به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در قم، سروش صحت کارگردان، فیلمنامه‌نویس، روزنامه‌نگار و داستان‌نویس که میزبان چهلمین نشست ادبی «چای و داستان» مدرسه اسلامی هنر در سینما آیه در قم بود، در سخنانی پیرامون الگوی خود در نوشتن، گفت: من در نوجوانی آنقدر تحت تاثیر نثر جلال قرار گرفته بودم که ناخودآگاه از او تقلید می‌کردم. آقای گلشیری آنقدر در نثر داستان قوی بود و در قله ایستاد که بعدها افرادی مقلد سبک او شدند. اینکه ما در شروع کارمان مقلد کسی باشیم، اشکالی ندارد اما بعد از مدتی اگر بخواهیم حرفی برای گفتن داشته باشیم، به قول اهالی قم باید خودمان به درجه اجتهاد برسیم و دست از تقلید در نوشتن برداریم و به نقطه نظر شخصی برسیم. به این معنا که قلمِمان و تالیفمان با احترام به همه کسانی که از آن‌ها یاد گرفته‌ایم، شخصی شود.

وی افزود: ما در اصول اعتقادی، جهان بینی داریم اما در اصول هنری باید خودمان آن را بسازیم. اگر در ادبیات جدی هستیم، باید به سلیقه شخصی برسیم؛ از نگاه من، سلیقه نویسنده عبارت است از جهان آن نویسنده. تا وقتی سلیقه شخصی نداشته باشیم، نه می‌توانیم دست به انتخاب بزنیم و نه می‌دانیم باید چه بخوانیم و چه نخوانیم. زمان نوشتن هم باز این بلاتکلیفی گریبانمان را می‌گیرد. ما از کودکی تحت تاثیر ژن، تربیت، اساتید، معلم و خانواده رشد می‌کنیم اما از یک جایی به بعد خودمان را لا به لای این‌ها پیدا می‌کنیم و مولفه‌های خودمان را به دست می‌آوریم. وقتی این مولفه‌ها را ارتقا و گسترش دادیم و مدون و منظم به آن سر و شکل بخشیدیم، صاحب علاقه و سلیقه شخصی شده‌ایم.

صحت در توضیح تفکیک بین جهان بینی‌های مرسوم و جهان بینی نویسنده یادآور شد: اگر پشت سر نویسنده، جهان نباشد نمی‌تواند خودش باشد. این جهان نویسنده با جهان بینی اعتقادی که تغییرناپذیر است، متفاوت است. جهان نویسنده گسترش پیدا می‌کند، تغییر می‌کند، عمق پیدا می‌کند و بسط می‌یابد. این تغییر و تبدل به خاطر هُرهُری مذهب بودن نویسنده نیست بلکه به سبب دانش، بینش و تجربیات جدیدی است که در طول مسیر کسب می‌کند و همین دریافت‌ها باعث ارتقا و تغییر او می‌شود.

بدون سیر در جهان نمی‌توان جهان خودمان را بسازیم
این طنزپرداز در عرصه سینما و تلویزیون در ادامه به مقایسه جهان دو شاعر بزرگ ایرانی سعدی و حافظ پرداخت و گفت: این دو شخصیت بزرگ در قله ادبی فارسی و جهان ایستاده‌اند. شباهت‌هایی هم با هم دارند؛ هر دو استاد سخن‌اند و استاد استفاده از کلمه، هر دو گوهر گفته‌اند و هر دو حکمت دارند. اما هر چقدر سعدی اهل سفر و مباحثه و مناظره بود، حافظ در نقطه مقابل قرار گرفته و پایش را از شیراز بیرون نگذاشته و با کسی حشر و نشر نکرده بود. کلاً 250 سال است که حافظ برای خود ما شناخته شده است. این دو آدم هر دو جهان دارند، کتاب‌ها در مورد جهانشان نوشته شده، هر دو استاد جهان خودشان هستند و به جهانشان مسلط‌اند و در جهت ارتقا جهانشان تلاش کرده‌اند. سعدی با سفر و مباحثه و مناظره و حرف زدن و به اصطلاح سیر در آفاق جهانش را ارتقا داده، حافظ اما با جست و جو، اندیشیدن و سیر در انفس جهانش را ساخته و پرداخته کرده است. هر دو در سیر مشترکند. بدون سیر نمی‌توان جهان خودمان را بسازیم.

کارگردان فیلم‌های تلویزیونی مانند «ساختمان پزشکان»، «پژمان»، «شمعدونی» و «لیسانسه‌ها» راهکار ساختن جهان را خواندن و نوشتن معرفی کرد و گفت: ما با خواندن زیاد و نوشتن زیادتر برای خودمان جهان می‌سازیم. مطمئناً جهان هر کسی با دیگری فرق می‌کند و جهان همه ما قابل روایت است. همه آدم‌ها داستان دارند. اگر صادق باشیم و مسلط و مسلح به ابزار نوشتن، جهان هر کسی در هر جا شنیدنی خواهد بود.

وی گفت: ما علی‌رغم تفاوت‌های زیادی که با هم داریم، شباهت‌های هم با یکدیگر داریم. همه عاشق می‌شویم، غم را تجربه می‌کنیم، همه بیم و ملال و امید را تجربه کرده‌ایم اما امید، بیم و ملال ما با هم متفاوت است. این‌ها اگر درست روایت شوند، خواندنی هستند. همانقدر جهان یک محکوم به اعدام شنیدنی است، جهان قاضی که حکم را صادر می‌کند هم شنیدنی است.

صحت در مورد چگونگی روایت کردن و شکل‌گیری درام بیان کرد: بعد از اینکه برای نویسنده، جهانی شکل گرفت با مصالح و مهندسی کردن می‌تواند داستان بسازد. جهان، همان بخش ذهنی نویسنده است که باید آن را با نگاه دقیق به پیرامونش پرورش دهد و بعد با ابزار و مصالح آن را دراماتیک کنید، چرا که بدون دراماتیک کردن نوشتن محال است.

هنر جایی است که به ما اجازه می‌دهد اندکی دروغ بگوییم
وی دراماتیک کردن داستان را نوعی دروغ گفتن دانست و تصریح کرد: اگر در حوزه هنر بار منفی به «دروغ» ندهیم، می‌توانیم بگوییم دراماتیک کردن یعنی اندکی دروغ گفتن. یک جا در دنیا اجازه داریم دروغ بگوییم و آنجا جهان هنر است. ما در علم، دین، زندگی روزمره، روابط انسانی و اخلاق اجازه نداریم دروغ بگوییم. هنر جایی است که این اجازه را به ما می‌دهد اندکی دروغ بگوییم.

وی علت دروغگویی در هنر را عرضه و ارائه محصول به مخاطب برشمرد و گفت: اجازه بدهید نگوییم دروغ، بگوییم دراماتیک کردن. دراماتیک کردن یعنی بهتر انجام دادن و بهتر تغییر کردن. اگر ما دستمان رو بشود که دروغ گفته‌ایم داستانمان مفت نمی‌ارزد و قصه‌مان دروغکی از آب درمی‌آید. زمانی دراماتیک کردن معنا پیدا می‌کند که این عمل به چشم نیاید و در نتیجه دروغمان از هر راستی راست‌تر باشد. موقعیت دراماتیک طوری عمل می‌کند که تبدیل به حقیقت واقعی می‌شود و آن موقعیت دراماتیک منبع و مرجع در هنر می‌شود. به عبارتی دراماتیک کردن یعنی کم کردن حشو و زوائد و اضافه کردن چیزهای جالب و جذاب.

کارگردان «شام ایرانی» به رابطه شخصیت و موقعیت دراماتیک پرداخت و گفت: شخصیت در مواجهه با موقعیت دراماتیک شکل می‌گیرد و اگر غیر از این باشد، شخصیت داستانی شکل نمی‌گیرد. هر چه موقعیت بزرگتر و دراماتیک‌تر باشد، شخصیتِ عمیق‌تری شکل می‌گیرد. قهرمان آن کسی نیست که به نظر می‌آید و ادعا می‌کند، عملی که کارکتر در لحظه دراماتیک انجام می‌دهد، قهرمان و شخصیت را می‌سازد. از طرف دیگر قهرمان به لحظه دراماتیک معنا می‌بخشد و آن را گسترش می‌دهد و برای ما دوست داشتنی‌اش می‌کند. این دو مکمل هم هستند و به همدیگر کمک می‌کنند.

وی در پاسخ به سوال مخاطبان در مورد شکل‌گیری سلیقه گفت: ما باید جهان‌بینی خودمان را داشته باشیم و دیگران را هم تحمل کنیم. حتی اگر مخالف ما هستند. فرض را بر این بگذارید من مدل نوشته‌های استاد گلشیری را دوست ندارم، مگر می‌شود کسی علاقه‌مند جدی ادبیات داستانی باشد و کارهای شاخص گلشیری را نخواند. گلشیری آدم مهمی است. باید بخوانیم تا بتوانیم بگوییم این سلیقه من نیست. بدون خواندن و دیدن آثار نمی‌توان مدعی شد که سلیقه من این نیست.

باید نگاهمان را به کلیشه نو کنیم و از آن نترسیم
وی در پاسخ به سوال دیگری که از جانب مخاطبان در مورد کلیشه مطرح شد، پاسخ داد: کلیشه اگر چیز خوبی نبود، به کلیشه تبدیل نمی‌شد. چیزهای خوب کلیشه می‌شوند، وگرنه مورد استقبال قرار نمی‌گرفتند. کلیشه شدن و افتادن در دام کلیشه چیز بدی است، چرا که کسالت بار و خسته کننده است. تنها کاری که باید در این رابطه انجام داد، تکان دادن و جابه‌جا کردن کلیشه است. زمانی یک کلیشه منحصر به فرد می‌شود که دراماتیک شود. وقتی از فیلتر دانش، بینش و ابزار درست رد شود، دیگر از کلیشه بیرون می‌آید. همه دنیا از عشق می‌نویسند و درباره آن حرف می‌زنند اما چرا آناکارنینا مهم است چون تولستوی از دانش، بینش و تجربه درست استفاده کرده است.

صحت در ادامه گفت: جواب این سوال را صائب تبریزی هم داده است. صائب می‌گوید: «یک عمر می‌شود سخن از زلف یار گفت / در بند آن نباش که مضمون نمانده است» هر کدام از ما با این زلف یار یک حس، یک نگاه و یک جهان منحصر به فرد داریم. فقط کافی است آن را دراماتیک کنیم. شاخ و برگ اضافه کنیم و علف هرزش را هرس کنیم. مثال دیگری بزنم. ببینید سعدی چگونه کلیشه را پشت سر می‌گذارد و آن را منهدم می‌کند؛ سعدی می‌گوید: «شخصی همه شب بر سر بیمار گریست / چون صبح شد او بمرد و بیمار بزیست» مصرع اول یک موقعیت کلیشه‌ای است اما در مصرع دوم کلیشه تکان می‌خورد و جابه‌جا می‌شود. بنابراین باید نگاهمان را به کلیشه نو کنیم و از کلیشه نترسیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

18 − 3 =