سه شعر از امانوئل رُبلس
امانوئل رُبلس (Emmanuel Roblès) به سال 1914 در شهر اوران الجزایر به دنیا آمد. پدرش یک بنا بود که قبل از تولد او درگذشت. ربلسِ جوان اختلافهای سیاسی و نژادی را در کوچه و خیابان میآموخت و از «دریای نیلگون» و «تابستانهای سوزان» به وجد میآمد، در حالی که خواندن آثار کنراد و ملویل تخیلش را شعلهور میکردند. از رؤیای دریانوردی صرفنظر کرد و با استفاده از یک بورس در دانشسرای عالی الجزیره به تحصیل پرداخت. این دوران، آغاز آشنایی او با دنیای مسلمانها (مولود فرعون، همکلاسیاش بود) و دنیای روشنفکری بود. آلبر کامو و پاسکال پیا در روزنامهی الجزایر جمهوریخواه از او استقبال کردند و او به عنوان خبرنگار به آلمان، چین و اندونزی سفر کرد. اولین آثارش در الجزیره منتشر شدند: رمانهای چون «اکسیون» (1938)، «دره بهشت» (1941)، «عمل انسانی» (1942)، «شب بر فراز دنیا» (1944).
فرهنگ و زبان اسپانیایی یکی از علاقهمندیهای او بود که در کنار کار خبرنگاری و نوشتن رمان، همواره در تقویتش میکوشید. در زمان جنگ، به عنوان خبرنگار در گروهان هوایی ایتالیا عضو شد، رمانهای «این سپیدهدم است» (1952) (بونوئل فیلمی بر اساس این رمان، به همین نام ساخته است) و «آتشفشان وِزوو» حاصل تجربیات این دورهاند.
ربلس با پایان گرفتن جنگ، سفرهای خود را از سر گرفت و به مکزیک و آمریکای جنوبی رفت؛ در حالی که همواره با الجزایر در ارتباط بود و تحت تأثیر شورشهای سِتیف، رمان «بلندیهای شهر« (1948) را نوشت که جایزهی فمینا را برای او به ارمغان آورد. در این دوران با کمک دوستانش کاتب یاسین، آدو کاظم و اچ. شبی، مجلهی forge را در الجزیره به راه انداخت که خیلی زود به یکی از معروفترین مجلات مغربی تبدیل شد. همزمان با انتشار این مجله، به توصیهی کامو که استعداد دیالوگنویسی او را کشف کرده بود، به تئاتر روی آورد و نمایشنامههای «مونسرا» (1948) و «حقیقت خاموش است» (1952) را نوشت که هر دو در کمدی «فرانسز» به روی صحنه رفتند و جایگاه ربلس را به عنوان یک نمایشنامهنویس تثبیت کردند. بعدها «مونسرا» به بیش از بیست زبان ترجمه شد و در اغلب تئاترهای معتبر دنیا به روی صحنه رفت. با وجود این، او همچنان به نوشتن رمان ادامه میداد: «فدریکا» (1954)، «دانه شن» (1955) و «دشنهها» (1956).
در سال 1958 ربلس به فرانسه رفت و نمایشنامهی «لورلوژ» را آنجا منتشر کرد. پس از آن مدتی به نوشتن داستان کوتاه رو آورد و مجموعهداستانهای «مرد آوریل» (1959) و «مرگ رویاروی» (1961) را نوشت. آثار بعدی او عبارت بودند از نمایشنامهی «دفاع از یک یاغی» (1964) و رمانهای «طغیان رود» (1964) و «سفر دریایی» (1968).
امانوئل ربلس در سال 1972 به خاطر مجموعهداستانِ «سایه و ساحل» برندهی جایزهی بهترین مجموعهداستان سال شد و به عضویت آکادمی گنکور درآمد و از همین تاریخ، مدیر انتشارات Seuil شد. ترجمهی «دن کیشوت» و چند اثر از دیگر نویسندگان اسپانیایی نظیر لورکا، رامون ساندر و سرانو پلاجا کارهای بعدی او بودند. در سال 1976، مجموعه شعر کوچکی به نام «عشق بیپایان» منتشر کرد که با اقبال خوبی روبهرو شد و ژرالد فِلون برای یکی از اشعار این مجموعه به نام «لورلوژهای پراگ» آهنگ ساخت. از آخرین آثار ربلس میتوان به رمانهای «فصل خشن» (1974)، «پریهای دریایی» (1978)، «عرب نامرئی» (1979)، «زمستان در ونیز» (1981)، «شکار» (1985) و نمایشنامههای «قصری در ماه نوامبر» (1983) و «پنجره» (1984) اشاره کرد. او به سال 1995، در 81 سالگی درگذشت. مجموعه شعر «عشق بیپایان» و نمایشنامهی «لورلوژ» به همین قلم ترجمه شده که اولی از طرف انتشارات لوح فکر به چاپ رسیده است.
سه شعر از مجموعهی عشق بیپایان:
دور هستم
دور هستم
تو به خواب میروی و به من گوش میدهی
عشقم آتلانتیک را میپیماید و میآید
تا به گرمی با تو سخن گوید
و بر لبانت بوسه زند
و تو در این رویا لبخند میزنی
آنجا که من هستم
و من به رؤیا میبینم که لبخند میزنی
وقتی به زمزمهام گوش میدهی که
دوستت دارم
پاریس، شب
شب پرسه میزند در خیابانهای پرطنین
زنهای مانکن
از ویترین مغازهها
نگاهم میکنند با چشمان شیشهای خود
دو پیرزن
ناکهان از تاریکی بیرون خزیده
با کلمات پُفکرده از اشک
سخن میگویند
پیش میرود شب
آسمانْ سنگین است
و سنگین، پای سرگردانی من
خداحافظ نگاه عشق من
همه چیز بسیار واقعی است
بسیار واقعی این سکوت و این خلاء
از یک نگاه
نگاهت را به یاد میآورم
وقتی به جنگ میرفتم
در سواحل دریای ایتالیا
زیرا که تنها
نگاه را با خود میبردم
از عشقم و رنجش
پیش از این بود
نه چندان دور
چشمانم را میبستم
در هواپیمای تبعیدم
شگفتزده از این ستاره
که رها کرده بودی
چنان روشن و ناب در شب من
نه چندان دور
امروز