در نشست بررسی رمان «چپ‌دست‌ها» اثر یونس عزیزی، کاوه فولادی‌نسب نویسنده و منتقد ادبی این رمان را داستانی پیرنگ محور و خوش‌ساخت توصیف کرد و مهدی حمیدی‌پارسا داستان‌نویس و استاد دانشگاه از دو مفهوم فقر و تنهایی که در محتوای اثر به آن پرداخته شده، صحبت کرد.


به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در قم نشست نقد و بررسی رمان «چپ‌دست‌ها» با همکاری مدرسه اسلامی هنر و انتشارات شهرستان ادب با حضور کاوه فولادی‌نسب، نویسنده و منتقد، مهدی حمیدی‌پارسا، استاد دانشگاه، نویسنده و منتقد، احمد مدقق، نویسنده و کارشناس مجری جلسه، یونس عزیزی نویسنده رمان «چپ‌دست‌ها» و جمعی از داستان‌نویسان و علاقه‌مندان به ادبیات داستانی در سالن جلسات مدرسه اسلامی هنر برگزار شد.

کاوه فولادی‌نسب در ابتدا با اشاره به مسیر روندها و فرآیندها برای یک نویسنده گفت: نویسنده خوب آن است که دنبال کمال می‌رود و این حرکت به سوی کمال را من در رمان «چپ‌دست‌ها» می‌بینم چراکه سال‌ها قبل درباره همین داستان با آقای عزیزی صحبت کردم و یونس به‌جای شتاب‌زدگی با طمانینه کار کرد و حالا بعد از هشت سال درباره این رمان صحبت می‌کنیم.

وی ادامه داد: آنچه مهم است نداشتن شتابِ مخل در نوشتن است. خیلی وقت‌ها در گام‌های آغاز بویژه برای آنها که کار هنری انجام می‌دهند و می‌خواهند بی‌چشمداشتِ مالی اثری ارائه کنند، گرفتار این وضعیت می‌شوند که خیلی زود دلشان می‌خواهد یک شیرازه‌ای در کتاب‌فروشی‌ها به آن‌ها اختصاص پیدا کند اما چند سال بعد دنبال این می‌روند که کتابشان را به‌خاطر بدساخت بودن جمع کنند، من فکر می‌کنم «چپ‌دست‌ها» کتابی نیست که نویسنده بابت نوشتن آن پشیمان شود و بخواهد آن را از کتاب‌فروشی و کتابخانه‌های ما جمع کند. من بخشی از این دلیل را در صبوری و طمانینه نویسنده می‌بینم که در انتشار این کتاب داشته و بخش دیگر به پویایی، تلاشگری، مطالعه و نوشتن آقای عزیزی برمی‌گردد.

این داستان‌نویس و منتقد ادبی افزود: ناباکوف در یک مقاله‌ی درخشان به نام «نویسنده خوب، خواننده خوب» در این رابطه می‌گوید که نویسنده چه نقش‌هایی را باید به‌عهده بگیرد. نویسنده در گام اول باید سرگرم‌کننده باشد، در گام دوم باید آموزگار باشد و در گام سوم جادوگر و ساحر. او باید کاری بکند که تیره‌ی پشت خواننده به لرزه بیافتد. در مورد بخش سوم خیلی نمی‌توانیم صحبت کنیم چرا که اگر اینگونه می‌شد همه باید مارکز یا همینگوی می‌شدند. اما دوتای اول آن‌چیزی است که محصول و نتیجه تلاش ما به‌عنوان نویسنده است. من معتقدم اولی به ساختار برمی‌گردد و دومی به محتوا. رمان «چپ‌دست‌ها» رمان خوش‌ساختی است. در 26 فصل روایت می‌شود که خیلی فصل‌ها طولانی نیستند. این اولین گامی است که یک رمان را می‌تواند برای خواننده راحت‌الحلقوم و خوش‌خوان بکند و نویسنده این موضوع را هوشمندانه انجام داده ‌است. چرا که وقتی فصل‌ها طولانی باشد عمل داستانی درون داستان طولانی می‌شود و به دام اطناب و پرگویی و درازگویی می‌افتد ولی وقتی نویسنده بعد از مرحله طراحی، روایتش را به بخش‌های مختلف تقسیم می‌کند و برای آن بخش‌ها حجمی از عمل داستانی را در نظر می‌گیرند. این موضوع باعث می‌شود رمان خیلی خوشخوان شود و در واقع خواننده به‌راحتی با رمان وارد مراوده شود.

فولادی‌نسب با اشاره به اینکه خوش‌ساخت بودن رمان به منظم شدن خواننده هم کمک می‌کند، اضافه کرد: این نوع فصل‌بندی در رمان «چپ‌دست‌ها» به نظرم صرفاً یک شکلی از فصل‌بندی به‌عنوان شکل و فرم کار نیست بلکه روی ارتباطش با مخاطب و خوش‌خوانی اثر تاثیر می‌گذرد.

نویسنده رمان هشت و چهل و چهار، زبان و لحن انتخاب شده برای این رمان را زبانی جذاب عنوان کرد و یادآور شد: نویسنده برای این رمان، زبان جذاب روایی انتخاب کرده است. در «چپ‌دست‌ها» یک راوی اول شخصِ خوش بیان داریم که در زمان سیال حرکت می‌کند و دو خط روایی را هم‌زمان با هم پیش می‌برد و برای مخاطب تعریف می‌کند. این راوی اندکی در روایت مداخله‌گری می‌کند اما حواسش هست که حد خودش را در مداخله‌گری نگه دارد و زیاد تفسیر نکند و داستان را نوعی ذهن‌گرایی آزاردهنده که باعث کندی ریتم می‌شود، نیندازد.

وی به نکته دیگری در رمان «چپ‌دست‌ها» پرداخت و تصریح کرد: یکی از مهم‌ترین نکاتی که من با خواندن این رمان به چشمم آمد این است که نویسنده در کنترل ریتم و طراحی ریتم خیلی خیلی دقت کرده‌است. ریتم یکی از مهم‌ترین امکاناتی است که ما به‌عنوان نویسنده در اختیار داریم ‌که بتوانیم با خواننده ارتباط برقرار کنیم. درواقع ما به کمک ریتم است که می‌توانیم کاری انجام دهیم که خواننده به هیجان بیاید، تپش قلبش بالا برود و حتی بنشیند لب صندلی کتاب بخواند. نویسنده «چپ‌دست‌ها» به‌خوبی این‌موضوع را رعایت کرده ‌است.

این مدرس ادبیات داستانی توازی دو روایت در «چپ‌دست‌ها» را عنصر دیگری برشمرد که خواننده را به مشارکت فرامی‌خواند و دراین‌باره گفت: یکی از دلائلی که ایجاز در ادبیات مدرن اهمیت ویژه پیدا می‌کند این است که با تلاش نویسنده‌هایی مثل جویس، وولف و همینگوی ایده مشارکت مخاطب در خلق اثر به‌طور جدی مطرح می‌شود. ایده‌ای که نویسنده در توازی دو خط روایی در «چپ‌دست‌ها» پیش گرفته و به‌این‌ترتیب مشارکت خواننده را فرامی‌خواند تا خواننده صرفاً یک مواجهه منفعلانه با اثر نداشته باشد. در این حالت مخاطب باید دست به تحلیل و ارزیابی بزند و ذهنش را فعالانه در خدمت اثر قرار دهد.

وی ادامه داد: نویسنده «چپ‌دست‌ها» در رمانش به خواننده می‌گوید او منفعل، شنونده و بی‌عمل نباشد و از او می‌خواهد کنش‌گر باشد و در خلق و فهم اثر نقش داشته باشد.

در بخش دیگری از این نشست مهدی حمیدی پارسا در ابتدای صحبت‌هایش گفت: «چپ‌دست‌ها» به تعبیر یک نویسنده پیش‌کسوت، کار پخته‌ای است و ما با یک اثر جا افتاده مواجهیم که می‌شود درباره ابعاد مختلف آن صحبت کرد. رمانی که شکل‌گرفته، پخته‌شده و می‌تواند مخاطب را با خودش همراه کند، می‌تواند مخاطب را شگفت‌زده کند و در یک جاهایی مخاطب را به تلاطم بیندازد. درواقع مخاطبِ رمان وارد گفت‌وگو و تعامل با اثر شده است و این اتفاق افتاده ‌است.

وی بیان کرد: به تعبیر آقای فولادی‌نسب، نویسنده «چپ‌دست‌ها» نقش آموزگار را ایفا کرده‌ است و به دو نکته فقر و تنهایی که از مسائل عمده روزگار ماست و جامعه  به آن مبتلا شده پرداخته است.

حمیدی پارسا به نقش احساس فقر در اندیشه و فکر ما اشاره کرد و گفت: احساس فقر -نه خود فقر- در شرایط ما، اندیشیدن ما و حتی سلامتی ما اثر می‌گذارد. زمانی‌که ما خودمان را با دیگری مقایسه می‌کنیم احساس فقر می‌کنیم و متوجه می‌شویم که کمبود و فقری داریم. این احساس ناامنی اقتصادی باعث می‌شود ما تصمیم‌هایی بگیریم که اوضاعمان از آن‌چیزی که هست بدتر بشود. رفتارها و احساسات ما بیشتر از این‌که تحت تاثیر شرایط واقعی بیرونی باشد تحت تأثیر ادراکات ما و شیوه دریافتن و فکر کردن ماست. به این معنی که بیش‌از این‌که فقر بیرونی و واقعی در احساسات یا شیوه فکر کردن ما اثرگذار باشد، احساس فقر است که تاثیرگذار است. مسئله‌ای که در این رمان به آن پرداخته شده ‌است همین احساس فقر است. از یک‌جهت می‌توان گفت این احساسِ فرد عاملی است که رفتارهای شخصیت اصلی را شکل می‌دهد. این مسئله می‌تواند انگیزه خیلی از اتفاق‌ها و تصمیم‌هایی باشد که آصف -شخصیت اصلی داستان- در رمان می‌گیرد و البته به‌خاطر این احساس به سمت بهتر شدن هم حرکت نمی‌کند و تصمیماتی می‌گیرد که مدام وضعیت را خراب‌تر می‌کند.

این استاد دانشگاه افزود: همان‌طور که عرض کردم ادراکات ما بیشتر تاثیرگذار است و ادراک ما متفاوت از آن‌چیزی است که در واقعیت وجود دارد و خیلی از تصوراتی که ما داریم مطابق با واقع نیست و ادراکی است که ما از خویشتن داریم. آن تصویری که ما از جایگاه اجتماعی‌مان داریم بیشتر در رفتارها، انتخاب‌ها و بعد عملی که انجام می‌دهیم تاثیرگذار است. ما همواره خودمان را با دیگران می‌سنجیم، وقتی ما این احساس را داریم وارد زنجیره‌ای از انتخاب‌ها و تصمیم‌گیری‌هایی می‌شویم که مدام وضع ما را بدتر می‌کند. به‌خاطر همین است که بعضی از روان‌شناسان و جامعه‌شناسان به این مسئله پرداخته‌اند که فقر روند فکر کردن و تصمیم گرفتن انسان‌ها را عوض می‌کند.

نفر اول جایزه داستان تهران یادآور شد: آصف -شخصیت اصلی رمان «چپ‌دست‌ها»- دچار همچین وضعیتی است و شرایط نابسامان باعث می‌شود در زندان وقتی با آدم‌های خلاف‌کار آشنا می‌شود به خاطر احساس فقر دنبال راهی سریع برای بدست آوردن مسائل مالی باشد اما در چرخه‌ای می‌افتد که همه آن‌چیزی را که دارد از دست می‌دهد. نویسنده در این رمان به یک مسئله مهم و تاثیر گذار اجتماعی می‌پردازد که از ورای پرداختن به شخصیت و مسئله‌های شخصی کاراکتر اول، آن معضل اجتماعی را که آدم‌های زیادی احساس فقیر بودن به آن‌ها دست می‌دهد را باز می‌کند.

کاوه فولادی‌نسب در بخش دوم از سخنانش تصریح کرد: یک محتوای مهمی که در «چپ‌دست‌ها» به چشم می‌خورد این است که خرابی می‌تواند از حد بگذرد و آباد نشود و مدام همه‌چیز بدتر و خراب‌تر شود. «آصف» در اثر یک اتفاق وارد چرخه‌ای ناسالم می‌شود و انگیزه‌ای برایش به وجود نمی‌آید که از آن مهلکه خودش را خارج کند. به عبارتی همه چیز دست به دست هم می‌دهد تا آصف بیشتر دچار تصمیم‌های اشتباه و غلط بشود.
مترجم مجموعه کتاب «حرفه، داستان نویس» به یکی دیگر از جنبه‌های رمان «چپ‌دست‌ها» اشاره کرد و گفت: میزان اطلاعاتی که با خواننده در میان گذاشته می‌شود سه شکل دارد. ممکن است خواننده به‌اندازه، کم یا بیشتر از شخصیت محوری داستان اطلاعات داشته باشد. نویسنده از تکنیک خوبی برای ارائه اطلاعات در داستان استفاده می‌کند. در «چپ‌دست‌ها» خواننده به اندازه‌ی شخصیت اطلاعات دارد و همراه شخصیت اصلی در ندانستن شریک است. این‌موضوع باعث می‌شود که خواننده همراه و همگام با راوی در تعلیق باشد و داستان را دنبال کند.

این منتقد ادبی مسئله بعدی رمان «چپ‌دست»‌ها را پیرنگ آن معرفی کرد و افزود: رمان «چپ‌دست»‌ها داستان پی‌رنگ محوری است و کاملاً مشخص است که نویسنده روی تمام خُلَل و فُرَج پیرنگ داستان به‌خوبی کار کرده‌است و داستان این تلاش را می‌کند که با یک پیرنگ و پلات منسجم پیش برود و اتفاقا موفق هم می‌شود. در مجموع با یک رمان پیرنگ محوری روبه‌روییم که گام به گام اتفاق‌ها رقم می‌خورد و ما به‌خوبی با «آصف» همراه می‌شویم. من به‌عنوان یک داستان‌نویس این را خوب می‌دانم که طراحی و ساختن چنین داستانی با چنین پیرنگ منسجمی بسیار دشوار است.

وی در پایان سخنانش گفت: فکر می‌کنم شخصیت «آصف» به‌عنوان شخصیت محوری، از شخصیت قدرتمندی برخوردار است اما الان شخصیت در خدمت پیرنگ داستان کار و فعالیت می‌کند. ما کنش و واکنش‌های آصف را در روایت به‌راحتی می‌توانیم در خلال روایت فهم و باور کنیم و به یک آدمی با همه پیچیدگی‌هایی که یک انسان مدرن لازم دارد، نزدیک می‌شویم اما به نظرم نیاز بود روی پیچیدگی‌های روانی شخصیت محوری داستان بیشتر کار می‌شد، چراکه آدم امروز موجود پیچیده‌ای است و نیاز به داستان پیچیده دارد.

مهدی حمیدی پارسا در بخش دوم از صحبت‌هایش به مفهوم تنهایی اشاره کرد و گفت: وقتی رمان را می‌خواندم مسئله‌ی تنهایی شخصیت‌هایی این رمان و آدم‌های این رمان خیلی پررنگ بود و جای تامل داشت. ما معمولاً تنهایی را این‌گونه می‌فهمیم که زمانی ما تنها هستیم که در وضعیتی قرار داشته ‌باشیم که کسی پیرامون‌مان نباشد، درحالی‌که معنی تنهایی این نیست. این به‌معنای دور ماندن و جدا افتادن از دیگران است و شاید تفرد کلمه‌ی بهتری باشد. تنهایی یک امر متفاوتی است، مهم نیست چند نفر اطراف شما باشند، شما در نهایت تنهایی هستید. شما ممکن است در میان جمع باشید اما تک‌تک شما در نهایت تنهایی را تجربه می‌کنید و ما صرفاً در کنار همدیگر قرار گرفته‌ایم. هرکدام از ما به‌تنهایی اتفاقاتی را تجربه می‌کنیم و تجربه‌های ما هیچ ربطی به همدیگر ندارند و این تجربه‌ها در دو ساحت متفاوت رخ می‌دهد که کاملاً متفاوت از دیگری است. ما در فرایند اصلی زندگی همگی با هم تنها هستیم و نمی‌توانیم در این تنهایی با هم شریک شویم و هر کدام تصویر یکسانی از موقعیت‌مان نداریم. در واقع تجربیات ما از زندگی همواره خصوصی و فردی باقی می‌ماند.

عضو هیات علمی موسسه آموش عالی هنر و اندیشه اسلامی ادامه داد: در این نگاه ما در نهایت انسان‌های تنهایی هستیم و در جمع‌هایی حضور داریم و با افرادی تعامل می‌کنیم و زندگی می‌کنیم. در این وضعیت چون ما از این تنهایی آگاهیم بنابراین تنهاترین موجود هم هستیم، چیزی که شاید در سایر موجودات وجود ندارد. وی اضافه کرد: اصطلاحی را برای تنهایی به نام تجربه «تنهایی شناختی» به کار می‌برند. به این معنا که هیچ‌وقت ما نمی‌توانیم در فرایند شناخت با دیگران تعامل داشه باشیم. هیچ‌وقت نمی‌توانیم دیگران را بفهمیم و دیگران هم هیچ‌وقت نمی‌توانند ما را بفهمند. هرچقدر هم تلاش کنیم حال خودمان را برای دیگران توصیف کنیم درنهایت تصویرهایی در ذهن دیگران از توصیفات ما ساخته می‌شود که با تجربه‌ی تنهایی ما مطابقت ندارد. در رمان «چپ‌دست‌ها» ما با آدم‌های تنهایی مواجه می‌شویم که در زندان در یک جمعی هستند اما چیزی که در «آصف» و دیگر آدم‌ها می‌بینیم علی‌رغم تمام ارتباط‌هایی که دارند انگار دنیای آن‌ها از یکدیگر متفاوت است و «آصف» به‌تنهایی در دنیای خودش زندگی می‌کند. گاهی در رمان افرادی را به انفرادی می‌فرستند و همگی از آن وحشت دارند. این به‌خاطر آن است که فرد در وضعیت تفرد قرار می‌گیرد نه تنهایی. انفرادی به‌خاطر این ترسناک است که انسان متوجه تنهایی خودش می‌شود درصورتی‌که ما در جمع آن تنهایی را فراموش می‌کنیم و از آن غافل می‌شویم. حضور در میان جمع باعث می‌شود ما فراموش کنیم تنها هستیم. فیلسوفان اگزیستانسیالیست بسیار بحث کرده‌اند و می‌گویند، تنهایی اگزیستانسیالیسم به این معناست که ما متوجه شویم یک دره عمیقی بین ما و دیگران وجود دارد و هیچ پلی نمی‌تواند بین این دو جهان ارتباط برقرار کند.

حمیدی پارسا در پایان یادآور شد: انسان مسئول زندگی خودش است، به این معنا که هر کدام از ما آفریننده خویش هستیم. این آزادی باعث مسئولیت می‌شود و مسئولیت باعث اضطراب می‌شود چراکه هرکدام از ما باید به‌تنهایی این کار را انجام دهیم. شخصیت «آصف» سعی می‌کند از ابتدا که وارد زندان می‌شود تلاش کند ارتباط‌های زیادی را با افراد مختلف بگیرد اما هیچ کدام بنا نیست که او را از تنهایی که خیلی هم پررنگ است دربیاورد. «آصف» هر نوع ارتباطی که در این رمان برقرار می‌کند ارتباط‌های ابتر و بی‌ثمر است. جهانی که این رمان تصویر می‌کند جهانی است که اساساً ارتباطی غیر از این شکل در آن امکان تحقق ندارد. از قضا آدم هرچه بیشتر تلاش می‌کند از تنهایی گذر کند اما موفق نمی‌شود چراکه تنهایی مثل باتلاقی است که وقتی انسان در آن است و می‌خواهد با دست‌وپا زدن از آن بیرون بیاید بیشتر فرو می‌رود، همان‌طور که «آصفِ» ابتدای رمان نسبت به «آصفِ» انتهای رمان آگاه‌تر به‌تنهایی خویش است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده − چهار =