شعری از محمود درویش

این سطرها برشی از شعر بلندی است که بیست و پنج سال پیش سروده شده است، امّا انگار حکایتِ امروز شهرهای فلسطین است. دریغا و دردا که پس از گذشت شش دهه از اشغال فلسطین هنوز جنایت در فجیع‌ترین شکل خود جاری است و شاید با ابعادی وسیع‌تر از غربت و تنهایی مردم.

«محمود درویش» شاعر دردمند فلسطینی چند ماه پیش رخ در نقاب خاک کشید امّا چهرۀ مهربانش را از ورای این سطرها می‌توان دید که همچنان اندوه و غربت کودکان معصوم وطن را در طنینِ اشک و خون، آه می‌کشد.

فجر ادامه دارد
از هنگام فجر،
آسمان بر سر قرصی نان میشکند،
هوا بر سر مردم از سنگینی دود می‌شکند
و نزد عربیّت خبر تازه‌ای نیست
یک ماه بعد، همۀ حاکمان با همۀ اصناف حاکمان دیدار خواهند کرد؛
از سرهنگ تا سرتیپ،
امّا اکنون، اوضاع آرامِ آرام است، چونان گذشته
و مرگ با همۀ جنگ‌افزارهای آسمانی و زمینی و دریایی نزد ما می‌آید.

هزار، هزار انفجار در شهر.
هیروشیما، هیروشیما
ما به تنهایی به غرّش سنگ گوش می‌دهیم، هیروشیما
ما به تنهایی به پوچی و بیهودگی در روح گوش فرا می‌دهیم
و آمریکا بر دیوارها به هر کودکی، عروسکی خوشه‌ای برای مرگ هدیه می‌کند.
ای هیروشیمای عاشق عربی!
آمریکا همان طاعون است
و طاعون همان آمریکاست
خوابیده بودیم،
هواپیماها بیدارمان کرد و صدای آمریکا
آمریکا از آنِ آمریکاست
و این افقِ سیمانی از آن درنده‌ای که از هوا حمله می‌کند،
درِ قوطی ساردین را باز می‌کنیم،
هدفِ توپخانه‌ها قرار می‌گیرد،
به پرده‌های پنجره پناه می‌بریم
درها از جا کنده می‌شوند، ساختمان می‌لرزد.
آمریکاست،
پشتِ در آمریکاست
و ما در خیابان به جستجوی سلامتی راه می‌رویم
چه کسی ما را به خاک خواهد سپرد، آنگاه که می‌میریم؟
ما برهنه‌ایم،
نه افقی است که ما را بپوشانَد
و نه قبری که پنهان‌مان کند،
…اندکی شتاب کن!
شتاب کن؛ تا دریابیم که واپسین فریادمان کجاست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نه − 9 =