زبان ما آینه است. رؤیاها، کنشها و منش اخلاقی ما آینه است، آنگونه که خانهٔ خود را میآراییم، آنگونه که از دیگری یاد میکنیم، آنگونه که سوگواری میکنیم، ارج مینهیم، انصاف به خرج میدهیم یا دشمنی میورزیم اینها آینههای ما هستند… و واکنش جامعهٔ ادبی و روشنفکری و دینی ما به رخت بربستن طاهره صفارزداه، آینهٔ دیگری است.
حقیقت آن است که داوری خشونتبار ایدئولوژیک، حذف دیگری، حسد، نابردباری و تحمل نکردن آن کس که دیگرگونه میاندیشد و نگرش محفلی و باندیسم، دیگر بیماریهای روحی ما نیست که در صدد درمانش باشیم، به ویژگی تاریخی حیات درونیمان و عمل بیرونیمان بدل شده است و پیداست که در پارهای مواقع با همه سنگینی و تاریکیاش نمود مییابد. آنجا که گواه بیانصافی به خشونت داوری، استالینسم نهفته و استبداد شفاناپذیر خود پرستانهٔ چرک و ابلهانه و حقیری است. همان که فریاد فروغ را بلند کرده بود علیه آدمهای پنجزاری، مجلههای پنجزاری، عصری پنجزاری.
طاهره صفارزاده ـکه رحمت خدا بر او باد و دلم نمیآید کلمهٔ مرحوم را به نشانهٔ فهم دیگر زنده نبودن عامیانه دربارهاش تکرار کنمـ چه افکار و عقایدش را بپسندیم یا نه، چه خلقوخو و کار و بارش دلپذیرمان باشد یا نه، شاعر بزرگ ماست. درخشش مرگ ناپذیر شعر او در دههٔ پنجاه بیش از آن برای به یادماندن کفایت میکند که بیاهمیتش بخوانیم.
در اینجا قصدم، نمایاندن ارزشهای یکهٔ کار هنری او، به نمایش نهادنش همچون یک متفکر، و بقای آثارش و اثبات ارزشهای تردیدناپذیرش نیست. اینها نکاتی است که نیاز به اثبات ندارد و برای کسی هم که بخواهد خود را به ندیدن و خواب بزند، مجال اندک این یادداشت فرصت خوبی برای بیدار کردنش نخواهد بود تا اهمیت و جایگاه طاهره صفارزاده را بهدرستی بشناسد.
هدفم در اینجا مبرهن دانستن و بدیهی پنداشتن مقام شاعری و فکری طاهره صفارزاده است، او در آمریکا، ژاپن، انگلستان، آلمان و کشورهای زیاد دیگری به عنوان هنرمندی برگزیده معرفی شد. صفارزاده به عنوان زن برگزیدهٔ مسلمان جهان اسلام، تئورسین ترجمهٔ خلاق و چهرهٔ جاودان شعر ایران انتخاب شد و در بسیاری موارد دیگر جوایز و گرامیداشتهایی جهانی کسب کرد. آوانگاردیسم دههٔ پنجاه او، شعر/ تفکر او در دههٔ شصت و هفتاد و فعالیتهای علمی و دانشگاهیاش چیزی پنهان کردنی نیست.
با این مقدمات پرسشم آن است، چه شد که پس از آنکه چشم از جهان فروبست جامعهٔ شعری ایران و حتی مقامهایی که او را از نزدیک میشناختند همسنگ شان و جایگاهش، یادش را احیا نکردهاند؟
به نظرم دلایل گوناگونی دارد:
تنگنظری و جان اندک جامعه شعری ما که علیرغم داعیهٔ فرا ایدئولوژیک بودن در داوری و زیباییشناسانه وهنری، عمیقا ایدئولوژیک عمل میکند و «دیگری» را برنمیتابد و به کممایهترین واکنش های سیاستزده و سیاسیکارانه متوسل میشود. آن هم سیاستی کوتاهبین، محفلی و دگم. ما حتی آنجا که مدعی لیبرالیسم و یا آزادیخواهی هستیم بیشتر شبیه ژدانف عمل میکنیم تا استوارت میل! و این امر از هر دو سوی تحاصمی یاوه، رعایت میشود! در حقیقت اگر همین توانها، تجربهها، پیشینه و میراث طاهره صفارزاده متعلق به شاعری غیرمذهبی یا فاقد داعیههای ابراهیمی، عدالتخواهی انقلابی و غیره بود، او را به عرش اعلی میرساندند. متأسفانه حتی بهوسیله شعرشناسان حرفهای هم به سبب همین تنگجانی، گفتوگو دربارهٔ دستاوردهای شعری صفارزاده به سکوت رفته است! اگر مدعیان بنیادگرایی، سیاست حذف سکولارها را در قلمرو شعر و هنر تئوریزه میکنند و بهجای بررسی تفکیکی و ادای سهم هر چیز سر جای خود، به ندیده انگاشتن هنر رقیب میپردازند، نظیر همین رفتار از سوی شبه روشنفکری ما هم بروز مییابد و از هر دو سو این رفتاری دگم، حقارتزده در درون و ناتوانی از دفاع علمی از صلح و دادگری تفکر رهاست.
پارهای مسؤولان حکومتی و نیز بهویژه کسانی که در دوران فعالیت علمی و تخصصی و دانشگاهی طاهره صفارزاده ـبا بروکراسی خفقانآوری که زنی مستقل و آزاده و عدالتجو و ظلمستیز را برنمیتابدـ او را رنجاندند، از سوی دیگر تلاش کردند که با سکوت خود بر حضور زنده زنی ابراهیمی و سازشناپذیر پرده مرگ بکشند. عجیب نیست که دو برابر آن چند کلمههای تعارفآمیز و این برخورد بیانصاف، ناگزیر بودهام اینجا و آنجا و هرجا یاد او را گرامی داریم. مسلما صفارزاده در جهان باقی، نیازی به بزرگداشتهای کسی چون من ندارد. اما من به این یاد و تذکر محتاج بودهام. برای آنکه به یاد داشته باشم هنوز حقگزاری از سر راستی مقهور دروغها نشده است و میتوان چون آن بانو آینه وار زیست.
—
از مجموعهٔ رهگذر مهتاب – یادنامه فیروزه برای طاهره صفارزاده