با نگاهی به منابع دینی
بسم الله الرحمن الرحیم
مطلب پیش روی متن پیاده شده سخنان حضرت آیت الله جوادی آملی است که در جمع گروهی از دستاندر کاران همایش «جستاری در سینمای دینی» و در پاسخ به پرسشهای مطرح شده از سوی حاضرین ایراد شده است. در اینجا به مناسبت برگزاری نخستین همایش از سلسله نشستهای پژوهشی بنیاد سینمای فارابی، متن سخنان ایشان را برای تمام علاقهمندان به هنر و سینمای دینی منتشر میسازیم و امیدواریم خداوند متعال وجود گرانقدر این عالم جلیل القدر را حفظ و تمامی دست اندرکاران و هنرمندان این مرز و بوم را در مسیر اهداف متعالیه اسلام و انقلاب یاری فرماید. انشاءالله
تفاوت زیبایی و هنر
جمال که همان زیبایی است با هنر یک فرق اساسی دارد. جمال چیزی است که با دستگاه ادراکی ملائمت داشته باشد، و هنر، خلاقیت این دستگاه است. یعنی اگر موجودی زیبا بود الزاماً هنرمند نیست. موجودی هنرمند است که بتواند زیبایی بیافریند و آنچه هنرمند بیافریند جمال و زیبایی است. پس زیبایی عبارت است از شیء محسوس یا نامحسوس که با دستگاه ادراکی ما هماهنگ باشد، یعنی قوای ادراکی از آن لذت ببرد. جمال یک پدیده ملموس، مثل پرنیان و حریر، در نرمی آن است که لامسه از آن لذت میبرد؛ جمال یک آهنگ در خوشنوایی است که سامعه از آن لذت میبرد؛ جمال شیئی که به بویایی میآید در تلائم آن با حس بویایی است که شامه از آن لذت میبرد و جمال یک مأکول و مشروب در گوارایی آن است که ذائقه از آن لذت میبرد. پس جمال هر شیء نسبت به قوهی ادراکی ماست. اما هنر، خلق یک شیء جمیل است. نقاش ماهر، هنرمندی است که صورت زیبا ترسیم کند تا باصره لذت ببرد، خواننده یا نوازنده هنرمند وقتی در کارش موفق است که نیاز سامعه را تـأمین کند و سامعه از شنیدن آن آهنگ لذت ببرد. همان طور که یک بافنده ماهر میتواند نیاز لامسه را تأمین کند و یک آشپز ماهر میتواند نیاز ذائقه را تأمین کند، کسی هم که بتواند عطر تولید کند شامه را ارضاء کرده است. بنابراین، مطلب اول حاکی از تفاوت جوهری است که بین جمال و هنر وجود دارد، (چه حق و چه باطل) اما اینها هیچ کدام هنوز در محور دین جای نگرفتهاند و هر دو زیر مجموعه کمال هستند.
تشریح کمال جمال و جلال
کمال گاهی به صورت جمال و گاهی به صورت خلق جمال ظهور میکند. پس جلال، صبغه دیگری از کمال مطلق است. کمال گاهی در کارهای مثبت ظهور میکند که نام آن جمال است و گاهی در کارهای منفی ظهور میکند که نام آن جلال است. آنجا که جای قهر است جلال ظهور دارد و جلال، کمال است. آنجا که جای مهر است، مهر جمال است و جمال، کمال است. در سابق میگفتند کمال یک جراح در جلال و جمال او جلوه میکند. جراح هم رگزن و هم مرهمنه است. به تعبیر مصلح الدین، جایی که رگ میزند یا عضوی را قطع میکند، جلال او جلوه دارد و آنجا که مرهم میگذارد و مداوا میکند جمال او جلوهگر میشود. گاه ذات اقدس الاه با چهرهی قهر ظهور میکند که این جلال اوست، و گاه با چهره مهر ظهور میکند که این جمال اوست. جلال و جمال هر دو ذیل کمال مطلق الهی هستند.
تفاوت هنر و زیبایی از منظر دین و جامعه انسانی کنونی
دیگر اینکه اگر بخواهیم مسأله هنر و جمال و کمال را در مدار دین ارزیابی کنیم این کار فرهنگ خاص خود را می-طلبد؛ اگر بخواهیم در سطح جوامع انسانی و در سطح بین المللی آن را بررسی کنیم این کار فرهنگ مخصوص خود را دارد.
آنچه در سطح بین الملل مطرح است این است که انسان را در مدار و محور و اصل این جهان قرار میدهند. و آنچه نیاز دستگاه ادراکی او را تأمین کند جمال و آفرینش و هنر میدانند.
نتیجه هنر مطرح در سطح بین الملل
چون دستگاه ادراکی انسانها در اثر عادات و آداب و رسوم و سنن در اقلیمها و فرهنگهای مختلف گوناگون است، لذا جمال هم در نظر آنها متفاوت است. به همین دلیل هنر و جمال بین المللی نخواهیم داشت. زیرا هر کس درک خاص خود را از هنر و جمال دارد. و اگر درک خود را محور و مدار قرار بدهیم باز هم در ارزیابی جمال و هنر به یک معنای مشترک نمیرسیم. اگر همین معنا را بخواهیم در موجودات دیگر ارزیابی کنیم هر موجودی برابر با مدار ادراکی خود فتوا میدهد و زیبایی را در همان میداند. هزارپا زیبایی را برای خود به همان حد تلقی میکند که طاووس زیبایی را برای خود. طاووس لذتی که از خود میبرد معادل لذتی است که هزارپا از خود میبرد. قمری و قناری از صوت و آهنگ خودشان همان لذتی را میبرند که زاغ یا حمار از صوت خود. هر موجودی دستگاه ادراکی خاص خود را دارد. بنابراین نمیتوان گفت که معیار، صدای عندلیب است یا هزار دستان یا حمار. لذا از آنجا که هر موجودی دستگاه ادراکی خاص خود را دارد از هرچه مطابق با دستگاه ادراکیاش باشد، لذت میبرد. انسان از بوی نافه آهو لذت میبرد و برخی حیوانات از زبالهها، مثل سوسک و مانند آن. این حیوانات طوری در زبالهها غلط میغلتند و از آن لذت میبرند که یک انسان خردمند از نافه و مشک آهوی ختن بهره میبرد. پس اگر بخواهیم سلیقههای اشخاص را ارزیابی کنیم هر شخصی سلیقه خاص خود را دارد؛ به این معنی که از رنگ و لباس و فرش و نقش خاصی لذت میبرد. مردم اقلیمهای گوناگون نیز همین طور هستند. در حیوانات هم همینطور است.
با این مقدمه ظاهراً مفهومی جامع برای هنر و جمال و هنرمند خواهیم داشت. چیزی که ملائم با دستگاه ادراکی ادراک کننده باشد در نظر او زیباست، و کسی که چنین شیء هماهنگی را بیافریند هنرمند تلقی میشود. این مفهوم جامع معیار و الگوی مشخصی نخواهد داشت، چون یک مفهوم ذهنی و نظری محض است که در انسانها و حیوانات و در مردم اقلیمهای گوناگون متفاوت است اما چون دین داعیه جهانشمولی دارد و همه انسانها را به یک حق و حقیقت دعوت میکند و همه انسانها را 1- از یک اصل میداند 2- مبداء همه را یکی، 3- منتهای همه را یکی، 4- مسیر همه را یکی، 5- و گوهر ذات همه را یکی میداند، پس معلوم میشود که اول باید آن شیء واحدی را که 1- آغازش یکی، 2- انجامش یکی، 3- مسیرش یکی، 4- گوهرش یکی است ارزیابی کنیم. و تنها بعد از ارزیابی این عناصر محوری چهارگانه است که مشخص میشود جمال این گوهر واحد چیست. تا روشن بشود که آفرینش چنین جمالی هنر است و هنرمند کسی است که بتواند چنین جمالی را که ملائم با این گوهر واحد است بیافریند.
بحثی پیرامون انسان
انسان، که در اینجا طلیعه بحث هنر دینی و هنر در فضای دینی است، از نظر قرآن کریم یک تنی دارد که به طبیعت وابسته است و یک روحی دارد که به فراطبیعت وابسته است. در قرآن کریم، ذات اقدس اله میفرماید: «انی خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین»[1] یعنی بشر یک طبیعتی دارد که به گل وابسته است و یک فطرتی دارد که به فراطبیعت وابسته است. چون طبیعت متغیر و متلون و گوناگون است، جهت مشترکی برای جنبه طبیعی انسانها نمیشود فرض کرد و هرکسی در هر اقلیمی به سر ببرد خلق و خوی و آداب و سنن او که بخشی به بدن و طبیعت او برمیگردد رها و آزاد و مجاز است. هر غذایی که بخورد، هر وقت که بخوابد هر زمانی که استراحت کند و هر وقت که کار بکند مانعی ندارد. اما درباره جنبه فراطبیعی انسان است که خداوند میفرماید: «فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین» فرشتگان در پیشگاه آن جنبه فراطبیعی که همان روح الهی است کرنش و سجود دارند، و این روح، مشترک میان همه ابناء بشر است. به همین دلیل، نه غربی است، نه شرقی، نه شمالی، نه جنوبی، نه استوایی، نه قطبی، نه سردسیری و نه گرمسیری. لذا فصول گوناگون، هواهای مختلف، زمینهای گوناگون و زمانهای متنوع در او اثر نمیکند، نظیر مسائل ریاضی. شما مسائل ریاضی را وقتی میخواهید ارزیابی کنید، جدول ضرب را حل میکنید، جبر و مقابله را حل میکنید، دیگر نمیگوئید که این فکر غربی است یا شرقی، شمالی است یا جنوبی، چون این فراطبیعی است و بخش حکمت و کلام که مافوق ریاضی است آن هم یقیناً فراطبیعی است. بنابراین روح مجرد موجودی است فراطبیعی و چنین روح مجردی لوح نانوشته نیست، اگرچه علوم حصولی حوزوی و دانشگاهی در چهره این لوح فطرت نوشته نشده است،یعنی مثلاً فقه و اصول و طب و هندسه هیچ کدام در این لوح نوشته نشده است. اما معرفت خدا، معرفت مبداء، معرفت معاد، معرفت وحی و نبوت و خطوط کلی عبادات و اخلاق و حقوق به عنوان تقوا در او ترسیم شده است. ذات اقدس اله این دو بیان را در سوره مبارکه نحل و سوره شمس تشریح کرده است. در سوره نحل میفرماید انسان یک لوح نانوشته دارد، هرکس که به دنیا میآید چیزی از علوم نمیداند «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً»[2] و برای اینکه عالم بشود، خواه حوزوی و خواه دانشگاهی، مجاری ادراکی را به او عطا کرد و لذا میفرماید: «وجعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلکم تشکرون»[3]
اینها علومی است که مهمان فطرت است، اما علومی هم وجود دارد که میزبان و صاحب خانه است. و آن علوم الهی است که از آنها به عنوان خداشناسی، معادشناسی، وحی و نبوت شناسی در سوره شمس یاد شده است: «و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها»[4] انسان با روح الهام یافته به بدن متعلق شده است، این چنین نیست که یک لوح نانوشته باشد. این چهره او به فجور و تقوا ملهم است، که خداوند در سوره مبارکه روم درباره آن میفرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم»[5] این دو پیام دارد: یکی اینکه لوح جان آدمی گرچه از نظر علوم حوزوی و دانشگاهی نظیر کشاورزی، دامداری، مهندسی، پزشکی و مانند آن نانوشته است، ولی این لوح از در آشنایی به فجور و تقوا و از در آشنایی به مبدأ و معاد جهان و وحی و نبوت یک لوح نوشته است. و این لوح نوشته چون به قلم قدرت حق نوشته شده است، هیچ کس توان تغییر آن را ندارد. همگان با این لوح مکتوب به دنیا میآیند (لاتبدیل لخلق الله). از این مسائل سه مطلب به دست میآید. یکی در سوره نحل است که میفرماید انسان از علوم بیرونی که علوم مهمان است بیخبر است و باید آنها را خود فرا بگیرد، نظیر پزشکی، دامداری، مهندسی و سایر علوم. مطلب دیگر این است که بر لوح وجود او یک سلسله علوم هم به صورت میزبان و صاحب خانه نوشته شده است (که صاحبدل در حقیقت همان علوماند) و آن علوم، همان معارف الهی و خطوط کلی خداشناسی و تقوا و پرهیز از فجور است. مطلب سوم این است که نه آن نانوشتن استثنا است و نه این نوشته شدن. همگان این را دارند (لاتبدیل لخلق الله) هیچ کسی مهندی و طبیب به دنیا نمیآید و هیچ کسی هم غافل و جاهل نسبت به آن علوم فطری به دنیا نمیآید. پس ما یک سلسله دانشهای میزبان داریم و یک سلسله دانشهای مهمان. اولاً باید تلاش کنیم که این علوم مهمان ما صاحب خانه را بیرون نکند؛ ثانیاً با او هماهنگ و همدل باشد؛ ثالثاً او را شکوفا کند و این علوم میزبان و مهماندار هم باید مواظب باشد که جای برای او تنگ نشود، هم مهمانها را بپذیرد و هم با آنها درگیر نشود و آنها را راهنمایی کند که اینها در جای خود بیارامند. این هم یک وسیله است.
(خوب از اینجا کم کم شروع بخش هنر است. ذات اقدس اله کمال را مشخص کرد. اکنون مشخص شد که حقیقت انسان یگ گوهر اصیل و مشترک است و با او میشود به زبان بین المللی سخن گفت. زبان مشترک بین المللی نه فارسی است، نه تازی، نه رومی است و نه ترکی، چون این زبانها اقلیمی است. زبان فطرت زبان بین المللی است زبان بین المللی کاملاً یکسان است، هماهنگ است، چون از دل برمیخیزد نه از گل) ذات اقدس اله هم جمال را مشخص کرد، هم هنر را. خداوند میفرماید آنچه را اشخاص و انسانها و حیوانها ملائم با دستگاه ادراکی خودشان میدانند معیاری ندارد، زیرا اینها به تن برمیگردد. به همان دلیل که یک عندلیب از صوت خود لذت میبرد، به همان دلیل حمار هم از صوت خود لذت میبرد، زاغ هم از صوت خود لذت میبرد. زاغ اگر قارقار میکند یا عندلیب ای حبیب، هر دو نواخوان کوی حق هستند (به تعبیر استاد الهی قمشهای) خوب زاغ هم دارد ثناگویی حق میکند و عندلیل هم همینطور. پس این مسئله را باید کلاً از بحثهای علمی خارج کرد و قهراً سینما و امثال آن زبان مشترکی پیدا نمیکنند، برای اینکه هر کسی یا هر گروهی آداب و صور و نقوش خاص خود را میپذیرد و اینها صبغه علمی هم ندارند. اما آنچه دین میتواند ارائه بکند و بین المللی هم میتواند باشد آن است که فطرتپذیر و دلپسند باشد. برای روشن شدن مسأله، اصل جمال و هنر را قرآن کریم تبیین میکند. قرآن آنچه را که نحوه هستی است و به وجود و هستی برمیگردد – نه به اعتبار و قرار داد – آن را کمال میداند. و آنچه که از همین سنخ و صبغه است و در کمال او سهم مؤثری دارد او را جمال میداند – جمال وجودی. و اگر کسی بتواند چنین کمال و جمالی را ارائه کند او را هنرمند میداند و چنین کاری را هنر میشمارد. پس آنچه به متن هستی برمیگردد میشود کمال و جمال و زیبایی. و ارائه دادن آن زیبایی میشود هنر و هنرمند کسی است که بتواند جمال وجودی را ارائه کند، نه جمال قراردادی را بعضی از امور است که جمال هست اما جمال قوه حسی است، مثلاً قوه باصره لذت میبرد ولی عاقله میرنجد. در اسلام آمده است که «ایّاکم بخضراء دمن» پیغمبر اسلام (ص) به جوانان عزب فرمود که در عین حال که ازدواج و نکاح سنت من است، ولی از آن گلهای زیبایی که از مزبله میروید پرهیز کنید. عرض کردند خضراء دمن چیست؟ فرمود آن دختران زیبا که در خانوادههای غیر اصیل رشد میکنند، اینها گلهای زیبایی هستند که از مزبله روئیدهاند و زیرشان متعفن است. این جمال باصره هست، ولی جمال عاقله نیست. عاقله را میرنجاند. پس چیزی که به کمال هستی برمیگردد میشود جمال حقیقی. و ذات اقدس اله، همان طور که در دعای سحر و سایر ادعیه آمده است، جمال محض است و جمیل محض است «اللهم انی اسئلک من جمالک باجمله و کل جمالک جمیل. اللهم انی اسئلک بجمالک کله»[6] جمال ذات اقدس اله، هستی محض است و هستی جمیل است. هستی محض، جمیل محض است. هرجا جمال هست به هستی برمیگردد. هرجا نقص هست به عدم برمیگردد. اینکه ما میگوییم فلان تابلو زیبا نیست، یعنی باصره از دیدن آن میرنجد. رنجش، یعنی آن لذت را از دست میدهد. این از دست دادن لذت رنج است. یا شامه متأثر میشود و رنج میبرد. پس هرچه به اصل هستی برمیگردد میشود کمال وجودی و جمال وجودی. و ذات اقدس اله که هست محض است، جمال محض و جمیل صرف است. و خداوند ما را در بهترین ماهها و در بهترین فرصتهای ماه مبارک رمضان یعنی سحر به جمال خوانی خود دعوت کرده است. این دستوری است که به ما داده است. بعد وقتی نظام کیهانی را تدوین و تشریح میکند میبینیم که نظام، نظام زیبایی است. در قرآن آمده است: «الله خالق کل شیء»[7] یعنی هرچه مصداق شیء است مخلوق خداوند است و چیزی نیست که در عالم شیء به او اطلاق بشود و آفریده خداوند نباشد. در آیه دیگری میفرماید: «الذی احسن کل شیء خلقه»، یعنی هرچه آفرید زیبا آفرید؛ همه چیز حسن و زیبا است و نقصی در او نیست، چون زیبایی هر موجودی به آن است که دستگاه و سازمان درونی او با هدفمندی او هماهنگ باشد، یعنی راهی که در پیش دارد، هدفی که پیشاپیش اوست و دستگاه داخلی او با هم هماهنگ باشند، به طوری که بتواند با پیمودن این راه به آن هدف برسد. چیزی که هدف دارد، ولی راه ندارد زیبا نیست. چیزی که هم راه دارد هم هدف ولی ابزار ندارد که بتواند آن راه را طی کند تا به هدف برسد زیبا نیست. اینکه خداوند فرمود همه چیز را زیبا آفرید و از این زیباتر ممکن نیست، سرش آن است. پس در یک آیه فرمود: «الله خالق کل شیء» و در آیه دیگر فرمود: « الذی احسن کل شیء خلقه»[8] هرچه آفرید، زیبا آفرید ولی در بین همه مخلوقات انسان را با زیبایی ویژهای تشریح کرد و فرمود «فتبارک الله احسن الخالقین» یا درباره انسان فرمود: «خلق الانسان فی احسن التقویم»[9] درباره آفرینش انسان در سوره مبارکه مؤمن میفرماید: «فتبارک الله احسن الخالقین»[10] این زیبایی و جمال به روح او برمیگردد. برای اینکه در آفرینش انسان در سوره مبارکه مؤمنون میفرماید: «انسان نطفه بود» خوب، خیلی از حیوانات نطفه بودند علقه شدند، مضقه شدند، جنین شدند، استخوان شدند، استخوانبندی شدند، و بر استخوانها گوشت روئیده شد. خوب، همه اینها در حیوانات دیگر هم هست. بعد از اینکه فرمود: «… فکسونا العظام لحماً»[11] نفرمود: «فتبارک الله احسن الخالقین» بلکه، بعد از اینکه فرمود: «ثم انشأناه خلقاً آخر» آنگاه فرمود: «فتبارک الله احسن الخالقین» پس معلوم میشود که احسن الخالقین بودن خداوند به آفرینش احسن المخلوقین است. احسن المخلوقین بودن انسان هم به داشتن روح برتر است، وگرنه جنبه بدنی او در حیوانات دیگر هم هست. لذا خیلی از بیماریها مشترک است بین انسان و دام و نیز خیلی از درمانها مشترک است بین انسان و دام. اما آن بیماری یا سلامتی که مربوط به روح انسان است، مخصوص به خود انسان است. اینکه خداوند فرمود انسان را در احسن التقویم قرار دادیم با توجه به اینکه بهترین نمونهها بلال حبشی است معلوم میشود آن احسن التقویم بودن به چهره و لب، دهن و دندان و چشم و ابرو نیست. برای اینکه حضرت بلال حبشی را احسن التقویم میداند. پس خداوند اولاً کار خود را جمال محض معرفی کرده است به جمیل صرف؛ ثانیاً کل نظام آفرینش را صنع خود میداند؛ و ثالثاً این صنع خود را زیبا معرفی میکند. ما آنگاه میفهمیم که زیبایی یعنی چه؟ یعنی آنچه به کمال وجودی برمیگردد، وجود حقیقی میشود جمال. و اگر کسی بتواند چنین کمالی را بیافریند میشود هنرمند و کار او را میگویند هنر.
در تعریفی که قرآن از زیبایی کرده است، بهره از لذتهای ماوراء طبیعی را بالاتر از لذتهای طبیعی شمرده است؛ مثلاً درباره رنگها هنگامی که درباره گاو بنی اسرائیل سخن میگوید میفرماید: «صفراء فاقع لونها تسر الناظرین»[12] اینکه نگاه کنندهها را مسرور میکند معلوم میشود که بعضی از رنگها وجود دارد که بینندهها را مسرور میکند. و این هم اختصاصی به باصره ندارد؛ خوب این تمثیل است نه تعیین. بعضی از چیزها شامه را محظوظ میکند و بعضی لامسه را و الی آخر.
یا در اوایل سوره مبارکه نحل وقتی که منافع اقتصادی و غیر اقتصادی دامداری را گوشزد کرد، هنر و جمال را تشریح میکند و میفرماید: «و لکم فیها جمال حین تریحون و حین تسرحون»[13] وقتی که بامداد این گوسفندها را به چرا میفرستید و برهها از مادرها جدا میشود برای شما یک زیبایی است و عصرها که از چرا برمیگردند و بع بع کنان میآیند آن هم یک زیبایی است «و لکم فیها جمال حین تریحون و حین تسرحون» خوب این را برای شیلاتیهای کنار دریا به صورت دیگر ذکر میکند، برای باغبانهای باغدار به سبک دیگری است. این به عنوان نمونه است که قرآن این گونه جمالها را تشویق کرده است. اینها را حفظ کرده است، اما همه را به عنوان برکات الهی تأمین میکند. آنگاه هنری میتواند دینی باشد که بین طبیعت و فطرت هماهنگی برقرار کند، یعنی طبیعت را به سمت فطرت ببرد، یعنی بدن را تابع روح کند، روح را امام بدن کند، بدن را مأموم روح کند، نه بالعکس که روح و فطرت را مأموم کند و تن را امام کند، که او بشود فرمانروا و روح بشود فرمانبردار. در یکی از بیانات نورانی امیرالمومنین (ع) آمده است که «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر» چه بسا عقلی که تحت هوس به اسارت رفته است، یعنی رهاوردهای علمی را باید در اختیار تن و لذتهای طبیعی قرار بدهد؛ همان لذتی که حیوانات هم دارند. کدام لذت است که از نظر تن انسان دارد و حیوان ندارد؟ اما لذتهایی که مربوط به کمال وجودی است (که از اینجا در حقیقت هنر دینی شروع میشود) آن است که اولاً آنچه که ملائم با فطرت است جمال فطری است. ثانیاً کاری که فطرتپذیر باشد و خلاقیتی که فطرتپذیر باشد، هنر دینی است. و کسی که چنین خلاقیتی را داشته باشد هنرمند دینی است. این گاهی در ادبیات ظهور میکند؛ گاهی در نقاشی و گاهی در خطاطی و مانند آن؛ گاهی در نحوه نشستن و گاهی در نحوه حرف زدن ظهور میکند. مثلاً عباس (ع) عموی پیامبر (ص) از او بزرگتر بود. کسی سؤال کرد که شما بزرگترید یا پیغمبر «انت اکبرٌ ام رسول الله (ص)؟» فرمود: «هو اکبر و انا اَسَن» یعنی او بزرگتر است ولی سن من بیشتر است. این ادب در گفتن است که معنویت را حفظ میکند. اینکه او فرمود «هو اکبر و انا اَسَن» یک هنر ادبی است. از این نمونهها فراوان است. از کسی سوال کردند مسواک جمعش چیست؟ گفت: «ضد محاسنک»، چون «مسواک» جمعش «مساویک» است، معنای دیگر مساویک این است که سیئات و سوءهای تو (اگر کافش کاف خطاب باشد) اگر این شخص میگفت جمع مسواک مساویک است یعنی سیئات تو. چون مهم آن معنا است، لذا گفت «ضد محاسنک» یعنی محاسن و زیباییهای تو اصل است و آن مساویک ضد این محاسن است. این یک نحوه حرف زدن است که هنر ادبی است. قرآن که عصاره نظام تکوین است سراسر هنر است، یعنی اگر شما بخواهید نظام هستی را به صورت کتاب دربیاورید میشود قرآن؛ قرآن را اگر بخواهید به صورت تابلو ترسیم کنید میشود نظام آفرینش. قرآن نظام آفرینش را از سماوات و ارض، از دریا و اهل دریا، از صحرا و اهل صحرا از بهشت و اهل بهشت، از دوزخ و اهل دوزخ و از فرشتگان و کارهای آنها طوری تنظیم کرد که شده قرآن. و این را با زیباترین وجه بیان کرد؛ هم آن پرده نشینان غیب را هنرمندانه در کرسی شهادت نشاند (آن معارف غیبی را) و هم با الفاظ فصیحانه و بلیغانه سخن گفت، که کسی توان آوردن مثل آن را ندارد. هم در انتقال معنا از غیب به شهادت هنرمندانه ارائه کرد (هنر اعجازی) و هم در اینکه آن معانی را به صورت و در قالب الفاظ در بیاورد هنرمندانه ارائه کرد، که شده معجزه. بنابراین خود نحوه ارائه کردن قرآن شده اعجاز. بنابراین هنر دینی عبارت از این است که ما اولاً حقیقت انسان را بشناسیم؛ ثانیاً کمال او را ارزیابی کنیم؛ و ثالثاً کمال او را ملائم با فطرت او بیافرینیم. این میشود هنر دینی. گاهی قرآن کریم نمونههایی به ما ارائه میکند که دال بر همین است، مثلاً میگوید اذان مستحب است، ولی شایسته است که مؤذن صَیِّت باشد، یعنی خوش صدا باشد. و در انتخاب امام جماعت، اگر در یک مسجدی چند نفر بتوانند امامت جماعت را برعهده بگیرند، آن که اعلم است، افقه است، اقرأ است، مقدم است؛ اما اگر دو نفر در علم و فقاهت و قرائت و سیادت و امثال ذلک همتای هم بودند فرمود: «اصبحُ وجهاً» یعنی آن که زیباتر است امام جماعت بشود، که مردم با یک چهره زیبایی آشنا باشند. پس اگر اذان مسجد است، اذان خوب؛ و اگر امام جماعت مسجد است، خوش چهره. این نشان میدهد که دین میکوشد که خوش چهره را به محراب ببرد نه به جایی دیگر. این هنر را در خدمت دین قرار دادن است. کسی که در محراب میگوید: «اللهم انا اسئلک من جمالک باجمله»، قهراً جمال معنوی خواهد داشت. و ما تلاشمان در هنرها باید این باشد که اولاً وقتی با زبان فطرت که بین المللی است سخن میگوییم آن معارف دین را از پرده بیرون بیاوریم و ترسیم بکنیم؛ یعنی معقول را محسوس بکنیم، نه متخیل را محسوس بکنیم. معقول و دلپذیر را محسوس بکنیم، نه موهوم را دلپذیر بکنیم. مثلاً همین جریان یوسف صدیق (س)، این قصه است و قرآن طوری این قصه را هنرمندانه ارائه کرده است که جز درس عفاف چیزی از آن برنمیآید. قرآن داستان زیبایی را طوری ترسیم میکند که نتیجه آن عفاف است. این میشود هنر دینی. این، معقول را محسوس کردن است، نه متخیل را محسوس کردن، نه موهوم را محسوس کردن. ممکن است هنرمندی تا سقف خیال و وهم پرواز بکند آنگاه هنرش دیگر دینی نخواهد بود، چون وقتی چیزی عقلپذیر نبود دینپذیر هم نیست. آنچه از منابع قوی و غنی دین به شما میرود عقل است نه وهم. اگر هنرمند فقط به دنبال زیبایی باشد معیاری برای چنین هنری نیست. خوب او زیبایی را این طور تشخیص میدهد و دیگری آن طور. طاووس خود را زیبا میداند، به همان مقداری که هزارپا خود را زیبا میداند. عندلیب آواز خود را زیبا میداند همانطور که حمار و زاغ صوت خود را زیبا میدانند. این معیاری ندارد. اما اگر فطرت باشد، معارف غیب را به صورت محسوس درمیآورد، که هم ادراکات حسی تأمین شود، و هم نیروهای ادراکی و به دنبال آن نیروهای تحریکی. و بعد وضو بگیرند و به امامت عقل نمازی عاقلانه بخوانند. آنگاه عقل به دنبال وحی نمازی عاشقانه می-خواند. بعد سراسر آن میشود هنر و زیبایی. اما انسان از کسی که چهره زیبا دارد یا آهنگ زیبا دارد اما ادب ندارد میرنجد، همانطور که از مزبله میرنجد، یعنی بینیاش را میگیرد. گاهی بزرگانی از کنار اشخاصی می-گذشتند ممکن بود بینی خود را بگیرند و بگویند چه بوی بدی دارد این شخص. وجود مبارک پیغمبر (ص) از جایی عبور میکردند دیدند کسی حالش به هم خورده و افتاده است و عدهای اطراف او جمع شدهاند. مرد صرع داشت؛ حضرت فرمود این کیست و چیست؟ عرض کردند دیوانهای است که حالش به هم خورده. فرمود: او مجنون نیست. عرض کردند اگر او مجنون نیست پس مجنون کیست؟ فرمود او مریض است و او را باید درمان بکنند. مجنون کسی است که «تؤثرون الحیوة الدنیا»[14] دنیا را به آخرت ترجیح میدهد. آن کسی که عمر کوتاه را بر زندگی ابد ترجیح میدهد، چنین آدمی دیوانه است. اگر کسی بتواند آن معارف را حسی بکند، این میشود هنر دینی. این معیار است. از وجود مبارک پیغمبر (ص) نقل شده است: «تعطروا بالاستغفار» خود را با استغفار معطر کنید (لاتفضحنکم روائح الذنوب) تا بوی بد گناه رسوایتان نکند. ممکن است کسی در مجلسی نامحرمی نامحرمانه کاری را انجام بدهد و همه برای او کف بزنند و این کار را زیبا بدانند، لکن پیغمبر میفرماید این بوی بدی دارد، یک وقتی بوی آن در میآید. فرمود خود را با استغفار معطر کنید، تا بوی بد گناه شما را رسوا نکند. بعد هم فرمود: «طهّروا افواهکم فانها طرق القرآن» (پیامبر اکرم) میفرماید: دهن را پاک کنید، دهن غیر از دندان است. یک وقت کسی دندان را تمیز میکند، این یک گوشه از دستورات دینی است، گاهی هم دهان را پاک میکند. غذایی که به این فضا، یعنی مجموعه دندانها، لثهها، زبان و حلق وارد میشود اگر ناپاک باشد آن را آلوده میکند. حرفی که از این فضا بیرون میآید اگر آلوده باشد تباه میشود. لذا فرمود دهن را پاک کنید، برای اینکه قرآن میخواهد عبور کند. وقتی شما میخواهید نماز بخوانید حمد میخوانید؛ سورهای از قرآن را میخوانید؛ اینها همه قرآن الهی است. بنابراین، محصول بحث این است که جمال، زیبایی است؛ و هنر زیباییآفرین است؛ زیبایی دو قسم است: حسی و عقلی؛ حسّی به طبیعت برمیگردد و عقلی به ماوراء طبیعت. حسّی معیار خاص ندارد، چون مردم اقلیمهای مختلف حواس مختلف و آداب و عادات و رسوم مختلف دارند، پس نمیشود برای آن حدّی مشخص کرد، هرکس برای خود برنامهای دارد، سینمایی دارد، تئاتری دارد و هنری دارد، اما هنر بینالمللی با زبان بینالمللی است؛ زبان بینالمللی، زبان دل است. نه زبان زبان، نه زبان چشم، نه زبان گوش، نه زبان بویایی، نه زبان ذائقه. همانطور که همگان عدل را میپذیرند، همگان از ظلم میرنجند؛ همانطور که همگان هنر را میپذیرند. همگان هنر معنوی را هم میپذیرند. برخی از بزرگان اهل معرفت میگویند سرّ پیشرفت هنرهای تمثیلی و ترسیمی در مسیحیت این است که اصولاً در بخشی از دستورات دینی آنها این هنر ظهور کرده است: در مادر شدن مریم (س) جریان تمثیل و تمثل جلوه کرده است، که فرشته غیب برای او متمثل شد. این یک نمونه و خود عیسی مسیح (ع) به عنوان معجزه از گِل، مجسمهای به صورت حیوان میساخت، نه تنها مجسمهای که فقط بیرون بدن را نشان بدهد، بلکه حیوانگونه جسم میساخت، یعنی دستگاه گوارشی داشت و دستگاه بیرونی. بعد در آن میدمید و آن زنده میشد («و اذ تخلق من الطّین کهیة الطیر باذنی فتنفخ فیها فتکون طیراً باذنی»[15]) این کارهایی که قرآن کریم از عیسی مسیح (س) نقل کرد نشان میدهد که مثلاً زمینه شکوفایی هنر در مسیحیت چه بوده است. این را بعضی از بزرگان اهل معرفت در کتاب تفسیرشان ذکر کردهاند که مسلمانها این بخش را ندارند. اما این هم البته باید ترمیم و اصلاح بشود، چرا که مسلمانها جامعتر و کاملتر از این را دارند. اما دربارهی مجسمهسازی که بحث فقهی مبسوطی دارد که ساختن آن نارواست، برای اینکه بوی شرک و امثال ذلک می-دهد. ما اگر بتوانیم از راه صحیح بشریت را به سمت هنر معقول ببریم، نیازهای هنردوستانه آنها را تأمین کنیم و جامعه دیگر از ما توقع هنر کاذب ندارد؛ اگر ما هنر صادق را ارائه کردیم قطعاً این طور میشود. مثل اینکه همین الان علما و روحانیون، قشر کمی هم نیستند، هزاران نفرند که از خواندن غزلهای پیامدار خیلی بیشتر لذت می-برند تا از خواندنهای بیپیام. به این چیزها گوش هم نمیدهند. خود ما هم همینطور هستیم، اما وقتی می-بینیم غزلی از حافظ یا سعدی میخواند که پیام دارد کاملاً گوش میدهیم. ما هم از همین مردم هستیم و همین لذایذ را داریم، ولی وقتی که دین آدم را هدایت کرد به سمت دیگری این طور میشود. یکی درس خوانده، یک عالم از یک غزل دلپذیر پندآموز بیش از آن لذت میبرد که دیگری از یک ترانه. این هست، مطمئن باشید یک متدین از خط خوبی که سورهای از قرآن را ترسیم کرده است بیشتر لذت میبرد تا دیگری از خط خوبی که یک تصنیف را نگاشته است. وجود مبارک امیرالمؤمنین (ع) به نویسندهاش دستور داد: «اَلِقِ الدوات»؛ لیقه بگذار؛ «بسم الله» را این چنین بنویس؛ بین حروف فاصله بگذار. این زیبایی خط در اسلام ترسیم داشته است. بنابراین، ما اگر بتوانیم جامعه را به سمت یک هنر معقول هدایت کنیم نیازهای آنها را تأمین کردهایم. نمیدانم شما در آن شبها و روزهای عملیات در خط مقدم جبهه بودهاید یا نه؟ در آنجا ترانه یا آهنگهای دیگر نبود، مرثیه سیدالشهدا بود. این هنر است. هنری که بتواند انسان را از زن و بچه و زندگی و همه و همه منصرف بکند و جان برکف در اختیار خدا قرار دهد. چه هنری بالاتر از این است؟ هنری که باعث بشود کسی یک لبخندی بزند یا کفی بزند، این که هنر نیست. هنر این است که انسان از کل هستی بگذرد. این با مرثیه تأمین میشود. و کشور ما این را نشان داد. این کشور هشت سال با هنر مرثیه شد. من خودم در متن یک عملیات دیدم که آنجا هرچه هست مرثیه است؛ سرودهای دیگر در خطهای دوم و سوم و چهارم است. خوب کدام هنر بالاتر از این است که انسان از همه چیزش بگذرد. هنر این قدرت را دارد که موجب شود انسان سر خود به دست گیرد و بگوید «چرا دست یازم، چرا پای کوبم، مرا خواجه بی دست و پا میپذیرد» پس اگر ما بتوانیم جامعه را به سمت هنر دینی و معقول ببریم، آن خلاء پر میشود. البته در مرحله انتقال از هنر حسی به عقلی، از هنر غیر دینی به هنر دینی، یک مقداری فاصله هست. باید این تلفات را تحمل کرد، ولی بنابراین باشد که ما این هجرت و انتقال را داشته باشیم.
[1] – سوره ص، آیات 71 و 72.
[2] – سوره نحل، آیه 76.
[3] – سوره نحل آیه 78.
[4] – سوره شمس، آیات 7 و 8.
[5] – سوره روم، آیه 30.
[6] – دعای معروف سحر
[7] – سوره زمر آیه 6.
[8] – سوره سجده آیه 7.
[9] – سوره تین آیه 4.
[10] – مؤمنون 14.
[11] – سوره مومنون آیه 14.
[12] – سوره بقره، آیه 69.
[13] – سوره نحل، آیه 6.
[14] – سوره اعلی آیه 16.
[15] – سوره مائده آیه 110.