بررسی و نقد فیلم قدمگاه ساخته محمدمهدی عسگرپور
آنچه در بررسی فیلم معناگرای قدمگاه به نظر مهمتر میآید، گذشته از عوامل ساختاری فیلم، به نوعی درونمایهی خاص است که مطابق و درآمیخته با درام و داستان فیلم و نوع روایت آن وجود دارد.
درونمایهای که براساس تعامل میان آدمهای جامعه با کسی ساخته میشود که مورد اتهام است و در عین حال مورد غفلت و تغافل. و همه اینها قدمگاه را به لحاظ پیرنگ هم جذاب میکند.
من معتقدم یکی از عوامل نرم افزاری در ساخت یک پیرنگ خوب – به معنای تمام و درست کلمه – اشراف بر درونمایه و روایت و در واقع آن چیزی است که سازنده اثر میخواهد با دست یازیدن به مؤلفههای بصری و داستانی در جهت بیانش برآید.
به عبارت دیگر، قدمگاه وقتی میتواند از یک درونمایهی فوقالعاده و بکر – که واقعاً هم داراست – سود ببرد که تعامل سازندهای میان سایر شاخصههای ساخت فیلم هم برقرار باشد.
گفتیم «قدمگاه» دربارهی کسی است در میانهی جامعه و مردم که مورد اتهام است. آن هم اتهامی سنگین. اما این «دام» توانسته صیدی در خور بیابد و آن اوج گرفتن مفهوم لایهلایهی فیلم به سمت یک برآیند عظیم و خاص است: بیرون آمدن تطهیر و تنزیه از دل ناپاکیهای ظاهری و به بیان رساتر از دل چشمهایی که ظاهری شائبه آلود را – فقط – مینگرند و قضاوتشان هم براساس همین شائبههاست، که شاید نان شایعه بر قامت بیاندامشان لایقتر باشد.
برای درک بهتر این درونمایه برای مخاطبین محترمی که فیلم را ندیدهاند و فیالبداهه با این نقد روبهرو شدهاند، خوب است به پایان این بخش و برای اتصال به پردازش درونمایه به مباحث ساختاری و مفهومی دیگر فیلم، اشارهای داشته باشیم کوتاه به سیناپس و داستان «قدمگاه»:
داستان متعلق به جوانی است ساده دل که در یک آبادی زندگی مجهولی را میگذراند. کارگری همهفنحریف که بیخانواده و پدر و مادر در خانههای مردم بزرگ شده و آنها را خانوادهی خود میداند اما نمیداند که کیست و از کجا و از کدام پدر و مادر؟
اما روی دیگر سکه مردمان این آبادیاند. کسانی که این جوان برای آنها مجهول نیست. کسانی که میدانند و میشناسند پدر و مادر او را. کسانی که خود نقشهی قتل مادر مظلومهی او را پیریزی کرده و اجرا نمودهاند. کسانی که بار سنگین تهمتزدن به این جوان را – آنهم تهمتی بزرگ و نابخشودنی – به دوش میکشند: نتیجه و زادهی یک پیشینهی غیر اخلاقی، مولود خطای مادر!
اما این اتهام و دروغ که نتیجهی نشخوار مشتی ریاکار و صاحبان زر و زور و تزویر است در مصاف با یک حقیقت طاهر است که باورش نکردند مگر با دست نوازشگر اعجاز:
این جوان پاسخ توکل مادر است به امام زمان(عج) و دعای او برای صاحب فرزند شدن.
آری! این مادر تداعیکنندهی خاطرهی مریم پاک و آسمانی است. اما نه برای چنین مردمی و دریغ از روزهایی که راز آسان برملا میشود و … .
به اعتقاد من یکی از عناصر سازندهی فیلم قدمگاه که بسیار جای بحث و تبادل نظر سازنده دارند، پیام فیلم است. هیچ ابایی ندارم که از واژه«پیام» برای این اثر ارجمند استفاده کنم. چرا که معتقدم در مقابل شعاری شدنها و سوء استفادههای رایج در سینمای ما که از این واژه انجام گرفته، چارهای نداریم مگر به کار بردن کلمات پرمغز و معنادار در جای درست و مصادیق معتنابه آن در این وادی. از این رو، در این بخش به پیام فیلم قدمگاه میپردازم و در صورت دستدادن مجال مناسب، احتمالاً در شمارههای آینده این مطلب نیز به این موضوع خواهم پرداخت.
نمیتوان محتوای فیلم را در یک بحث، به تنهایی دستهبندی کرد. آنچه در لوا و تحت پوشش داستان فیلم مورد بیان و کنکاش قرار گرفته تا حدی گسترده است و برای آسیب نخوردن آنها بایستی ابتدا به طور جداگانه مورد توجه قرار گیرد.
یک دیالوگ در فیلم هست که باب یک فصل فوقالعاده را باز میکند. فصلی که میتواند هم منشأ تفکّر و تأویلهای عقیدتی و بررسیهای معرفتشناختی شود و هم نقبی به اجتماع و قشرهای گوناگون آن بزند. علاوه بر این، بیانی هنری باشد بر یک عاشقانهی تلخ و در عین حال امید آفرین و انتظار مدار.
در این دیالوگ که چند بار، به درستی و هنرمندانه در فیلم تکرار میشود، میشنویم که: «امام زمان به چه کسی بدهکاره؟»
و با این جمله اساساً نگاهی جدید به ذهن مخاطب، نسبت به ابعاد مختلف داستان فیلم و شخصیت اصلیاش باز میشود.
ما همیشه – یا غالباً – از منظری به موضوع مهدویت پرداختهایم که بیشتر حالت «از جامعه به امام» در آن مطرح بوده و عینیت داشته و نه «امام به جامعه». مثلاً اگر بخواهیم یک المان دیگر یا دیالوگی در این راستای غالب بیاورم، میتوانم اشاره کنم به این جمله که زیاد آن را میشنویم – و البته هم به درستی – : «آیا امام زمان از ما راضیه؟»
اما شاید کمتر این جمله را شنیده باشیم که: «آیا ما از امام زمان راضی هستیم؟»
که اتفاقاً من معتقدم این جملهی دوم به لحاظ بار جامعهشناختی و امامشناختی و در عین حال بیان عاشقانه و درد آلود ناشی از ویژگیهای عصر انتظار و آخرالزمان، چیزی از جملهی اول کم ندارد و به بیان دیگر میتوانم بگویم این دو جمله مکمّل یکدیگرند. همانطور که ما در بحث حاکمیت هم در بیان امام علی(ع) رابطه و وظایف متقابلی را برای والی و حاکم و مردم قائلیم.
اما آنچه در بیان داستانی و روایی فیلم قدمگاه نسبت به دیالوگ مورد اشاره وجود دارد علاوه بر مباحث فوق، یک نوع تزریق روان، گیرا و در عین حال تا حدی متفاوت از این جمله در طول فیلم است.
شما اگر در پیرنگ و توالی روایی و ترتیب داستانی فیلم دقت کنید و دقیقاً جایی که برای اولین بار این دیالوگ بیان میشود را به ذهن سپرده و فیلم را دنبال کنید متوجه میشوید که نوعی شهود و یا حالتی میان رؤیا و بیداری که برای «رحمان» ـ جوانک سادهدل و مورد عنایت قرار گرفته ـ پیش میآید، پایه و دستمایه بیان این دیالوگ میشود.
خیلی جالب است. در این فضا و در این مورد بهخصوص، باز هم برمیگردیم به یک اصل اساسی و بسیار مهم و راهگشا در زندگی انسان: لحظاتی ما در آن متنبه و متذکر میشویم به هستی و حقایق آن.
و این تنبه و تذکار آغازی میشود برای شروع یک جاده که در آن روایتی تلخ به شیرینی یک فرجام – هرچند با ابهام و ایهام پایانی – میرسد.
چه بسا باشند – که هستند – انسانهایی که در زندگی به این تلنگرها و جرقهها نرسیده و با آن برخورد نداشتهاند و چه بسا کسانی که اساساً تعلق و اعتقادی به این امور ندارند؛ همانها که خدا را نمیپذیرند و به او ایمان نمیآورند مگر با لمس او زیر تیغ جراحی! که برای این گروه هم چارهای هست و راهی اندیشیده شده: نظر به «رحمان»های عالم و در واقع حسّی که از قرار گرفتن در جریان زندگی آنها برای هر کسی پدید میآید. سینما، جایی است که مضامین عرفانی و دینی و مذهبی میبایستی در مؤلفهها و ابزارهای کارآ و درخور آن چون تصویر و – کمتر البته – بیان، به منصه ظهور و بروز برسد و چه خوب که ما در فیلم قدمگاه، شاهد نمونههایی از این دست هستیم. نمونههایی مثل این دیالوگ: «امام زمان(عج) به چه کسانی بدهکاره؟»
نوع جامعهای که ما در قدمگاه با آن رو به رو هستیم، تمثیلی است نسبی از جامعهی امروز ما که البته بخشی از آن پررنگتر و بخشی کمرنگتر به نظر میرسد.
ما در قدمگاه با چند شخصیت روبهروییم؛ رحمان، جوان سادهدل و روستایی که مورد عنایت امام(ع) قرار گرفته است. پیرمرد سنّت زدهای که به قول خودش بانی مجالس نیمه شعبان است و البته امام زمان(عج) به او بدهکار! پیرزن، که تنها تکیهگاه معنوی رحمان است. عدهای آدمهای لاقید و باری به هر جهت که سر از عنایت امام(ع) در نیاورده و آن را انکار هم میکنند، بلکه آنرا مورد استهزاء هم قرار میدهند!
در جامعهای که قدمگاه به ما نشان میدهد، ما با چند شاخصه و رویکرد معتنابه روبهروییم و افقی که درونمایه این نگرهها برایمان میسازد و البته آنچه در میانه این درهم آمیختگی و چند جانبگی رخ مینماید، چیزیاست به نام ریا، تظاهر و در عین حال مسبوق بودن به سابقهای نفرتانگیز و تأثیر برانگیز.
آری همانان که زنی متوسل و متوکل به ساحت امام(عج) را مظلومانه کشتهاند و به او اتهام ناروا بستهاند، همانها در این سالها بانیان و راویان نیمه شعبان بودهاند و برگزارکنندگان ناروای یک واقعه و میراث روا و یک رسم الهی و مذهبی و بلکه یک امید تنها: نیمه شعبان.
روایت داستانی در فیلم، بستری میشود برای بیان ورای این داستان و روایت؛ سیطرهی تظاهر و ریا و دیگر فریبی و خودفریبی، آن هم در لباس و قامت رسوم و آیینهای بالذّات منزّه مذهبی! و چقدر هم تأسفآور!
اما نکتهی در خور توجه در این بین این است:
کسانی با این اوصاف که برشمردیم، اتهام ناروا و گزافهای به کسی وارد میکنند که اتفاقاً هموست که مورد عنایت ذات مقدس امام حجت (عج) قرار گرفته است و صد البته که به قول حافظ: هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست … این رسم روزگار است و راز آسمان که پیروان تظاهر و نیرنگ و دغل، در نمیآویزند مگر با پاکدلان و صاحب عنایتان. آن حاجی متظاهر جنایتپیشه و آن اراذل و اوباش عرقخور عربدهکش در نمیافتند مگر با رحمان سادهدل و مهرورز که امام(ع) را دیده.
و چه خوب و چه بهجا و چه زیباست – اگر نیک بنگریم – این مصاف و تقابل. و شکی نیست که فرجام نیک، متعلق به سرشت نیک جوانک – ظاهراً بیاصل و نسب – است و نه صاحبملکان و زراندوزان و قلدران بانی مجلس نیمه شعبان!
اما دقتمندی کارگردان و نویسنده در اینجاست که خطا نکرده و درست و تحسینآمیز در میانهی همین مردم شخصیت دیگری را هم قرار داده، کسی که گرچه میان مردم و از پیش بوده، ولی با آنان در جنایت کشتن مادر سهیم نبوده و در عینحال آگاه از ماجرا همه چیز را با سکوت تحت نظر داشته.
همان پیرزن عابد و پاکطینت که از او یاد کردیم و او را تنها تکیهگاه مورد اعتماد و اطمینان جوانک دانستیم.
و این یعنی بی آنکه مطلقنگری و سیاه و سفید پنداری را روش خود کنیم، معتقدیم به این که در این میان، هستند کسانی که با اعتقاد کامل و راستین به عبادت مشغولند و به مناسک مودّی هستند؛ افرادی که حق را جانب خود قرار میدهند و خود را آیینهی بازتابیدن حق؛ همانگونه که «بیبی» بود.
اما گذشته از این، قدمگاه یک ارتباط عاشقانه هم هست و لحظاتی در کلیت و جزئیت فیلم، گویا و نمایانگر این حس و ارتباط ناشی از آن.
عاشقانهای که رحمان و – بگذارید بگویم – بیبی نمایندگان آن هستند، در چند زاویه و عنصر بصری و شنیداری جاری میشود؛ روزگار و سرگذشت دوران آنها، رفتارشناسی فعلی و کار امروزشان و البته نوع تعاملشان با اطراف؛ چه انسانها و چه اشیاء و حیوانات.
به عنوان یک اشاره میخواهم سکانسهایی را در فیلم یادآور شوم که رحمان با اسب سپیدش تنهاست و یا لحظاتی که او با ستاره و حوض و کوچه خلوت میکند. حتی میتوان در این بحث، میمیک بیبی و نظاره گریههای او را به عنوان یکسری نماهای تکاندهنده به حساب آورد و البته آن دیالوگ به یاد ماندنیاش را که: «مگه خواب آقا هم دروغ میشه؟»
آری! قدمگاه فارغ از همه آنچه پیش از این گفتیم بیانگر عشق است. عشقی که این روزها … این عشق، خود فصلی دیگر است.
این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
ای کاش ما را رخصت زیر و بمی بود
چونی به شرح عشقبازیمان دمی بود …
و اما عشق! در قدمگاه با دو موقعیت عاشقانه و عاشقانه – عارفانه روبهروییم. یکی از پیشرسته و در دل تپیده و دیگری از پیش گداخته و اینک برقآسا که حامی یکّه و بزرگ و مطمئن «رحمان» است. اولی رابطهی دوستانه و مهرورزانهی او با آن دخترک خانهنشین که همبازی کودکیهایش بوده است و همدم کلماتش و دومی شهودی الهی – انسانی که در قدمگاه چند روزی مانده به نیمه شعبان و پس از سالها نذر و نیاز و ادای دین پدید میآید. یکی از نکات در خور تأمل داستان، بودن این دو حس و موقعیت پاک در روند داستان است که یکی عاشقانه و دیگری را عاشقانه – عارفانه نامیدم.
و دیگر امر قابل توجه هم جایگاهی است که برای این عشق فراهم میشود. براساس روند اتفاقات داستانی، این عشق به واقع علاوه بر این که فرایند درونی و حسی است، یک پناهگاه عاطفی هم میشود و در واقع نقش یک علقهی روانی و ذهنی را برای او ایفا میکند.
اما نکتهی بدیهی که در این بحث در فیلم وجود دارد این است که با پدید آمدن عشق جدید – عبارتی با قدری تسامح – عشق پیشین با همان صفا و سادگی و یکرنگی ادامه مییابد. چقدر خجسته و دوستداشتنی است برایم، لحظاتی از فیلم که رحمان با گریز از ناگزیری اتهامهای دیگران و رد شدن از سنگلاخ بدگمانیها و نگاههای سنگین آنها به زیرزمینی میرود که دوستش آنجاست و البته کولهپشتی خاطرات سالهای دور و نزدیکش.
و این دوستیها و مهرورزیها و عشقبازیها آن قدر ساده و اتفاقاً به دلیل همین سادگی، محکم و استوار است که بدیها و کژیها و ریا و تظاهرات بیرونی در آن بیتأثیر است و آن را نمیآلاید.
پیشتر هم اشاره کردم که در فیلم، لحظههایی هست که رحمان، پس از شهود امام(ع)، ارتباطی دیگرگونه و از جنسی فرامکانی و فرازمانی با اطرافیانش برقرار میکند؛ اطرافیان میگویم و هستی را از آن اراده میکنم و طبیعت را. بیتردید، این فضا برگرفته از توجههایی است که به تجربه شخصی، مطالعات زندگی و منش راهیان این مسیر پرنور شده است و البته ارجاع انسان به فطرت و آنچه منشأ فطری دارد و انسان را به سوی آن رهنمون میسازد؛
«فطرِة الله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم»
آری! اگر انسان حتی برای لحظاتی به دیدهی متأمّل به خود بنگرد، خود را دریابد و اندیشه کند که «از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود، به کجا میروم آخر…» هدایت خواهد شد، اما آنچه مهم است چگونگی همان درنگ و … است و اینکه این درنگ به چه خواهد انجامید. نه نیازمند تفسیر و تأویلهای پیشبینی مانند است و نه هیچ چیز دیگری. چرا که آب، راه خود را خواهد یافت.
این اشارهها بدان جهت بود که بدانیم تبدیل یک ایده مثل مورد عنایت امام(ع) قرار گرفتن، به یک داستان و – سختتر و مهمتر – به یک فیلم سینمایی، نیازمند خیلی چیزهاست؛ از جمله فهم و شناخت و تسلط درستی بر همان ایده، مطالعات درونی و پیرامونی در مورد آن و صد البته اندیشه به بصری نمودن آن. و این مورد آخر قطعاً نیازمند فهم درستی از مدیوم و رسانه سینماست. اما من فکر میکنم تمام این دانهها به یک رشته نخ محکم نیازمندند که اتصال آنها را برقرار نموده و پی در پی انتقال هنرمندانه ساخت یک اثر سینمایی را فراهم آورد که قدمگاه توانسته است – با توجه به تمام شرایط و همه کمبودها و کاستیهایش – به صورت نسبی اما موفق و قابل قبول بدان دست یابد.
آری! از عشق گفتیم و به مؤلفههای ساختاری، معرفتی و نیازمندیهای اشرافی به کار رسیدیم و این یک روی سکه بود و روی دیگر، آخرین نکته این نوشتار است که: میتوان از آن طرف جاده هم حرکت کرد و پدیدهی هستیبخش و مستیفزای عشق را در قلمرویی دید که میتواند همه چیز را در سیطره خود قرار داده هدایت نماید.
عشق به موعود، به فرجام نیک انتظار اندیشی، به تبلور باورها و ایمان خجسته امید به آمدن منجی و همه را در بیانی «هنرمندانه» پیشکش نمودن به ساحت مقدس منتظران حجت(عج). و این چیز بزرگی است و این همه چیز است؛ «یک نکته از این معنا گفتیم و همین باشد …»