نقد و تحلیل فیلم سینمایی «خون بازی» ساختهی رخشان بنی اعتماد
شاید «خون بازی» فیلم جامع و مانعی برای بررسی و تحلیل و بازنمایی پدیدهی خانمانسوز «اعتیاد به مواد مخدر» نباشد؛ اما موضوعی گرم و حساس دارد که نقطه مورد نظرش را با وسواس و دقتی تحسین برانگیز به تماشا نشسته است. در فیلم «خون بازی» بدون آن که چندان شاهد علل و عوامل معضل اعتیاد، به ویژه در میان نسل جوان جامعه باشیم، با موقعیتی رو به رو می شویم که نقش اصلی را در آن یک مادر و فرزند بر عهده گرفتهاند. مادری دلسوز، درمانده و بیچاره و فرزندی معتاد و گرفتار. جدای از این که اساساً سینما وامدار بررسی همه جانبهی تمامی قضایا در یک فیلم نیست و هیچ گاه چنین تعهد و التزامی را به هیچ کس نداده است، شاید بتوان گفت موفقیت فیلم خون بازی و زیبایی اش در بیان تصویری و تصور همزادپندارانهی مخاطبین، مرهون همین نگاه قالب بندی و انتخاب شدهی کارگردان در ترجیح او برای به تصویر کشیدن یک موقعیت ویژه باشد.
فیلم «خون بازی»، فضای جسمی و روانی یک دختر نوجوان است که با درد اعتیاد به مواد مخدر دست به گریبان است و این موضوع و حواشی پردردسر آن، روزگار را برای او و مادرش که تنها همراه و همسفر اوست تیره و تار کرده است.
در این میان آنچه همراه و همقدم به تصویر کشیدن این نوجوان معتاد و درمانده و شخصیت پردازی او، شکلی متعالی و بسیار جذاب به فیلم بخشیده، گونهی رویارویی این دخترک با مادرش این نماد رنجیدگی و معصومیت و نگرانی است — و البته «تنها»یی — است.
شاید هزینه گزاف و سهمگینی باشد این که به تصویر در آمدن این فضا و موقعیت، میان مادری «غفلت زده» و دختری «معتاد»، روی می دهد. اگر چه مادر دیگر نخواهد غافل بماند و دختر نیز آمادهی «ترک» گردد؛ اما … اما این گرفتاری یک روز و یک شب به وقوع نپیوسته که در یک روز تمام شود.
آنچه در «خون بازی» به خوبی جلوه یافته، موقعیتی سراسر تیره و رنج آلوده است که نکتهای مهم و فوق العاده را یادآوری میکند که البته جزء نداشتهها و فرودهای سینمای ایران است و آن خلق و ایجاد فضاهای سینمایی ناب است.
فضایی که در «خون بازی» شکل گرفته، دقیق، ریزبین و کاملاً احساسی و عاطفی است. گرچه در کلیت فیلم اشارهای مستقیم به بسیاری از علتها و عوامل دارنده این موقعیتها شده؛ اما همین خلق، راه را برای اندیشیدن و دقیق شدن در آنچه مسبب این رنج و مکمل این راه بیراهه است را فراهم میآورد.
شاید برای درک علل و عوامل اعتیاد یک دختر جوان ایرانی — آن هم در تهران بزرگ — لازم باشد بیش و پیش از هر چیز، این دختر تهرانی را بشناسیم — با تمام مؤلفههای سازندهی روحیه و احساس و عاطفه او — سارا (با بازی باران کوثری) و سیما (با بازی بیتا فرهی) و پدر (با بازی مسعود رایگان)، به اعتقاد من پازلهای یک جورچین — یا بهتر بگویم «نا» جور چین(!) — اند که در این داستان سررشته ناهمواریهای این زیستن تیره و چرکین را به دست و دل دارند:
سارا جوان است و عصبی، معتاد به مواد مخدر، بسیار رنجور و افسرده، بی تعادل روانی و رفتاری و … بسیار سر در گم.
سیما، به معنای عمیق و رقیق کلمه مادر است؛ و در چهرهی او تصویر مادری دلواپسِ فرزندش که در شهری بزرگ گم شده و دیر به منزل رسیده است دیده میشود و با این حال معلوم نیست چنین مادری چگونه اجازه داده فرزندش — تنها فرزندش — این چنین تند و گزنده و بسیار دردناک و چندش آور، به مواد مخدر معتاد شود و … او تازه «امروز» — روز فیلم (!) — تمام احساسات ناب و مقدس یک مادر فداکار را برای نجات دردانهاش بروز میدهد.
و پدر! پدری معلول که سالهاست از همسرش جدا شده، دائمالخمر است و حال و روزی رقت انگیز دارد.
مجموعهی این شخصیتها، در پیوند با فراز و فرود شخصیتی یکدیگر، دچار «اتصال» میشوند و بازی مرگ با حضور پدر و مادر فرزندی معتاد؛ اما سرد، به نقاط عطف خود می رسد.
گفتیم که «خون بازی» فیلم یک موقعیت است بی آن که چندان در علل و شرایط اصلی منجر شده به این موقعیت مورد توجه خود کنکاش و ریشهیابی کرده باشد. صرف نظر از سکانس هم آوایی این سه شخصیت، در بهارخواب خانهی پدری، به لحاظ اطلاعات فیلمنامهای چندان وقتی برای آشنایی با گذشته و سرشت آنها نداریم؛ به عبارتی اگر در داستان فیلم حتی دقیق و موشکافانه وارد شویم، نمیتوانیم بفهمیم که چرا کار به این جا رسیده است و وضع سارا این قدر وخیم و ناگوار شده است؟!
گرچه میتوانیم حدس بزنیم و با پشتوانه شناختی و فکری و تمثیلی خود، بنا را بر همان چیزهایی بگذاریم که از شهرهای بزرگ و آدمهایش
میدانیم. از همهی اینها گذشته این پرسش مهم و در خور توجه پیش میآید: که چاره چیست؟ چارهی «سارا»های این سامان که در بی سامانی محض — محض — به سر میبرند؟ چارهی دختر جوانی که در آغوش مادر، پر پر میزند و رنج و درد جانکاه و نابود کننده مواد مخدر او را در میانه نفسهای به شماره افتادهاش از «مادر» دورتر و دورتر میکند و به «مرگ» و «خون» نزدیکتر؟
بعید است چاره او از جیب بغل جوانکی به درآید که در آن اتومبیل مواد پخش میکند و عزیز نقل و نبات را به بهای گزاف نمیفروشد به بهایی گزاف می فروشد یا چارهی او سردی و دق مرگی پدر دائمالخمر و به ناکجا آباد سپرده شدهاش باشد و نیز بعید است آه و ناله و بیقراریهای معصومانهی مادر درمان دردش باشد. پس چارهی «سارا» چیست…..؟! از دست «سینما» چه کاری بر می آید؟!
بازی بیتا فرهی در نقش «سیما» مادر سارا، خیره کننده است. نقش آفرینی او تداعی کنندهی بهترین بازی در نقش «مادر» در طول تاریخ سینمای ایران — به ویژه در چند سال اخیر — است. بازی روان، حساب کننده و کاملاً مهار شدهی او از یک دقت و حساسیت ناب و استعدادمند و خلاق نشأت گرفته و به جلوه ای «خاص» رسید. دیگر بازیها نیز پذیرفتنی و ارزشمنداند. به ویژه بازی سارا و البته پدر با حضور «قلّ و دلّ» مسعود رایگان؛ همچون بیشتر نقشهای کوتاه و ماندگار دیگرش.
فیلمبرداری فیلم در سازگاری با درام و فضا، بسیار موفق و جذاب از آب در آمده است. و البته — و صد البته — لوکیشن انتخابی فیلم که انصافاً مثال زدنی و رشک برانگیز است.
در این میان بهتر این بود که روی نقش نامزد سارا (با بازی بهرام رادان) بیشتر کار میشد. او حضوری غیر محسوس و غیر مستقیم؛ اما بسیار حساس دارد و حضوری خلاف این میتوانست رنگی دیگر به لایههای زندگی در حال بروز و ظهور سارا بدهد و علل عوامل رو به رو شدن او با رخدادها و جریانات پیش روی چنین زندگیای که او دارد را آشکارتر کند.
حتی شاید بهتر بود قدری از پررنگی رفتارهای چندشآور و عصبی «سارا» کاسته میشد، به ویژه هنگامی که این احتمال وجود داشت که تماشاگر به خاطر ذوب شدن در حس و حال تند و گزندهی سارا از اصل موضوع و پی یابی درام غافل بماند.
حال نگاهی کوتاه میاندازیم به سیناپس کوتاه فیلم:
«سارا و مادرش سیما که در مجتمعی مسکونی در شمال تهران زندگی می کنند، روزگار چندان مساعدی ندارند؛ سارا اعتیاد شدیدی به مواد مخدر دارد و وضعیتش از نظر روحی و جسمی ناگوار است و مادرش میکوشد تا پیش از بازگشت نامزد سارا از خارج، دخترش را برای مداوا به درمانگاهی در شمال ببرد؛ اما سارا مقاومت میکند و هر بار به هر بهانه ای این سفر را به تأخیر میاندازد. مادر که شاهد وضعیت ناگوار دخترش است، او را همراهی میکند تا در یکی از مناطق پرجمعیت تهران برای آخرین بار مواد تهیه کند. فروشندهی مواد، توسط مأموران دستگیر میشود و سارا که این صحنه را دیده، فرار می کند و چند صد متر آن طرفتر فریب خورده و به جای مواد خاک میخرد. بنابراین به تلاشش ادامه میدهد و همراه جوان معتاد دیگری در جستوجوی مواد، سوار ماشینی میشود که سرنشینانش پس از تحقیر کامل سارا به او مواد می فروشند.
مادر و سارا راهی شمال می شوند. در بین راه و پیش از رسیدن به مقصد به اصرار سارا، این دو به خانهی ویلایی پدر سارا می روند؛ پدری که معلول است و سالها پیش از همسرش جدا شده و دائم الخمر است و زندگی رقت انگیزی دارد. علاقهی سارا به پدرش باعث می شود تا آنها بر خلاف میل مادر، شب را در آن خانه سپری کنند. فردای آن روز، این دو پس از تنشهای دیگری با هم، سرانجام به درمانگاه میرسند».