نگاهی به سریال «یوسف پیامبر» ساختهی فرجالله سلحشور
چند برادر نوجوان و جوان جمع شدهاند کنار یکدیگر و با دیالوگهایی خامدستانه در حال طرحریزی توطئهی قتل برادر دیگرشان هستند… بینشان اختلافی درمیگیرد و از میان اختلافها میتوان رگههایی از علت این تصمیم هولناک را دریافت… باز هم مرور میکنیم: اینها که دارند تلاش میکنند برادر خود را از میان بردارند چند نوجوان هم در میانشان حضور دارد و تصمیمی که بر سر آن، اختلاف دارند قتل است نه بازی الک دولک یا یارکشی برای یک بازی دوستانۀ فوتبال…
بیننده هر لحظه دارد از دیدن این سبعیت خامپرداختهشدهی تاریخی در میان تحیر و تمسخر و باور و ناباوری تلوتلو میخورد… و دست آخر به جبر اینکه تاریخ، این واقعه را ضبط کرده است، آن را میپذیرد. پس ایراد کجاست؟ آیا تاریخ را اشتباهی روایت کردهاند که ما این داستان را به سختی باور میکنیم؟
***
اگر در ترسیم تاریخ مقدس، هدفمان حصول به سرگرمی است، بینهایت راه برای دست یافتن به این مهم وجود دارد؛ سکس، خشونت، عشق و بسیاری دیگر از علل جذابیت را میتوان در روایات هالیوودی از قصص انبیا پیدا نمود… فیلم سلیمان و ملکهی سبا… سامسون و دلیله و حتی ده فرمان رگههای آشکار و پنهان از این سه عنصر جذابیت را دارند اما وقتی مدعی سازندگان، چیزی میشود چون تنبه و تربیت مخاطب و یا یاد دادن چیزی به او دیگر نمیتوان چشمبسته هرچه را که میخوانیم از دل تاریخ استخراج کنیم و با هول از ولای درافتادن در چاه تحریف، از تخیل فرهیخته گذر کرده و از تفسیر تاریخ دست بکشیم… اگر میخواهیم به بینندهی خود چیزی را بیاموزیم، قدم اول تبیین خوب و باورپذیر آن چیزی است که در پی انتقال آن هستیم. ولی در باورپذیر شدن یک واقعه، جز هنر نویسنده هنری دیگر هم نیاز است؟
از تخیل فرهیخته سخن گفتیم…تخیلی که در آن، پس از گردآوردن مصالح لازم و تحقیق گسترده، بیآنکه مسیر واقعیت را عوض کنیم و شخصیتی را حذف یا به ناروا خلق کنیم، درامی خلق میشود که مخاطب، آن را میپذیرد… حال در پی این پذیرش میتوان به او بسیاری چیزها را تلقین نمود. بخشی از مسیر دستیافتن به باورمند شدن وقایع، در امروزین کردن آنها نهفته است. رسمی دیرینه در تئاترِ دیگران وجود داشته و دارد به نام دراماتورژی؛ دراماتورژ وظایف سنگین و گستردهای دارد. از بازبینی متون، انتخاب متن نهایی، آمادهسازی آن برای تفسیر و اقتباس، آمادهسازی گروه، گزینش کارگردان و بازیگر و… حتی تهیهی بروشور برای جا انداختن نکات ناگفته برای تماشاگر در هنگام و پس از اجرا؛ این رسم دیرین و نیکو را اگر به ساحت سینما یا تلویزیون بکشانیم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در حقیقت بخشی از تلاش دراماتورژها، مصروف این واقعیت میشده است که متون را برای آیندگان قابل فهم و یا به عبارت بهتر قابل پذیرش کنند. پس این تلاشِ باورپذیر ساختن را بایستی یک رسم دیرینه و حتمی دانست. البته این رسم، ریشه در حقایقی انسانشناختی و تاریخی دارد؟ تاریخ در هر عصر با مردمانی مختلف زیسته است و هر عصری دغدغهها و ویژگیهای خود را داشته است که برخی حاصل تلاش مردمانش بوده، برخی جبر جغرافیایی و برخی حاصل پیشرفت فنآوریها… همانطور که با پیشرفت عقولِ ابنای بشر دیگر نیازی نبود پیامبر جدیدی بیاید. به همین دلیل متون نوشته شده در قرنها پیش بایستی به مقتضای مردمان عصر حاضر تفسیر شوند… تفسیر و نه تحریف… یعنی چه؟
در عصر حاضر گرچه بشر درگیر بسیاری رذایل اخلاقی دیگر است اما عقلمند شدن او آنچنان است که حتی برای فساد و تباهی خود هم دنبال ایدئولوگ میگردد و حجم بالای متکلمان، فیلسوفان و ایدئولوگهای سیاسی دویست، سیصد سال اخیر حاکی از همین مهم است. پس برای بشرِ فرهیختهی ما دیگر نمیتوان
روایت سادهی دیروز را بازخوانی کرد… پیشرفت فنآوری، او را پیچیده کرده و گرچه از سادهسازی خوشش میآید ولی ساده، نگاه نمیکند. حجم زیادی از پلیدیها، اطلاعات و قضاوتها او را احاطه کرده است و به همین دلیل حتی محبت دیگران را هم بیحساب نمیپذیرد چه رسد به خباثت دیگران را؛ در هر صورت در این عصر زندگی میکنیم. حال دراماتورژ موظف است متون کهن و قصص مقدس را با مردمان عصر خود سازگار کند تا متن به هدف غایی خود برسد… در غیر این صورت در سطح میماند.
بازگردیم به یوسف پیامبر، سریالی که در ابتدای همین نوشتار به آن گذری داشتیم:
حتی اگر بپذیریم برادران یوسف تنها به دلیل توجه بیشتر پدر به یوسف او را در چاه انداختند، برای بشر امروز قابل فهم نیست عدهای جوان و نوجوان دست به این عمل مهیب بزنند؛ آن هم در حالی که پدرشان پیامبر است، از غیب مطلع است و هزار و یک ویژگی مانعهی دیگر دارد… پس راه درست چیست؟ مشکل نویسندگانی از این دست آن است که از ترس تحریف تاریخ به مرزهای باریک ولی جذاب تفسیر تاریخ نمیرسند. آیا نمیشود در پی تأملی ژرف در داستان یوسف و برادرانش آن را امروزین کرد و علت ناسازگاری ایشان با یوسف را به سطح همین درگیریهای قابل درک روزانه و عصر کنونی آورد. مخاطب امروز میداند که جاه و مقام و ثروت از مهمترین انگیزها برای برادرکشی و نسلکشی هستند. چون بیش از گذشته آن را دیده و با کمک رسانهها هر روز در جریان وقوع آن است. پس بیننده آماده است تا شما داستان یوسف پیامبر و برادرانش را شبیهسازی کنید. کافی بود نویسندهی این سریال در تفسیری نو جایگاه یعقوب پیامبر در میان مردم را نشان میداد… حجم هدایا و نذوراتی که به دست او میرسید را نشان میداد… حجم احترامی که مردم به او میگذاشتند را به تصویر میکشید، میزان فرمانپذیری مردم را نشان میداد و آنگاه مخاطب خود را در چالشی فکری به این نتیجه میرسانید که بیشک اگر او هم بود، نمیگذاشت چنین تحفهای به راحتی به برادر آخری برسد… ولی در سریال یوسف پیامبر شاهد هستیم که آنها در نهایت در پی یک خواب و اندکی هم مسامحهی یعقوب در توجه کمتر به آنها و توجه بیشتر به یوسف رأی بر قتل برادر میدهند… آیا با این دلایل سست میتوان آن ضرب و شتم یوسف را توجیه نمود، فکر قتلش را توجیه نمود؟
مردم گرچه شاید خود در مقام عمل با دلایلی کمتر از این هم اسیر تباهی شوند ولی وقتی در مقام بیننده هستند چونان قاضی و وجدان بشری عمل کرده و منتظر هستند دلیل محکمی برای تباهی بشر اقامه شد؟ از یاد نبریم هنوز هم مردم، جانیان بزرگ را بیشتر میپذیرند (چون دلایل بزرگی برای کشتار مردم دارند) تا جانیان کوچک را؛ مردم هنوز از شنیدن خبر قتل کسی به خاطر ده هزار توان پول تعجب میکنند ولی خبر قتل هزاران آدم به خاطر به حکومت رسیدن فردی را قبول میکنند؟ چون اولی در سامانهی اخلاقی و قضاوت ایشان قابل قبول نیست و پوچ است؛ گرچه پایش بیفتد خودشان مرتکب آن میشوند، ولی دومی توجیهشدنی است چون منافعش کثیر است…وقتی در چنین عصری زیست میکنیم، آیا نباید چنین نیز بنویسیم و چنین نیز تصویر کنیم..این تنها یک نکته از هزاران نکتهی این سریال بود. با پذیرش اصل باورپذیر کردن متن برای بیننده و رسیدن به حتمیت امروزینسازی تاریخ، بسیار نکتههای نغز دیگر در داستان زلیخا و یوسف، یوسف و یعقوب درخواهیم یافت. چیزی که سریال یوسف پیامبر فاقد آن است.