ابراز محرمانه حسنت عیان شده است
ساقی چه بیملاحظه جان جهان شده است
لبهای واضحش ملکوت ملاحت است
بیماری لطافتش امّا نهان شده است
پلکی برای صحبت چشمانم آفرید
این لطف و اعتنا، سبب امتنان شده است
مکثی بیاور از جهش مژدههای پلک
یک مژه در ازای تماشا، تکان شده است
طرز توجهش به نسیمی اشاره داشت
از مشهدت، که منظرهای بینشان شده است
بیپرده نیست سنت آزادگان ولی
پوشیدگی لباس تماشاتران شده است
این وارث رعایت طاووس، این خَرام
باغی به هم رسانده و دامنکشان شده است
این ساکت پیاپی محراب «گفتگو»
مکثش، تفألی است که ورد زبان شده است
این چهرهای که باعث بازار طلعت است
در کارزار دلشدگان، دلستان شده است
پس حاکی از تنفس بینایی من است
صبحی که دم به دم نفست ارمغان شده است
شطحی بیاورم صنم مِهفروش شرم!
هم بیش از آنکه شرم تو شرحش بیان شده است
من عارف از حیاست که در امتناع دوست
بس بارها شده است که بس امتحان شده است
نزدیک صبح شد، بُرشی نور مستحب
افتاد روی شانه گیسو: اذان شده است
زیبا! چرا پریده رنگ و پرندهای؟
– عظمای من! بسامد حزنم عیان شده است
دلواپسم پرندهی حالات حیرتم!
مابین بالهای ازل، آسمان شده است
مژگان، حدیث لطف شد در شکنج پلک
لحن شکنجههای شما مهربان شده است
زود است ای عزیز رد بوسه بر گلو
مانند خنجری که لبانش جوان شده است
ساکت نمینشیند اگر شمع مستیام
جانا! چراغ ساغرمان خونچکان شده است
خوبان به یمن صحبتمان رشک میبرند
بر لب، که جملههای تو را ترجمان شده است
در و بلای حضرت عاشق مبارک است
عشق از پلنگ قصه ماه و کتان شده است
پاینده باد سلطنت نازتان همین!
یارم، دچار منحصران زمان شده است
جانی برهنه کردهام از خویش نازنین
جانها نثار فرصت این آستان شده است
از جرأتی که هست، لبی تر نمیکنید؟
مست و پرندهای! قدحت، استکان شده است
با ما کبود باش بنفشه! که شیوهی
اظهار سایه، روحیه سرمهدان شده است.
یک چشمه پیرهن به تن صبح پلک خود
پوشیدهام که بستر دریای جان شده است
?
مانند خنجری که لبانش جوان شده است
آلاله جان! ضیافت ما این چنان شده است
گیسوی «انعکاس» تو میریزد از سبو
سوسوی جام دهکدهمان ارغوان شده است
افطار لب، برای تو ایندفعه واجب است
سقراط، پاسخ عطش شوکران شده است
نازکبدنترین غزلت هم امان نداد
بر خط ساعدم که رگش شادمان شده است
یک جلوه از تجلی ما آشکار نیست
پیداست سهم رؤیت ما سایبان شده است
گیرم صفای آینه معطوف ما نشد
گیرم خراج روی شما کهکشان شده است
یک آن ولی ملاحظه کن تا ببینمت
این قیمت کمی که خریدار آن شده است
ای مِهفروش بدرقه! ما را چه دیدهای
بر ساحلی که موج عدم پلکان شده است
در باغهای شامخ تبعید یک یقین
«نزدیک دورها»ست، که عنقا گمان شده است
تا واجد زیارت رسواییات شویم
مستور، با مکاشفه همداستان شده است
اینجا بهار بارقهای ممکن است سرخ
باشد چقدر دیر که دیگر خزان شده است
عیسی دچار دلبری شاعرانه نیست
یوسف، عزیز ناصرهای رایگان شده است
تا در مظان حُسن، دمی وحشتم گرفت
اشراق مطمئن تو دارالامان شده است
حدسی بزن! گمان کن از این حال بیمقام
با یک دلیل روشن هیزم، شبان شده است
شمس از کرشمههای سوانح بروز کرد
افشای جان قریحه آتشفشان شده است
دیدم دچار پاسخ غمگین نرگسم
دیدم چه بیملاحظه جان جهان شده است
اهدا کن از سکوت تماشا اشارهای
صبح است نازنین! حرکاتش وزان شده است
مژگان با نشاط تو لب میزند به پلک
مانند خنجری که لبانش جوان شده است
چشمت هزار شب به غنیمت گرفته است
دیگر عجیب نیست که شب جاودان شده است
ایثار نرگسان تو نشأت گرفته از
احوال پیر ماست که وقف مغان شده است
این مختصر اجابت اوصاف، محض چیست؟
منظور تنگ چشمی رندان، دهان شده است
فن نظر فرا نگرفتیم و مشکلی است
وقتی نگاه بوسه به لب، میهمان شده است
ذوقم حریف شیوه رندانه ات نشد
بگذار بگذریم که رطلش گران شده است