نقدی بر داستان جنگل واژگون سلینجر
یکی از مفاهیمی که در داستانهای مدرن و پسامدرن، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است نگاه انسانها به دنیا و جامعهی پیرامون خودشان است. و این همان تصویری است که جورج دیوید سلینجر، نویسندهی آمریکایی تلاش کرده است برای ما ایجاد کند و باید گفت موفق شده است. جنگل واژگون در واقع داستانی است که جهانبینی یک انسان را برای خواننده تشریح میکند. در این داستانها، شخصیتها، نقش اقشاری از جامعه را برای ما بازی میکنند که مجموعه این نقشها، دو جهان و دو جامعه را برای ما تصویر میکند. برای مثال کورین که میتوان گفت شخصیت اصلی داستان است شخصی است با خاطرات کودکی ارزشمند که در پی همان خاطرات، به دنبال زندگی سالم و ایدهآل خویش میگردد و تصور میکند که آن را در وجود کودکیاش، ریموند خواهد یافت. کورین، انسانی است با نشاط که برای رسیدن به هدف خود خسته نمیشود و حتی ?? ماه جست و جو را تحمل میکند تا زندگی گمشده خویش را پیدا کند. او به دنبال علایق جنسی خود نیست بلکه بر عکس در این زمینه بسیار سخت گیر است تا جایی که تنها یک بار به «پت» اجازه بوسیدن میدهد. به کسی علاقه دارد که دوستش ندارد و در عوض به «وینر» که دوست دار اوست علاقهای نشان نمیدهد. او هیچ وقت روی تواناییهای خود حساب نمیکند و درست به همین دلیل نمیتواند بر شخصیت ریموند حکومت کند ریموند هم که شخصیتی رئیس محور است و همیشه به دنبال یک رئیس و حاکم برای خود میگردد به همین دلیل، از کورین میبُرد. اما همین ریموند وقتی با بانی روبرو میشود چون احساس میکند رئیس دلخواه خود را پیدا کرده است مجدوب او میشود. او شخصیتی سرد و سیاه است که بسیار رنج کشیده است و البته رنج کشیدن را دوست دارد. نویسنده در صدد است شخصیتی پاک یعنی کورین را در مقابل جهان پلید اطرافش قرار دهد و این جهان پلید، همان جنگل واژگونی است که همه چیز در آن وارونه است. برای نمونه، ریموند و بانی هر دو زندگیشان را رها میکنند و یک زندگی کثیف را شروع میکنند و وقتی کورین میخواهد به ملاقات آنها بیاید نه تنها نمیترسند بلکه خوشحال میشوند. در این داستان، فضایی سرد، خشن و خشک حاکم است و البته به خاطر اینکه فضای بعد از جنگ جهانی است طبیعی است که تا حدودی سیاه نیز باشد. نویسنده بیشتر از آنکه به پرداخت صحنه اهمیت دهد، خلاصه برای روایت داستان استفاده میکند و این درنگاه اول نقص داستان به حساب میآیند. مثل صحنه فرار ریموند و بانی که بسیار سریع روایت شد ولی ممکن است این کار، اثر استفاده از راوی منحصر بفرد این داستان باشد. راوی داستان به ظاهر دانای کل است ولی در واقع یکی از شخصیتهای داستان (وینر) است که برای ما قصه را تعریف میکند. و این یکی از همان تکنیکهای داستان پسامدرن است که داستان از کاکرد اصلیاش خارج میشود. مثلاً راوی در وسط داستان نقاب خود را بر میدارد و خود را معرفی میکند راوی چون خود به کورین علاقمند است تنها قسمتهایی از داستان را که مربوط به کورین است صحنه پردازی میکند و بقیه را از طریق خلاصه روایت میکند. قسمت عمدهای از شخصیت پردازی داستان، بوسیله گفت و گوها انجام میشود. شخصیت بانی که بسیار راحت دروغ میگوید از طریق دیالوگ خود و شوهرش معلوم میشود و حتی شخصیت ریموند و مادرش و یا کورین هم از این راه روشن میشود. زبان داستان، زبانی رسا با توصیفات مبتکرانه و تصاویر بدیع است که به خوبی فضای داستان را منتقل میکند ولی ایرادی که به طرح داستان میتوان وارد کرد این است که برای علاقه شدید کورین به ریموند، هیچ دلیل قانع کنندهای در طول داستان ذکر نشده است.