! تیرهای برق! ما نمیرسیم
بس که جاده میکشد برای ما مدام یک مداد زرد
*
در سکوت روزهای روبرو که میروی رفیق من!
یک ترانه با خودت ببر یک سلام یک مداد زرد
و اما اشارهای کوتاه به یکی از تلاشهای «علیرضا نسیمی» که جای بحث بسیار دارد و صد افسوس که دیگر او در میان ما نیست تا از این بدعت پنهانش دفاع کند.
او معتقد بود که با توجه به ساختار عروضی فارسی، مکث میتواند به جای یک هجای کوتاه استفاده شود و خود نیز همواره از آن استفاده میکرد و شاهد او هم این بود که این سکتهمانند به گوش هیچ کس نمیآید.
بیشترین استعمال این بدعت در غزل زیر به چشم میآید:
قدمهای متقارن در رفتار زمین
اودیپ در پازل دهکدهی جهانی
بند یک: لختها درختها بند رختها لباسها
چرکمردهها تا نخوردهها خوبها سرشناسها
دو: اتاقهای بسته… تاقهای بسته… های بسته… بسته… بس
یا همین که نه. همین که چی؟ همین سوالها و انعکاسها
سه: س س ستارهوار با سکوتها شدن شدن شبیه شب
شکل نعشوار شعر گفتهام نگفتهام که این هراسها
بعد (چار فکر میکنم) وفور ضلع/ سطح/ حجم/ بعد
حق آب و حرف حق زل زدن به اشکها به التماسها
سوت میزنند و لول میخورند. لول میخورند و سوت سوت
زیر خط حرف. زیر خط درک. خط ترک آس و پاسها
بند چند؟ چند بند چند؟ چند بند چند. چند؟ ساده! من!
من که فکر میکند هنوز… نه! نه با وجود اسکناسها
(چند وقت پیش خواب دیدهام که هفت خط گرم و منحنی
ابر میشوند و باد/ قطع میخورند آخرین تماسها)
#
ایستاد. رو به آنچه بعد. راه رفت. فکر کرد. راه رفت
دیر شد نه گشت. هشت درگذشت. دشت ماند و خواب داسها
خداحافظ دوست من! امیدوارم تا همیشه در ذهن ادبیات نخبهکش و فراموشکار باقی بمانی.
هر کجا هستی دست خدا به همراهت.
من به یاد تو خواهم ماند. تو چهطور؟
تهران
سرمای یخبندان سهشنبه 18 دی ماه 1386