قرار بود هواپیما ساعت 21 پرواز کند اما حالا ساعت نزدیک 23 است و مسافرانی که از ساعت 19 در فرودگاه حاضر شده بودند حسابی کلافه و خسته شدهاند و هر کدام در گوشهای خود را سرگرم کردهاند. نغمهای آشنا از مونیتور بزرگ سالن انتظار همگان را به سمت خود میکشاند. طنز چارخونه آغاز شده. همه لبخند میزنند. همهی آدمهای غریبه با تیپ و قیافههای مختلف به نقطه مشترکی رسیدهاند. گیت باز میشود و مسافران را به سمت هواپیما دعوت میکنند اما همهی نگاهها به تلویزیون و نقشآفرینی جواد رضویان در نقش شنبه است. اما آیا برای یک آدم خسته فرق میکند که چارخونه باشد یا نوروز 72 و یا یکی از این 20 یا 30 مجموعه طنزی که طی این 14 سال پخش شده است.
باید گفت چارخونه با داشتن امتیازات ذیل ضعیفترین مجموعه طنز بوده است.
چارخونه الگوی موفقی داشت، گرچه عدهای به خاطر همکاریهای سروش صحت با مهران مدیری چارخونه را وامدار مجموعههای نود شبی مدیری میدانند اما چارخونه بلافاصله کمتر از یک فصل پس از پایان پروژهی موفق «ترش و شیرین» در انتخاب بازیگران، فضای کار و حتی تیتراژ برنامه به تقلیدی سطحی از آن مجموعه پرداخت؛ در حالی که موفقیت آن مجموعه در عوامل دیگری بود.
چارخونه میتوانست از هر مجموعهی موفقی الگو گرفته و خاطرهی شیرین آن را در اذهان زنده نگه دارد اما شاید تنها خاطرهای که احتمالا از آن مانده شیرینکاریهای شنبه و چهارشنبه است و دیگر هیچ.
کمتر مجموعهای به اندازه چارخونه از تراکم بازیگران طنز برخوردار بوده است. معمولا در اینگونه مجموعهها از شفیعی جم و یا جواد رضویان آن هم در اواسط کار به عنوان ناجی کشتی طوفانزده بهره میبردند اما علیرغم حضور هر دو ایشان کشتی به گل نشسته چارخونه به ساحل نرسید و این دو تنها توانستند گلیم خویش را از آب بیرون بکشند. به طور کلی در هر قسمت از این مجموعه حداقل یک یا دو بازیگر، اضافه یا بیفایده به نظر میآمدند.
عنوان، تیتراژ و تیپ روشنفکرنمای کارگردان از محتوای برنامه چند سر و گردن بالاتر بود.
چارخونه تابلویی بود که زمینهی لازم را برای بیان بسیاری از معضلات و مشکلات اجتماعی به شیوهی طنز داشت. چارخونه میتوانست بزرگترین مشکل معیشتی جامعه یعنی مسکن را به چالش بکشاند.
چارخونه میتوانست نمایشگر شیوه صحیح تعامل در زندگی اجتماعی باشد. چارخونه میتوانست به مهمترین نهاد اجتماعی یعنی خانواده بپردازد و… . اما همهی این موضوعات کمترین سهم را در این مجموعه طولانی مدت داشت.
معمولا نشریات در باب سوژهی هر مجموعهای که قرار است به زودی به نمایش درآید اینگونه مینویسند:
خانوادهای که در یک ساختمان زندگی میکنند، دچار مشکلاتی میشوند.
چیزی شبیه به این قرار است 90 شب میلیونها بیننده را سرگرم کند. اما هیچوقت نمیدانیم آخرش چه خواهد شد؟ قرار است به کجا برسیم و چه نتیجهای بگیریم؟
چارخونه ضربالمثل این نابسامانیها بود؛ که از ابتدا، میانه و پایان بیراهه میرفت.
تنها نقطه مثبت قسمت پایانی این مجموعه، بیان منزلت بازنشستگان بود؛ و الا جدا افتادن خانوادههایی که در کنار یکدیگر به خوبی زندگی میکردند چه ثمرهی آموزندهای میتوانست داشته باشد؟
درآخربایدگفت هدر دادن سرمایه و وقت یک ملت به راحتی قابل چشم پوشی نیست . سازندگانی که به اندازه کافی از امکانات و امتیازات برخوردار بوده اند نباید پروژه ای با این اهمیت را به این راحتی وشتابزده تباه می کردند. جمله معروفی است که می گوید:
اگر در صحنه ای از یک فیلم یک گلدان بی استفاده باشد باید آن گلدان را بر سر کارگردان خرد شود.
چارخونه گلستانی بود از گلدانهای بی فایده…