نقد «کشتار» نوشته مصطفی مستور
کشتار داستان عشقی است که با یک نگاه آغاز میشود، اوج میگیرد و در نهایت با نامهای به پایان میرسد. اما این بار، زن شخص آسیب پذیر در داستان نیست بلکه این مرد است که مصیبتهای این عشق را تحمل میکند. کشتار داستانی است بر پایهی نامههای دو عاشق به هم.
خلاصه داستان:
یوسف نویسنده ای است گمنام که در مسیر مشهد – تهران با دختری به نام مونس در کوپه قطار آشنا میشود.
یوسف و مونس در تهران از هم جدا میشوند. دو هفته بعد مونس نامهای به نویسنده جوان مینویسد و از او برای تهیه کتابی کمک میخواهد. این اولین نامهای است که بین این دو، رد و بدل میشود و در نهایت این محبت به صورت عشقی آشکار روی کاغذهای نامه نوشته میشود.
مونس و یوسف در این نامه نگاریها به این نتیجه مشترک میرسند که علی رغم میل خود باید این عشق را فراموش کنند و زندگی را بدون یکدیگر ادامه دهند.
پایان داستان، چهار سال بعد اتفاق میافتد. مونس نامه ای به یوسف مینویسد و او را برای عروسی خود دعوت میکند، اما پاسخش را یوسف از یک آسایشگاه روانی برای او میفرستد.
داستان «کشتار» مصطفی مستور از جمله داستانهایی است که هم، ساختاری استوار و هم درونمایهای متین دارد. در ادامه، نگاهی ساختاری و محتوایی به این داستان خواهیم داشت:
این داستان از جمله داستانهای بدون زاویه دید است. به این معنا که نویسنده عنصر راوی داستان را حذف کرده تا خواننده احساس نزدیکی بیشتری با داستان بکند؛ در واقع به این حس برسد که انگار خود، روایت کننده داستان است.
شخصیت پردازی در داستان، بار مهمی را بر دوش دارد. شخصیت های داستان «کشتار» به خوبی پرداخت شده اند و برخی به اقتضای نیاز داستان در حد یک تیپ باقی مانده اند.
شخصیتهای اصلی: یوسف و مونس.
گاهی نویسنده برای پرداخت یکی از این دو شخصیتاز کلام دیگری استفاده میکند؛ مانند قسمتی از نامه مونس: «چشمم به جوان بیست و چند سالهای افتاد که داشت روزنامه میخواند.» (نامه ششم) و گاهی هم از بیان غیر مستقیم، مانند عنصر زبان بهره میبرد: «کیمرام میگوید اگر دوش نگیریم شیتانهای توی کلهمان شروع میکنند به سر و سدا. میگوید صردرد ما به خاطر سر و سدای شیتانها است.» (نامه آخر)
شخصیتهای فرعی داستان هم به اندازه احتیاج داستان پرداخت شدهاند:
استاد ادبیات مونس: تیپ. اطلاعاتی نداریم. یونس (برادر مونس): تیپ. دانشجوی دانشگاهی در تهران.
پدر مونس: تیپ. فردی سیگاری که روی خانواده اش تعصب دارد.
نامزد یوسف: تیپ. در یک تصادف کشته شده.
مادر مونس: تیپ. محرم راز مونس.کامیاب: تیپ
. ناشر کتاب.
دکتر کیمرام: تیپ، اطلاعاتی نداریم.
نویسنده در شخصیت پردازی شخصیتهای اصلی، از چینش نامهها هم استفاده کرده است. نامههای پشت سرهم و متعدد مونس به یوسف در ابتدای کار و پاسخهای با فاصله یوسف به آنها نشان دهنده احساسی است که بعدها یوسف آن را اینگونه بیان میکند: «تنها چیزی که از عمق جان احساس میکنم این است که باید هرچه زودتر تماماش کنم. دلم میخواهد آن را در همین اوج و زیبایی و پاکی تمام کنم.» (نامه یازدهم)
یوسف از همان آغاز، درگیر عشق مونس بود. بی پاسخ ماندن نامههای مونس نشان دهنده چیزی است که یوسف از آن به پاکی و زیبایی می داند. در حقیقت ترس از پایان یافتن این زیبایی و پاکی یوسف را از پاسخ دادن به نامه های مونس باز می دارد.شاید اولین چیزی که پس از پایان داستان خواننده را تحت تأثیر قرار میدهد، پی آمدهای متفاوت پایان این عشق برای مونس و یوسف است. یکی گویی همه چیز را فراموش کرده و طرف مقابلش را با همان القاب روز آشنایی خطاب میکند (جناب آقای یوسف سرمدی، نویسنده و هنرمند گرامی)،
و دیگری از شدت رنج و ناراحتی در آسایشگاه روانی بستری است. جالبتر آن که در بیشتر داستانهای عشقی، رنج دوری و محنت فراق بر دوش زن بوده و او به عنوان نقطه آسیب پذیر داستان شناخته میشده اما در اینجا ورق برگشته و زن بار رنج گذشته را فراموش کرده و اکنون در آستانه خوشبختی قرار دارد و مرد است که آوار فراق بر سرش خراب شده.
در میانه داستان متوجه میشویم، یوسف نامزدی داشته که او را در تصادف رانندگی از دست داده است و همین باعث فرار او از عشقی تازه میشود: «بعد او را نمیخواهم، یعنی نمیتوانم دوباره عاشق شوم. گویی کسی به من میگوید سرانجام این عشق هرچه باشد وصل نیست.» (نامه نهم) در نامهی دیگری به مونس میگوید: «اگر یک قدم دیگر جلو برویم همه پاکی و صداقت این دوست داشتن را از دست خواهیم داد. میدانم کار دشواری است. برای هر دومان دشوار است اما باید تمامش کنیم.» (نامه یازدهم) چرا یوسف باید چنین فکری بکند. یوسف در نامههای خود صریحاً به مونس میگوید که دوستش دارد و نه یک دوستی ساده که یک محبت از عمق وجود. پس یوسف میتواند بار دیگر عاشق شود (که میشود) اما چرا از وصل هراس دارد؟ چرا فکر میکند صداقت عشق در دوری از معشوق است؟ کسی که عشقی را در گذشته از دست داده شاید به سختی بتواند جایگزینی برای آن پیدا کند اما وقتی معشوق جدیدی را پیدا کرد این بار به سادگی او را رها میکند؟
اینها سوالهایی است که خواننده پس از داستان به دنبال پاسخی برای آنها میگردد اما پاسخی پیدا نمیکند.