از آثار شما
تازه کن کفر مرا
زلف افشاندی؛ که از نو فتنهانگیزی کنی
در نشابورِ دلم، یغمای چنگیزی کنی
بلخ تا قونیه، در اندوهِ مولانا… و تو
تازه میخواهی که یاد شمس تبریزی کنی؟
مثل اشک افتادهایم از چشمِ اهل روزگار
یادی از ما کاش – جای این که بگریزی – کنی
ای دلت بازار شام عشقهای دیگران
چند و چند از گوشهگیران، دیدهپرهیزی کنی؟
تازه کن کفر مرا، تا کی به زرق و برق زهد
آهن زنگاریام را، رنگآمیزی کنی؟
میرسد آتش نگاهی، جرعهنوش بادها
ای گِل عاشق! مبادا آبروریزی کنی! …
***
این چندمین برف است؟
چه رقص گریه آوازیست، امشب باد و باران را!
بخوان یک گوشه، شور شرح گیسوی پریشان را
چرا بلقیس عاشق! کولی اندوهگین شب!
نمیرقصی نمیخوانی غزلهای سلیمان را؟
به گیسویت قسم! ایمان اگر ایمان من باشد
بیامرزد خدا، هفتاد پشت بتپرستان را!
مرا از این طلسم کهنه، میدانم، گریزی نیست
فریبی تازه کو این زخمی سر در گریبان را؟
بگو این چندمین برف است بین بوسههای ما؟
مرا آتش بزن، بشکن سکوت این زمستان را
نه ذوق گریهای ماندهست و نه شوق تماشایی
کجا پنهان کنم این آتش پیچیده دامان را؟ …
این روزها…
این روزها به خاطرهای دور، دلخوشم
مانند ابرهای بهاری مُشوَشام
در دوردستِ بُهت و مبادای روحِ خود
مرغی شبیه وهمِ نگاهِ تو میکشم
وقتی دوتارِ گیسوی تو گریه میشود
بر شانهات… ، ترانهی تاریکِ خواهشم
وقتی جهان ز حیلهی سودابهها پر است
بیرون نخواهد آمد از آتش، سیاوشم
**
رویای خیسِ موجِ فرومُردهام که باز
یادِ تو میکشاند هرشب به آتشم