در میان اندیشمندان، نظریهپردازان و منتقدان بزرگ تاریخ سینما در دو دههٔ ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ کمتر کسی پیدا میشود که با آغوش باز به استقبال سینمای ناطق رفته باشد و بر ارزش و اعتبار قابلیتهای صوتی سینما مهر تأیید زده باشد. رودولف آرنهایم که نظریاتش در باب ماهیت سینما و دیگر مقولات هنری هنوز هم محل نزاع است یکی از مخالفان سرسخت سینمای ناطق بود و وجود صدا در سینما را مُخلّ خلوص و صداقت تصویر متحرک میدانست. آرنهایم معتقد بود کلام در سینما باعث میشود فیلم به بازنمایی صرف واقعیت محدود شود، دیگر ابزارهای سینمایی از قبیل کارگردانی، تدوین، نورپردازی و البته بازیگری به حاشیه بروند و در نهایت سینما به هنری ابتر و ناقص تقلیل یابد. در کنار آرنهایم باید از امپرسیونیستهایی همچون ژرمن دولاک نام برد که پایه و اساس سینما را تصویر میدانستند و سینمای ناطق را به مثابه هنری مخدوش و مختلط تقبیح میکردند. همینطور نظریهپردازان مکثب مونتاژ و کسانی مانند آیزنشتاین و پودوفکین که در مقالات متعدد اعلام کردند صدا میتواند سینما را به چیزی در حد بازسازی دست چندم تئاتر تبدیل کند و باعث نادیده گرفتن اصول ماهوی فیلم از جمله کارکرد تدوین شود. جالب اینکه علاوه بر نظریهپردازان و منتقدان، فیلمسازان و بازیگران هم چندان دل خوشی از سینمای ناطق نداشتند و به قول هیچکاک دلبستهٔ «سینمای صامت ناب» بودند که در آن بیش از هر چیز به «تصویر» بها داده میشد. جالبتر اینکه هیچکاک در دورانی این گونه سینمای ناطق را به زیر تیغ میبرد که خودش پرفروشترین فیلم ناطق بریتانیایی را کارگردانی کرده است تا از جو زمانه غافل نشود و تواناییهای خود در این زمینه را هم ثابت کرده باشد. پرهیز چاپلین از سینمای ناطق و ادامه فعالیتش به صورت صامت تا سالهای متمادی هم که زبانزد عام و خاص است. در این میان تنها شرکتهای فیلمسازی و استودیوهای بزرگ بودند که هر چه بیشتر و محکمتر بر طبل سینمای ناطق میکوبیدند تا از اشتیاق اولیه تماشاگران به این گونه فیلمهای نهایت استفاده را ببرند. در شواهد فروش فیلمهای ناطق نمیتوان تردید داشت چرا که مثلاً فیلمهای «روشناییهای نیویورک» به عنوان اولین فیلم کاملاً ناطق با سرمایه ۲۳ هزار دلاری تولید شد اما بعد از اکران در نهم جولای ۱۹۲۸ در مدت کوتاهی به فروشی بیش از یک میلیون دلار دست یافت.
البته بعد از ظهور سینمای ناطق بازیگران تقریباً به آسیبپذیرترین قشر سینمایی تبدیل شدند چرا که بسیاری از ستارههای بزرگ و نامآشنا مجال حضور در فیلمهای شاخص را از دست دادند. داگلاس فیربنکس، جان گیلبرت و حتی باستر کیتون گرچه بیان چندان بدی نداشتند اما تصویر ذهنی مخاطبان فیلمهای صامت با صدای واقعی آنان همخوانی نداشت و به همین دلیل بعد از چند فیلم ناطق ناموفق از گردونه ستارههای بزرگ سینما حدف شدند و جای خود را به امثال جیمز کاگنی و برداران مارکس دادند. تحول در ساختار و ظاهر فیلمهای سینمایی باعث شد دیگر چهرهٔ زیبای بازیگران زن صرفاً کارساز نباشد و پای عواملی مانند لحن و لهجه هم به میان بیاید. در چنین وضعیتی بود که امیلی جانینگز سوئیسی بعد از وداع با هالیوود به سوئیس بازگشت، لیلیان گیش تصمیم گرفت دوباره عرصه تئاتر را تجربه کند و ستارهٔ اقبال کسان دیگری مانند کالین مور، مری پیکفورد و نورما تالماج هم رفتهرفته خاموش شد. گلوریا سوانسن «سانسن بولوار» هم یکی از همین ستارهها بود که اگر چارلز براکت دست به قلم نمیبرد و بیلی وایلدر پشت دوربین قرار نمیگرفت شاید او هم کنار انبوه ستارههای دوران صامت سینما در گذر زمان محو و فراموش میشد. بحران بازیگران نامآور در آن سالها به قدری جدی بود که مجلهٔ پرتیراژ «فتوپلی» در شمارهٔ دسامبر سال ۱۹۲۹ خود تصویر نورما تالماج را به شکلی کنایی و با تیتر «میکروفون؛ وحشت استودیوها» بر روی جلد خود کار کرد تا به هراس استودیوها در از دست دادن ستارههای خود اشاره کند. تصویر تلخ تالماج بر روی جلد این مجله که با حسی آمیخته به حسرت و اندوه و البته بهت به میکروفرون بالای سرش خیره شده است به خوبی وضعیت ستارههای بزرگ آن دوران را روشن میکند؛ ستارههایی که هیچکدامشان به اندازهٔ گرتا گاربو خوشقریحه و خوششانس نبودند که بتوانند ستارهٔ بخت خود را در فیلمهای ناطق هم درخشان نگاه دارند.
فارغ از تمایلات فیلمسازان و بازیگران باید پرسید چرا ظهور صدا به عنوان یکی از نقاط عطف تاریخ سینما برخلاف ظهور رنگ، تحولات دهه ۱۹۶۰ و حتی ابداعات تکنیکی دهه ۱۹۷۰ با چنان هجمه تئوریکی از سوی صاحبنظران سینمایی مواجه شد؟ طبیعتاً چون صاحب نظران و مورخان سینمایی مانند فیلمسازان و بازیگران ذینفع نبودهاند دلیل دیگری برای جبهه گیری علیه سینمای ناطق داشتهاند؛ دلیلی که شاید بتوان آن را در کیفیت هنری پایین فیلمهای ناطق اولیه خلاصه کرد. واقعیت این است که استودیوهای فیلمسازی بعد از موفقیت چشمگیر دو فیلم «خواننده جاز» و «روشناییهای نیویورک» و رفع موانع تکنیکی تولید فیلمهای ناطق به سمت آثاری گرایش پیدا کردند که ارزشهای هنری و تصوری پایینی داشتند و صرفاً با تکیه بر جذابیتهای صدای همزمان مخاطب را به سینماها میکشاندند. گرچه این رویکرد تنها تا چند سال دوام آورد و در نهایت صدا هم به عنوان عنصری هنری جای خود را در کنار دیگر عناصر سینمایی باز کرد و پایه گذار ژانر موزیکال شد اما همان چند سال ابتدایی کافی بود تا در میان اندیشمندان جبههای منفی علیه سینمای ناطق شکل بگیرد. البته نمیتوان برای این استدلال عمومیت قائل شد چرا که در مورد نظریهپردازانی مانند آرنهایم پای گرایشات مکتب گشتالت هم در میان است که پرداختن به آنها فرصت و مجال بیشتری را میطلبد.