نگاهی به غزلی از حافظ
در یک متن زبانی، دلالت ثابت لفظ بر معنا کار انتقال پیام به مخاطب را انجام میدهد. دلالت باعث میشود که متن دارای معنایی یکه باشد. امّا در متن ادبی پیام از طریق دلالت بیثبات نشانه بر معنا منتقل میگردد. انگیختگی و عدم ثبات نشانه ادبی باعث سیلان معنا در متن ادبی میشود.
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
بیت بالا یک متن زبانی است. چرا که کلمات بر معناهای قراردادی و آشنای خود دلالت دارند و نه بیشتر.
امّا ناگهان متوجه نظم عروضی بیت میشویم. نوعی قاعدهافزایی آشکار که تنها در متنی ادبی قابل ردیابی است. بعد یادمان میآید که این بیت از «حافظ» همان «شاعر» بزرگ ایرانی قرن هشتم هجری است. آری ما دیوان او را در دست گرفتهایم و غزلی از غزلهای او را شروع کردهایم.
حالا ناگهان خود را در موقعیت خوانش شعری مییابیم و چون شعر حاوی نشانههای ادبی انگیخته و ناپایدار باید باشد (!) شروع به رمز گشایی نظام نشانهشناختی متن میکنیم و عشق و هجر سوزان بیت را تأویل میکنیم: «عشقی الهی و فراق حضرت حق»
پس تکلیف دلبر برگزیده بیت بعد و خاک درِ او هم مشخص است:
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آنچنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
ما مغلوب اقتدار حافظ و دیوان غزلیات او شدهایم. همانطور که مرعوب «اخوان» میشویم و «هوای بس ناجوانمردانه سرد» او را به حکم اقتدارِ او و مجموعه شعر «زمستانِ» او تأویل میکنیم و معنا را تکثیر میکنیم.
سپس شرح مناجات شبانه شاعر نامدار ما با خداوند شنیدنی است:
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
در متن زبانی ساختهای دستوری تشکل پیام را بر عهده دارند و بس. در این متن حتی اگر روابط و شگردهای ادبی هم به کار رفته باشد، انتقال پیام به این روابط وابسته نیست و حذف یا تغییر این شگردها به پیام رسانی متن آسیبی نمیرساند.
درست همانند تشبیهات و مبالغهها و تشخیصها و دیگر صنایع ادبی که دائماً در گفتار روزمرهمان به کار میبریم و قصد ایجاد متن ادبی هم نداریم.
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
در این بیت نیز همچون بیتهای قبل نقش ساختارهای دستوری و عدم دخالت ساختهای ادبی در انتقال پیام کاملاً آشکار است. تنها ته رنگی از مبالغهای مستعمل در بیت دوّم به چشم میآید که حذف آن اختلالی در انتقال پیام بیت ایجاد نمینماید.
فراتر از بیان پرطنز و کنایه این نوشتار تاکنون، این غزل حضرت «حافظ» را تا اینجا مگر در سایه نوع خوانش، آن هم تحت اقتدار نام صاحب اثر و در موقعیت خاص تماس با اثر (دیوان غزلیات) نمیتوان شعر دانست و تنها با توجه به وزن عروضی و نظام مقفای آن که در هر صورت نوعی قاعدهافزایی محسوب میشود، میتوان این اثر را تا به اینجا نثری منظوم به حساب آورد. حال آنکه شعر حاصل هنجارگریزی در درونه زبان و ایجاد مصادیقی است که هرگز قابل انطباقِ نظیر به نظیر با جهان خارج نیست. مصادیقی که در این غزل ساده عاشقانه هرگز آفریده نشدهاند. اگر هرگز نمیتوانیم «ملائک را در حال زدنِ درِ میخانه» ببینیم، اگر هرگز هنگامِ «سحر، علم زدن خسرو خاور بر کوهساران» را نخواهیم دید و اگر هرگز نمیتوانیم «به سیلِ اشکِ شبانه ره خواب زنیم»، امّا به راحتی میتوانیم مضامین غزل مورد بحث را زنده و حاضر، عیناً در جهان ببینیم و تجربه کنیم.
و اگر نبود مقطع این غزل، کوچکترین دفاعی از این متن به عنوان شعر، نمیشد داشت:
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
حالا «حافظ» خود را در یک ابژه فرض کرده است (اگر مزاحمت همیشگی این «تخلص» شاعرانه بگذارد!) و همین فرض، اجرایی شاعرانه است. به علاوه غربت او و مقام او در ره این عشق، کمتر قابل انطباق با عشق جسمانی است. در نتیجه بیت آخر ناگهان شناسنامه جدیدی برای حافظ و عشق او صادر میکند و فضا را به عرصهای برای تأویل و تکثر معنا تبدیل مینماید. اگرچه توان این بیت برای مصادره کلیت غزل کافی به نظر نمیرسد. ظاهراً «حافظ» در ابیات قبلی زیادی «رِند» بوده است !!
پانویسهایی شاید مهمتر از متن
میفرمایید چرا بین صدها غزل «حافظ» گیر دادهام به این غزل؟ چون از قدیم دوستش داشتهام و در خلوت و جلوت زمزمهاش کردهام. و دیگر اینکه کمی «رندی» از خواجه آموختهام!
میفرمایید با معیارهایی امروزین، آن هم در هیأت دانش نسبتاً نوین نشانهشناسی و زبانشناسی به سراغ «حافظ» قرن هشتمی رفتن درست نیست؟ خیر! خود ایشان در بسیاری از غزلهایشان ثابت کردهاند که این معاییر را نخواندهاند اما خوب بلدند. نمونههایش را که ذکر کردم!
میفرمایید به فرض قبول گفتههای آمده، فقط همین یک غزل در دیوان خواجه اینطوری است؟ باز هم خیر! به نسبت بزرگی «حافظ » اینطور در غزلها در دیوان او کم نیست. اگر این نوشتار به مخاطبان جرأت بدهد که شجاعانه پته این غزلها را روی آب بریزند، صاحب این قلم به هدف خود رسیده است.