روشناییها – دوم
عطر افشان
یاسها
بی حضور ما
سیروس نوذری*
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم نبُد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
خیام
همه حرفها گفته شدهاند و حرف نگفتهای نمانده است. پس چرا زبان، بازنشسته و تعطیل نمیشود؟
به نظر میرسد فرض مسأله باید اصلاح شود:
همه حرفهای کلی گفته شدهاند و حرف کلی ناگفتهای نمانده است. پس تا هر انسان میتواند از دریچه تجربی خود به مفاهیم کلی و غالباً مجرد بنگرد، زبان بازنشسته و تعطیل نمیشود.
مفاهیم کلی به تعداد انسانها مصداق دارند. مفاهیم کلی اگر چه پیر و فرسودهاند و به همین دلیل کم یا بیتأثیرند، اما مصادیق زنده آنها به عنوان تجربههای معاصر و بههنگام، همچنان قدرت تأثیر خود را شارژ میکند و استمرار میبخشد.
شعر امروز، هستی خود را مدیون همین مصادیق زنده از تجربههای معاصر است. شاعر امروز حتی اگر در فرمهای تازه همان مفاهیم کلی را عرضه کند، شعر نو ننوشته است. تازه نکته اینجاست که اثر خود را از منافع غیر قابل انکار موسیقی شعر کلاسیک هم محروم کرده است.
«خیام»، مرگاندیشی مزمن و بدخیم خود را گاه در نظمی عریان و صریح چون آنچه در سطرهای بالا خواندیم عرضه میکند. اما هنر رباعیسرایی «خیام» آنگاه به چشم میآید که او مصداق مرگاندیشیاش را در قالب مضمون ارایه میکند:
«این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است»
«سیروس نوذری» در شعر خود مصداق مورد نظر خویش از مرگ را تصویر نموده است. اگر لحن «خیام» معترضانه و پرخاشجو است، در عوض لحن «نوذری» غمگنانه و ملایم است، اگر چه نشانی از حسرت در آن نیست و پذیرنده و بیدغدغه به نظر میرسد. ایجاز فوقالعاده شعر «نوذری» که حتی از آوردن یک فعل دریغ کرده است به نوعی، اجرای همین پذیرش و آرامش است. پذیرش و آرامشی که حتی او را از «مرگاندیشی» به «مرگآگاهی» رسانده است. مرگ آگاهی از آن دست که «فروغ» و «سهراب» در شعرشان منعکس نمودهاند.
* آه تا ماه – سیروس نوذری – نوید شیراز – 1379- صفحه 16.