ترانههای یک روز برفی
1
خواب برف میبینم
صبح که برمیخیزم
همه جا
سفید پوش شده است
2
از تمام دنیا
فقط
یک پنجره میخواهم
که کنارش بنشینم و
سیر تماشا کنم
بارش یکریز برف را
3
ماشینها
پشت سرهم
ـ در ترافیک ـ
بوق میزنند
امروز
در تمام این خیابان دراز
عروسی است
کاجهای پوشیده از برف!
4
که گفتی:
کلاغی بر شانهات لانه کرده است و
جوجههایش تازه به دنیا آمدهاند و
تا اطلاع ثانوی
از جایت تکان نمیتوانی بخوری
گیرم که
من این حرفها را قبول کنم
به آفتاب صبح فردا
چه میخواهی بگویی؟
آدم برفی پیر!
5
گلولهی اول کلاه از سرم میاندازد
گلوله بعدی گوشم را میبرد
با گلوله سوم کور میشوم
گلوله باران بیوقفه ادامه دارد…
ظهر
دیگر چیزی از آدم برفی
به جا نمانده است
6
با دلهرهی آفتاب
به خواب میروم
صبح فردا
خوشبختانه
هنوز برف میبارد