نقدی بر مجموعه داستان «من دختر نیستم» نوشته شیوا ارسطویی
یک داستان خوب چه چیزی دارد که میتواند عنوان خوب بودن به خود بگیرد؟ یا اصلا چه جوری میتوان به یک اثر هنری عنوان خوب بودن داد. شاید در یک جمله بگویند اثر هنری خوب باید مؤلفهها و عناصر آن هنر را به صورت کامل داشته باشد، ولی ممکن است در یک داستان یا هر اثر دیگر عناصر خیلی عالی در کنار هم قرار گیرند، پرداخت خوبی هم داشته باشند و نویسنده تمام تلاش خود را برای هر چه کاملتر کردن ساختار اثر به کار گیرد و در نزد منتقدان آن رشته هم مورد قبول واقع شود ولی نتوان گفت «این اثر خوب است» یا «اثر تاثیر گذار است» پس نکته کجاست؟ مجموعه داستان « من دختر نیستم» یکی از آن آثاری است که خواننده را دنبال خود میکشد. خواننده حرفهای وقتی که داستانهای مجموعه را تجزیه و تحلیل میکند، میبیند، در عناصر، هیچ خللی نیست. فضاها و شخصیتها، جملگی بکرند و ناب. خوب این خصیصه را داستان نویسان حرفهای نیز رعایت میکنند. ولی به تعبیر یکی از اساتید قصهنویسی معاصر، این داستانها را باید با گریس مصرف کرد، یعنی نویسنده، یک کار هنری انجام نمیدهد، بلکه دچار تکنیک زدگی میشود. در این مجموعه چیزی است که خواننده را به لذت بردن و ادامه دادن وا میدارد. بعد از خوانش اولیه، همواره از خودم سوال میکردم که چه عاملی باعث شده این چنین شود؟ بعد از تامل دوباره، به این نتیجه رسیدم که چند چیز در این مجموعه ۱۰۷ صفحهای وجود دارد که باعث تمایز و تشخص و از همه مهمتر جذابیت اثر شده است. در این نوشته به اختصار به این عوامل میپردازیم: اساسا هر اثر هنری یک نوع روایت از این هستی، یا یک هستی روایت شده است. بنابراین اگر خالق اثر به این مؤلفه توجه نداشته باشد. اثری ناقص الخلقه خلق خواهد کرد. اولین ویژگی یک روایت خوب سر راست بودن و عدم پیچیدگی کاذب است. روایت د رواقع بیان داستان است که اگر بیدلیل پیچیده و مبهم شود، خواننده را سردرگم میکند و او بعد از چند سطر یا پاراگراف اثر را رها میکند. متاسفانه ابهام بدون دلیل در روایت داستان امروز، که به بهانه مدرن یا پست مدرن بودن انجام میشود، باعث شده مخاطب همواره از داستان گریزان باشد. داستان «ماریاس» که اولین داستان مجموعه است، به دلیل روایت ساده و سرراست و در عین حال هنری بسیار گیراست. حال اگر این روایت ناهموار شود، با وجود طرح نسبتا پیچیده، خواننده فقط سردرگم میشود. سرراست بودن روایت یک بحث است، لغزندگی آن یک بحث دیگر. این مجموعه در عین روانی بسیار لغزنده و جذاب است.(گفت: «تا این جیرجیرک را پیدا نکنی، نکشی نمیذارم از اینجا بری بیرون» نسرین گفت:«جیرجیرک آدم نمیخوره» گفتم:« صداش خیلی قشنگه» ) این شروع داستان صریحانه بود. شروعی لغزنده که خواننده را به دل حادثه میکشاند، تا احساس ملال نکند. نکته دیگر که باز در ذیل روایت میتوان مطرح کرد زبان سلیس و تراش خورده نویسنده است. نویسنده خیلی بیتکلف و درعین حال با زبانی جاندار و زنده مینویسد. به نظر میرسد نویسنده خود دریافت و تجربهی عمیق از حال وهوای داستان ها دارد. حال و هوای زن جهان سومی در دنیای مدرن،در این مجموعه از این جهت جذاب است که کمتر روایت شده وبا تامل و دغدغه گزینش شده. برای مثال در آخرین داستان مجموعه (من دختر نیستم) تقابل دو زن را که یکی به سنت تعلق دارد و آن دیگری به عالم مدرن. میبینیم. علیرغم تقابل ظاهری، زنها با هم همدلی دارند. به عبارتی هم دیگر را درک میکنند. که مبین این حقیقت برای خواننده است، که باید بارقههای انسانی را از روابط آدم ها بیرون کشید و آنها را برجسته کرد. در واقع انسان، انسان است. ولواینکه ازحیث سواد و ظاهر با هم مختلف باشند. آنچه در این کتاب قابل ستایش است این است که نویسنده برای مشکلات زنان روضههای رومانتیک نمیخواند، بلکه، دنبال روایتی کاملا حسی و عمیق میگردد. و کاری میکند که مخاطب آن فضاها را حس کند و در آن فرو رود.بالاخره مجموعه «من دختر نیستم» را میتوان یک منشور فرض کرد که از زوایای گونهگون به حقیقت زن معاصر ایرانی میپردازد. و با خواندن آن روزنههایی برای شناخت زن امروزی باز میشود.