قسمت دیّم
…
بیت ششم و هفتم:
گفتش ز قمار آخر برگوی به ما اینک
از حال خود و شمع و از آتش و پروانه
گفتم که مکن نفیام در جلوه او دیدم
اسرار اناالحق و دار و سر و پیمانه
و اینجا هم اوج تعلیق شعر است. عقل که تا بیت پیشین از در انکار وارد میشد ناگهان طی تحولی انفسی دگرگون شده و از در نیاز وارد میشود و از شاعر میخواهد تا قدری از حال خود و حال آتش و حال پروانه را به او برگوید. خضوع عقل شرطی اصیل در سلوک است. تا آنگاه که عقلی خاضع نشود مدام در راه سلوک سنگاندازی کرده و سالک را معذب میسازد، اما اگر عقل سرافکنده شده ابراز ندامت نماید نه تنها مانع راه نخواهد بود، بلکه با طرق فلسفی راه سلوک را مستند و مستدل خواهد کرد. در اینجا نیز عقل شاعر از پارسنگهایی که بر میداشته و در راه سلوک او پرتاب میکرده ابراز ندامت میکند. البته شاعر این ندامت را بیان نکرده اما این معنا در شعر مستتر است. که اگر نبود چگونه عقل به وجود اسرار وقوف مییافت و درباره آنها از شاعر سؤال مینمود. اما شاعر نیز که این خضوع را میبیند عقل را دوستانه در آغوش کشیده پاسخ سؤالش را میدهد. و در ضمن پاسخ از او میخواهد که دیگر او را نفی نکند و سپس پرده از اسرار برمیدارد. این اسرار نیست مگر همان اسراری که سرِ منصور را بر باد داده بود، یعنی سرّ انالحق. و شاعر برای آنکه سرش را بر باد ندهد تنها به این سِر اشارهای میکند و در میگذرد. اما دو نکته که در این مناظره برجستگی خود را به نمایش میگذارد یکی حضور ناگهانی پروانه در بیت اول است و دیگری ارتباط پیمانه با دار و اسرار اناالحق. این رمزی است که نمیتوان به آن اشاره ای نکرد. پروانه نماد عاشق پریشان است. شاعر میخواهد بگوید تا در قمار عشق به آب و آتش (در اینجا فقط آتش) نزنی نخواهی توانست از حال سالک آگاه شوی. پیمانه نیز ظرف وقت شاعر است. شاعری که وقت ندارد و مدام سرش به کارهای دنیوی گرم است نمیتواند در سلوک موفق شود. و منصور از آن جهت که وقت آزاد داشت توانست سرش را بر باد دهد. منصور از ظرف وقت خود استفاده کرد و توانست سرش را بر باد دهد و این اولین بار است که در تاریخ ادب فارسی شاعری به ارتباط وقت و اوقات فراغت با منصور اشاره کرده و این قطعاً در داوری نهایی امتیاز ویژهای را برای شاعر به ارمغان خواهد آورد.
و با پردهبرداری از این اسرار است که خواب شاعر به پایان میرسد:
بیت هشتم و بیت نهم:
از خواب چو جستم من اشک رخ خود دیدم
هر یک به زبان خود گفتند صمیمانه
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
عرفان ناب اگر با اقتضائات زمان همراه نشود و خود را در طریق سیر الی الحق به روز ننماید جوی نمیارزد. عرفان آن است که علاوه بر اینکه روی نیاز بر آستان معشوق میمالی تفنگ و آر پی جی به دست بگیری و در راه معشوق جان خود را بنهی، علاوه بر آنکه کنگره، کنگره استانی مرتبط با دفاع مقدس باشد. اینجاست که اهمیت اجتماعی بودن عرفان و ارتباط عرفان و جهاد آشکار میگردد. چرا که اگر این کنگره فی المثل کنگرهای عرفانی بود شاعر عارف هیچ گاه به نسبت عرفان و جهاد نمیاندیشید و همانگونه که در ابتدای مقال آمد، این کنگرهها هستند که نقشی وافر در پیوندهای معنوی ایفا مینمایند که از دستاندر کاران آن کمال تشکر را داریم.
شاعر در این بیت یاران خود یا یاران شاعری دیگر را یاد میکند که غریبانه رفته و شمع و پروانه را سوزاندهاند. شمع و پروانه نماد عاشق و معشوقاند. شاعر میگوید رفتن یاران اساساً بساط عشق و عاشقی را برهم زده و سوزانده است. و این حکایت را در حقیقت نه خود شاعر، که «اشک رخ شاعر» روایت میکند. با بیانی «صمیمانه» و البته هر یکی از اشکها با زبانی مختص به خود. و این حاکی از تساهل و تسامح دینی و تلورانس اسلامی است. این که هر اشکی به زبان خود بیت یاران چه غریبانه را میگوید نشانه غور شاعر در مبانی پلورالیستیک عرفان ناب است. و داور محترم را به این بیت حافظ رهنمون میسازد که:
یکی ست ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانی
(بر اساس نسخه پلورالیستیک مصحح حکیم شاملوی بزرگ، خیلی بزرگ؛ و گرنه در نسخه تمامیتخواهانه قزوینی ـ غنی آمده است:
حدیث عشق بیان کن «بدان زبان» که تو دانی)
و این پایانیست درخشان بر این سلوک شگفت عرفانی که در این شعر به تمامیت اتفاق میافتد. گذر از وادی خواب دسته جمعی (طلب) و رسیدن به سوزش شمع و پروانه (فنا) همه و همه در این غزل شکوهند روایت شده و پوز ارجمندانی چون مولانا و عطار را میزند.
مؤخره1:
پس از اتمام داوری، داور محترم متوجه میشود که در شرح بیت به بیت این شعر شکوهند یک بیت را از قلم انداخته است. اما با توجه به این که این شعر درست همچون غزلیات حافظ از پیرنگ و محور عمودی برخوردار نیست، بلکه رنگینی طاووسوار حافظانه دارد، هراسی به دل راه نمیدهد و آن بیت را برای تبرک و تیمن به شارح محترم رسانده و وی نیز آن را در انتهای شرح خود مورد یادکرد قرار میدهد. باشد که پایانی نیکو باشد بر این شرح عرفانی.
بیت جامانده:
آوخ که ندانستم بیهوده تبه کردم
شیرین لحظاتم را با عاقل و فرزانه
مؤخره2:
از آنجا که شارح محترم فراموش میکند که نسخه شعر را به داور گرامی بازگرداند، شعر بر اثر این اشتباه لپی از گردونه رقابت باز میماند و شاعر عارف، از سکهای حتمی محروم میماند. باشد که از این پس داوران و شارحان با دقت در انجام وظایف محوله و تجمیع حواس در هنگام فعالیتهای مربوطه، موجبات عدم تکرار اشتباهاتی از اینگونه، و در نتیجه اعتلای بیشتر کنگرات ادبی را فراهم آورند.