چهار رویکرد مهم در تعریف تجربه زیباییشناختی؛ بخش سوم: رویکرد ارزششناختی
رویکرد ارزششناختی برای مشخص ساختن تجربه زیباییشناسی، آن را از جنبه نوعی ارزش شناسایی میکند که تصور میرود در اثر وجود دارد و ارزشی ذاتی یا ارزش برای خودِ ارزش است. شاید این وضعیت معمولترین روش برای ملاحظهی تجربه زیباییشناختی در دوران کنونی باشد. احتمالاً این نگرش یکی از اخلاف این دیدگاه است که تجربه زیباییشناختی اساساً لذتبخش است، زیرا اگر لذت را به خاطر خود آن مورد توجه قرار دهیم، چنانکه بسیاری از فلاسفه چنین میکنند، پس لذت زیباییشناختی هم برای خود و به خودی خود ارزشمند است. در واقع یک گام از این باور که لذت به خودی خود ارزشمند است به سوی این دیدگاه میرود که تجربه زیباییشناختی که اساساً لذتبخش تصور میشود، چیزی است که به خودی خود ارزشمند است.
مفهوم لذت بیتفاوت که متعلق به سنتی محبوب از دوران حداقل کانت است، پیوند بین تجربه زیباییشناختی و ارزش ذاتی را تقویت میسازد، زیرا اِیده «بیتفاوتی» معمولاً «نه به گونهای کاربردی ارزشمند» قلمداد میشود. پس این دیدگاه که تجربه زیباییشناختی به خودی خود ارزشمند است، از تلاقی دو خط فکری بهوجود میآید: این که اساساً لذتبخش و بیتفاوت است.
البته قبلاً دیدهایم که ارتباط تجربه زیباییشناسی با لذت نامتقاعدکننده است، اما گرچه شاید رویکرد ارزششناختی احتمالاً نتیجه جهش رویکرد تأثیر محور باشد، تجربه زیباییشناسی را اساساً با لذت مرتبط نمیسازد. بلکه عمدتاً میخواهد که تجربه زیباییشناختی به خودی خود ارزیابی شود. شاید در برخی موارد ارزش ذاتی ادعا شده در چنین تجربهای ریشه در لذتی داشته باشد که منتقل میسازد، اما در حالی که ارزششناسان میگویند تجربه را میتوان به خودی خود بدون آنکه لذتبخش باشد ارزیابی کرد، میتوانند بپذیرند که تجربیاتی زیباییشناختی وجود دارند که لذتبخش نیستند.
پس رویکرد ارزششناختی به برخی از مثالهای نقضی که علیه رویکرد تأثیر محور مطرح شد آسیبپذیر نیست، از جمله تجربه نقاشی که در آن احساس انزجاری نسبت به لذتهای تن برانگیخته میشود، زیرا اگر چنین تجربیات حقارتباری بهخودی خود برای مخاطب ارزشمند در نظر گرفته شوند، حتی به رغم ناخوشایند بودنشان تجربیات زیباییشناسی هستند.[۱۳]
در هر حال براساس همین فرض نیز ارزیابی بهخودی خود نمیتواند شرطی کافی برای تجربه زیباییشناسی باشد، زیرا اگر به ارزش ذاتی معتقد باشیم احتمالاً سایر فعالیتهای خود انجام را هم خواهیم پذیرفت.[۱۴] از جمله بازی شطرنج که به خودی خود همان قدر ارزشمند است. در نتیجه مطمئنترین نسخه از رویکرد ارزششناختی ادعایی بیش از این ندارد که ارزیابی به خودی خود در بهترین حالت شرطی لازم برای تجربه زیباییشناختی است.
وقتی از تجربه زیباییشناختی آثار هنری سخن میگوییم، این موضوع مهم است که محمل مناسب و جای مناسب برای ارزیابی به خودی خود را مشخص سازیم. باید دقت کنیم تا اثر هنری را با تجربه اثر هنری اشتباه نگیریم، زیرا اگر اثر هنری را به خاطر ایجاد تجربهای که به خودی خود ارزیابی میشود، مورد قضاوت قرار دهیم و کیفیات دیگر آن را در نظر نگیریم، به نظر نخواهد رسید که بهخودی خود ارزیابی میشود، بلکه در حکم چیزی ارزیابی میشود که امکان تجربه ذاتاً ارزشمند را در اختیار مخاطب میگذارد.
علاوه بر این بسیاری از آثار ارزشمند گذشته، خصوصاً آثار پیشمدرن، مذهبی هستند، مذهبی از جنبه محتوا و از جنبه فضایل تجربیاتی که میسر میسازند. در اینجا شاید بپرسیم که آیا احترام نسبت به اثر هنری – تجربهای که گفته میشود به خودی خود ارزیابی میگردد – به صورتی که توسط زیباییشناسان مدرن انجام میشود، صرفاً نوعی جایگزین برای درک مذهبی هنر سابق نیست. آیا تجربه روحانی که به خودی خود ارزشمند قلمداد میشود با واکنش نسبت به اثر هنری در حکم وسیلهای که تجلیات مقدسی نمود میدهد، اشتباه گرفته شده است؟ آیا به همین علت است که موزهها گاهی کلیساهای معاصر نامیده شدهاند؟ با وجودی که رویکرد ارزششناختی تمام مسائل رویکرد تاثیر- محور را ندارد، به برخی از آنها دچار است. به نظر میآید که این رویکرد هم تجربه زیباییشناسی را با ارائه داوری زیباییشناختی اشتباه میگیرد، زیرا ارزش ذاتی قائل شدن برای یک تجربه مترادف با مثبت ارزیابی کردن آن است، ولی این رویکرد هم مسائل مربوط به تجربیات بیارزش هنر بد از یک سو و تجربیات بیتفاوت آثار هنری متعارف و معمول از سوی دیگر را برمیانگیزد.
شاید مخاطب جایگشتهای ((permutations شکلی یک تِم موسیقیایی را هنگام گذار از یک بخش اُرکستر به بخش دیگر دنبال کند و در عین حال این تجربه را چه از جنبه ذاتی و چه از سایر جهات بیارزش بداند، زیرا اثر هنری به خودی خود و ناعامدانه فرساینده است. یا شاید ساختار شکلی به حد کافی قابل احترام باشد، ولی چنان فاقد خلاقیت باشد که به بیتفاوتی بینجامد. در چنین مواردی که توجه فرد در مسیری درست به طرح شکلی اثر معطوف میشود، به نظر مناسب میآید که واکنشهای فوق را تجربیات زیباییشناختی بنامیم (به چه نحو دیگری میتوانیم آنها را ردهبندی کنیم) اما آنها بهخودی خود ارزیابی نمیشوند، زیرا اصلاً ارزیابی نمیشوند.
شاید این موضوع درست باشد که داوری زیباییشناختی با ظرفیت ارزیابی باید عنصری ارزشی و مثبت (ذاتی یا مفید) یا شاید عنصر ارزشی (مثبت یا منفی) داشته باشد، اما بیشک تجربیات زیباییشناختیای وجود دارند که منفی یا بیتفاوت استنباط میشوند. نمیتوانیم این موضوع را منکر شویم، مگر با اشتباه گرفتن داوریهای زیباییشناختی با تجربیات زیباییشناختی، با تلفیق شکلی از ستایش و یا ارزیابی با تجربهکردن زیبایی شناسی اُبژه.
شاید در مورد تجربه بیارزشی که آثار بد هنری ایجاد میکنند گفته شود که تجربیات زیباییشناختی مربوطه لزوماً به خودی خود ارزشمند نیستند، بلکه صرفاً قصد آنها ارزشمند بودن است. این موضوع هم درست مینماید. تجربه وحشتی که برخی از نقابهای قبیلهای در دشمن برمیانگیزند، برای آن نیست که چنین آثاری از سوی بینندگان خارجی به خودی خود ارزشمند قلمداد میشوند. قرار است چنین ماسکهایی تجربه احساس پرواز را به وجود آورند، چیزی که سازندگان این تصاویر آن را نه به خودی خود بلکه برای امنیت قبیلهشان دارای ارزش میدانند.
مسئله دیگر رویکرد ارزششناختی این است که به شدت فاقد جنبه اطلاعدهی است. در واقع هیچ راهنمایی درباره چگونگی برخورداری از تجربه زیباییشناختی ارائه نمیدهد. شاید علت چنین کمبود شگفتانگیزی مرتبط با این واقعیت باشد که ارزششناخت در عمل تجربه زیباییشناسی را منحصراً از جنبههای منفی بررسی میکند. تجربه زیباییشناختی ذاتاً ارزشمند است و دارای هیچ نوع نقش مهمی نیست که ارزش قلمداد شود. این تجربه به دلیل خدمت به اخلاقیات، سیاست، مذهب و غیره ارزشمند قلمداد نمیشود، چیزی است که آن را به خودی خود ارزشمند قلمداد میکنیم، اما این کار را دقیقاً به چه صورت میتوانیم انجام دهیم؟
تصور کلی ارزششناخت از تجربه زیباییشناسی از نظر محتوای اطلاعاتی به نحو قابلتوجهی تهی است. در واقع کسی که به چنین تجربیاتی علاقه دارد با هیچ نوع مسیری از جانب این رویکرد برای ادامه راه خود آگاه نمیشود. شاید یکی از نتایج چنین مسئلهای این باشد که اگر میخواهیم پژوهشی تجربی در مورد موضوع تجربه زیباییشناختی انجام دهیم، برمبنای توضیحات ارزششناسانه هیچ تصوری از مؤلفههای تعامل خود با آثار هنری که میخواهیم در آنها تعمق کنیم نداریم. متغیرهای مربوطه در تجربه زیباییشناختی که شاید روانشناس به بررسی آنها بپردازد کاملاً بهوسیله ارزششناس تهی، دستنخورده و نامعین برجای میمانند. به رغم نگره ارزششناختی نمیدانیم که چگونه به کودکان روشهایی را بیاموزیم که تجربیات زیباییشناسی داشته باشند- میدانیم که به آنها بگویم به جنبههای خاصی از آثار هنری و به روشهای خاصی آنها را بنگرند. برخورداری از تجربه زیباییشناسی را میتوان از جنبه عملکردهای مشخص عینی از جمله گوشدادن به تِمهای مکرر و پژواکها در موسیقی مشخص ساخت که میتوان آنها را به طور خاص و آشکاری آموزش داده شوند، در ضمن روانشناسان میتوانند آنها را برسی کنند. اگر قرار است تجربه زیباییشناسی را صرفاً به منزله نوعی تجربه تعیین کنیم که بهخودی خود ارزیابی میشود، چنین امری محتمل به نظر نمیرسد. اما اگر قرار است تجربه زیباییشناختی صرفاً به منزله نوعی تجربه که بهخودی خود ارزیابی میشود تعریف گردد، چنین امری نامحتمل به نظر میرسد. چگونه یک نفر میتواند به دیگری بگوید که چنین تجربهای داشته باشد یا بر مبنای توضیحات مختصری که ارزششناس ارائه میدهد به چنین تجربهای برسد؟
همچنین در دل بسیاری از توصیفات ارزششناختی از تجربه زیباییشناسی ابهام مهمی وجود دارد. این ابهام مرتبط با روش درک کیفیات «به خاطر خود آنها» است. آیا از دیدگاهی عینی (دیدگاهی بدون زمینه) یا از دیدگاهی ذهنی (از منظر نظام اعتقادی مخاطب) میتوان گفت که تجربه زیباییشناسی به خودی خود ارزشمند است؟ براساس تصور کلی ارزششناختی، تجربه زیباییشناسی ازجنبه غیرکاربردی ارزشمند است (جایی که چنین اعتقادی مطابق با ارزشمند بودن تجربیات از جنبه کارکردی است که بر عهده دارند) به عبارت دیگر وقتی ادعا میشود که تجربه زیباییشناسی به خاطر خودش ارزشمند است، مانند این است که ارزششناس بگوید تجربه عملاً به معنایی به خاطر خودش ارزشمند است یا صرفاً کسانیکه چنین تجربیاتی را از سر میگذرانند، به چنین عقیدهای در مورد آنها میرسند.
این نظر که تجربه زیباییشناسی به خاطر خودش ارزشمند است- اینکه هیچ نوع ارزش مهم کاربردی ندارد- به دشواری قابل درک است. فرهنگها، چه فرهنگهای پیشرفته و چه قبیلهای منابع زیادی بعضاً در ابعاد بسیار عظیم صرف کردند تا شرایط تجربه زیباییشناسی از جمله آثار هنری را فراهم آورند. اما این موضوع به صورت رازی باقی میماند که آیا درست است که تجربه زیباییشناسی هیچ نوع ارزش مهم کاربردی ندارد. در واقع دیدگاه طبیعتباورانه را محدود به تصور این موضوع میکند که بسیاری از ایثارها چه فردی و چه اجتماعی برای آن صورت گرفتهاند که تجربیاتی را تسهیل سازند که هیچ نتیجه مفید یا انعطافپذیری نداشتهاند. این دیدگاه که تجربیات زیباییشناسی از جنبه عینی به خاطر خود ارزشمند هستند، با آنچه معمولاً سکولاریستها در مورد سرشت انسانی تصور میکنند، سازگار نیست. معمولاً وقتی انسانها کوششهای بزرگی انجام میدهند، کارهایشان به نتایج مطلوبی میرسد حتی اگر این نتایج در ابتدا آشکار نباشند (بلکه صرفاً به وسیله سختافزار منتخب و طبیعی ما «شناخته میشوند»). این موضوع مسلماً بهترین چارچوب برای توضیح نظم دیرپای انسان (و حیوانات و گیاهان) است.
ولی موضوع فوق این مفهوم را که تجربه زیباییشناسی به خاطر خود ارزشمند است ناهنجار میسازد. چرا نظام انتخاب در طبیعت چنین صفات تکاملی پرهزینهای را برگزیده بدون آنکه نوعی ارزش کاربردی نداشته باشند؟
علاوه بر این مسئله صرفاً روششناختی نیست زیرا فرضیات فراوان و حتی جذابی وجود دارند که نمونههای عادی تجربه زیباییشناسی را به نتایج سودمند یا انعطافپذیری منتهی میسازند. مسلماً این فرضیات رقبای بسیار محتملی برای دیدگاه ناقص طبیعتباورانهای هستند که مطابق با آن تجربیات زیباییشناسی از جنبه عینی دارای ارزش ذاتی هستند.
به عنوان مثال تجربیات زیباییشناسی معمولاً به طور مشترک بین مخاطبان، از جمله مخاطبان تئاتر، سینماروها، شرکتکنندگان در کنسرت، حرکات موزون و غیره انجام میشود، افرادی که خود را در شرایط احساسی یکسانی میبینند. مسلماً این موضوع از دیدگاه تکاملی نوعی امتیاز محسوب میشود، زیرا نوعی حس وحدت گروهی ایجاد میکند.[۱۵]
این موقعیت به طریقی نشان میدهد که تجربه زیباییشناسی از جنبه کاربردی ارزش عینی دارد و حداقل تا حدی توضیح میدهد که چرا جوامع آن را گسترش میدهند – چرا به نظر میآید که کانون توجه فعالیتی مهم در سطح جهانی یا تقریباً جهانی است.
در روندی مرتبط، تجربه زیباییشناسی شامل جستوجوی ویژگیهای بیانگر در اعمال و محصولات همگونهها میشود. این کار گاهی چنانکه قبلاً ذکر شد با برانگیختن شرایط احساسی مشابه در ما یا به وسیله راهاندازی سایر ظرفیتهایمان برای تشخیص شرایط احساسی دیگران صورت میگیرد. بدین ترتیب تجربه زیباییشناسی امکان انتقال مجموعهای از احساسات مشترک را – با منافعی آشکار هم برای گروه و هم برای فرد فراهم میآورد. تا جایی که تجربه زیباییشناسی شامل جستوجوی ویژگیهای بیانی میشود، برخورداری از چنین تجربیاتی نیروهای ما را برای تعیین شرایط احساسی همگونهها و بیان خودمان به کار میگیرد. در عین به تأمل در شکلی از آثار هنری میپردازد که تواناییهای ما را برای درک اهداف و نیات دیگران بهبود میبخشد. این قدرتها آشکارا برای موجودات اجتماعی از جمله خود ما سودمند هستند.[۱۶]
این موضوع عموماً پذیرفته شده که تجربه زیباییشناختی نیز قوای ادراکی ما را برای ایجاد تمایز تقویت میسازد و از این طریق ظرفیتهای ما را برای تشخیص، فهرستبندی و تعریف دوباره آثار تسهیل میکند، قابلیتهایی که پیچیدگی آنها میتواند ما را قادر سازد تا بهتر به کنکاش در جهان بپردازیم.[۱۷]
در ضمن این تجربیاتِ زیباییشناسی هنر با مشغول ساختن مخاطبان به نوعی تبادل عاطفی، حسی و بالقوه متفکرانه که همزمان انجام میشود، دانش فرهنگی مفیدی را در مورد همگونهها و محیط رمزگشایی میکنند که از طریق قوای متعدد استنباط میشود. به این ترتیب آنها را به نحو عمیقتری در حافظه ثبت میکنند و در عین حال دسترسی به آنها نیز نسبت به موارد محتمل دیگر آسانتر است.[۱۸]
ب اید گفت که این فرضیات بیش از حدی که در چنین مقالهای میسر است، نیاز به بررسی و تأمل دارد. به هر حال آنها حتی در شکل مختصر شده خود یا در قالب توضیحات بیولوژیک ظاهراً امکانات اولیه بیشتری از دیدگاه طبیعتباورانه فراهم میآورند که نسبت به آنچه ارزششناس با توضیح در مورد چگونگی تجربیات زیباییشناختی هنر میتواند ارائه دهد، برتر است، تجربیاتی که هر فرهنگ شناختهشدهای در هر دوره تاریخی آنها را از سر گذرانده است. با چه نوع توضیحی میتوان گفت که این تجربیات صرفاً به خاطر خود از جنبه عینی ارزشمندند؟ به نظر میآید این گفته عملاً مترادف با این باشد که نمیدانیم چرا این تجربیات ارزشمند هستند.
شاید ارزششناس با تأثیر از نوع توضیحات تکاملی که در بالا ارائه دادیم، سعی کند که آنها را به وسیله نوعی سازش مطابقت دهد: با گفتن اینکه تجربیات زیباییشناسی هم به خاطر خود ارزشمندند و هم به خاطر فواید کاربردی که فرضیات تکاملی مختلف برای آنها قائلند. اما این راه حل مسائل خاصی در پیمیآورد. نخست، اگر قرار است تجربه زیباییشناسی را با این روش تعریف کنیم، چگونه ارزششناس تجربه زیباییشناسی را از سایر انواع تجربیات متمایز میسازد؟ آیا نمیتوان پرسید که چگونه ارزششناس انواع دیگر تجربیات را درک میکند؟ حتی اگر این راهحل به معنایی متقاعد کننده باشد، بیفایده بودن رویکرد ارزششناسی را برای توصیف تجربه زیباییشناسی نشان نمیدهد؟
به هرحال میپرسیم که اگر این تمهید در حداقل قابلیت خود بتواند متقاعدکننده باشد، چون وقتی ارزششناس میپذیرد که تجربه زیباییشناسی هم از جنبه کاربردی و هم ذاتی ارزشمند است، میخواهیم بپرسیم که مفهوم ارزیابی ذاتی چه توضیحی اضافیای به درک ما از تداوم تجربه زیباییشناختی هنر میافزاید. به نظر میآید که ارزش کاربردی تجربه زیباییشناختی به تنهایی آنچه را که میخواهیم، سادهترین توضیحات را در اختیار ما میگذارد. افزودن این نکته که تجربه زیباییشناختی ارزش ذاتی هم دارد، هیچ بینش دیگری نسبت به این موضوع ارائه نمیدهد که چرا جوامع انسانی بهطور نظامیافته تجربه زیباییشناسی را دنبال میکنند. از دیدگاه تشریحی، این مفهوم که تجربه زیباییشناسی به خاطر خود ارزشمند است همچون دندهای مینماید که برای تغییر عملکرد در هر یک از بخشهای دیگر این ساز و کار نقشی ندارد و اضافی است. لازم نیست توضیح دهیم که انسانها برای تجربه زیباییشناسی ظرفیت دارند، زیرا قبلاً نتایج تکاملی چنین ظرفیتی مطرح میشود.[۱۹]
شاید وقتی ارزششناسان به چالش طلبیده شوند، اصل نظری خود را تعدیل کنند: به جای گفتن اینکه تجربیات زیباییشناسی از جنبه عینی به خودی خود ارزشمندند، شاید صرفاً ادعا کنند که آنها از جنبه ذهنی به خودی خود ارزشمندند. بدین ترتیب وقتی سوژه چنین تجربهای را از سرمیگذراند، آن را به خاطر خودش ارزشمند میشمارد. شاید این اعتقاد، علت یا انگیزهای باشد که سوژه را به پیگیری تجربیات زیباییشناسی هدایت میکند یا چگونگی دسترسی او به چنین تجربهای را به شکل دروننگرانه درمیآورد. در هر دو مورد آنچه ادعا میشود این نیست که تجربه زیباییشناسی ذاتاً ارزشمند است، بلکه کسانی که چنین تجربیاتی را از سرگذراندهاند، میگویند که تجربیات مذکور به خاطر خودشان ارزشمند هستند.[۲۰]
شاید نیازی به گفتن نباشد که آنهایی که معتقدند تجربیات زیباییشناسی ارزش ذاتی دارند، نمیتوانند شرط کافی برای تجربه زیباییشناسی فراهم آورند، زیرا سوژههایی که ارزش ذاتی را باور میکنند، سایر تجربهها را نیز به خاطر خودشان ارزشمند قلمداد میکنند، درست همانطور که ارزششناسان چنین عملکردی دارند.
پس ارزششناس محتاط ادعایی جز این نخواهد کرد که تجربهای زیباییشناختی محسوب میشود که صرفاً کسی که آن را از سرگذرانده به ارزشمند بودن آن معتقد باشد. اعتقاد به ارزش ذاتی تجربه از سوی فردی که آنرا از سر میگذراند، شرطی لازم برای تجربه زیباییشناسی است.
مسلماً چنین افرادی وجود دارند، افرادی که صادقانه میگویند شعر را به خاطر ارزش ذاتی تجربهای که فراهم میآورد میخوانند. به علاوه هیچ دلیلی وجود ندارد که شک کنیم آنها از این نظر خودفریب یا مردد هستند. اما حتی اگر هم عدهای، حتی عده زیادی چنین باشند، چه کسی این اعتقاد را خواهد داشت. موضوع این نیست که باور به ارزش ذاتی یک تجربه برای برخورداری از تجربه زیباییشناسی جنبه اساسی دارد.
برای آنکه به علت موضوع پیببریم، مورد زیر را در نظر بگیرید: فردی که به ارزش ذاتی تجربه زیباییشناسی اعتقاد دارد (که وی را «زیباییشناس» مینامیم) و فرد دیگری که روانشناس تکاملی است، هر دو به یک قطعه موسیقی گوش میدهند. روانشناس تکاملی معتقد است که این نوع تجربه زیباییشناختی شاید به دلایلی که در بالا ذکر کردیم عملاً ارزش کاربردی دارد. اما روانشناس تکاملی از همان مؤلفههای موسیقیایی که زیباییشناس درآنها تأمل میکند آگاه است: روانشناس تکاملی همان دولوپمانهای (بسط) موسیقی را دنبال میکند، همان ویژگیهای بیانی و زیباییشناختی اثر را درک میکند و همان روابطی را میفهمد که زیباییشناس به آنها پی میبرد. روش موسیقی در تغییر حالت توجه زیباییشناس، درمورد روانشناس تکاملی هم صادق است. هر چیز که زیباییشناس احساس میکند، روانشناس تکاملی هم احساس میکند. هر دوی آنها از جنبه شناختی و احساسی به یک صورت با موسیقی خو میگیرند و همنوا میشوند. هر دوی آنها به چیزهای مشابهی در مورد ساختار موسیقی و تأثیر آن بر نظام شناختی – ادراکی- احساسی خود دقت میکنند.
خلاصه تصور میکنیم که امکان توالی شرایط محاسباتی نزد این دو فرد مشابه است. آنها به روشهای مشابهی در برابر یک محرک هنری مشابه قرارگرفتهاند، روشهایی که در چارچوب سنتهای ادراک در فرهنگ مربوطه قرار دارند. البته هیچ نکته متناقضی هم در مورد تصور این نوع مشابهت وجود ندارد.
پس هر دو مخاطب اثر هنری را به روشهای مشابهای پردازش میکنند، آنها بهدرستی در تبیینهای شکلی مشابه و ویژگیهای بیانی و زیباییشناختی دقت میکنند. تنها تفاوت این است که زیباییشناس اعتقاد دارد این تجربه به خاطر خود آن ارزشمند است، درحالیکه روانشناس تکاملی آن را از جنبه کاربردی ارزشمند تلقی میکند.
به گفته ارزششناس این تفاوت در باورها کافی است تا تجربه روانشناس تکاملی را از جنبه زیباییشناختی کم اهمیت بدانیم. اما آیا چنین استنباطی جنبه دلبخواهی ندارد؟ اگر روانشناس تکاملی همان روند شکلی و تکامل بیانی موسیقی را به درستی بفهمد (در واقع درست همانطور که زیباییشناس میفهمد) چرا باید عقاید او در مورد ارزش این تجربه باعث تضعیف وجه زیباییشناختی تجربهاش شود؟ هرچه نباشد هیچ دلیلی ندارد که فرض کنیم اعتقاد روانشناس به ارزش کابردی این تجربه باعث شود تا وی الگوی شکلی را به درستی استنباط کند یا از یکی از مؤلفههای بیانی غافل شود یا به هر طریق از همان مسیر فکری و توجهی که زیباییشناس دارد منحرف شود. مسلماً روانشناس تکاملی تجربه خود را ازجنبه زیباییشناختی پردازش میکند، اگر چنین چیزی را در مورد زیباییشناس بپذیریم زیرا پردازش هر دوی آنها به صورت گام به گام مشابه است. به علاوه به چه طریق دیگری جز تجربه زیباییشناسی میتوانیم جستوجو برای طرحهای شکلی را با درک یا کنکاش در ویژگیهای بیانی توصیف کنیم؟
پس تا جایی که میتوان این فعالیتها را صرفنظر از اعتقادات فرد به ماهیت ارزش چنین تجربیاتی با موفقیت انجام داد، هیچ دلیلی ندارد که تجربه روانشناس تکاملی را کمتر از تجربه زیباییشناس، زیباییشناختی بدانیم. اگر هر چیزی تجربه زیباییشناختی باشد، درک جامع طرح شکلی اثر هنری هم چنین است ولی این کار را میتوانیم به نحو مؤثری انجام دهیم و فرقی نمیکند که باورهای ما مطابق ما با باورهای زیباییشناس ما یا روانشناس تکاملی ما باشد. هر دوی آنها تجربه زیباییشناختی را از سر میگذرانند. بنابراین اعتقاد به ارزش ذاتی تجربه شرطی لازم برای برخورداری از تجربه زیباییشناختی نیست.
برخی از زیباییشناسان تا جایی پیش رفتهاند که ادعا میکنند منتقدان نمیتوانند تجربه زیباییشناختی داشته باشند زیرا آنها به اعتراف خود و آگاهانه آثار هنری را با علاقهای کاربردی در یافتن دستمایه برای مقاله بعدیشان مورد بررسی قرار میدهند. اما منتقدان خوب الگوهای روشی هستند که میتوانیم با آن به آثار هنری پاسخ بدهیم و آنها را تجربه کنیم. پس دیدگاه ارزششناس به این نتیجهگیری متناقض میرسد که منتقدانی که تجربیاتشان از اثر هنری برای زیباییشناس حکم الگو را دارد، تجربه زیباییشناسانه را از سرنمیگذرانند. در حالیکه زیباییشناسی که رفتار ادراکیاش دقیقاً شبیه منتقد است اما اعتقاد دارد که تجربه او ذاتاً ارزشمند است، از تجربه زیباییشناختی برخوردار میشود. همچون در مورد مقایسه روانشناس تکاملی و زیباییشناس به نظر میآید که این نتیجهگیری دلبخواهی و غیرقابل قبول است.
گرچه در تجربه فرضی ما یک روانشناس تکاملی حضور داشت، از نظر کسی که به ارزش کاربردی تجربه زیباییشناسی اعتقاد دارد، لازم نیست این بحث با حضور یک دانشمند انجام و اثبات شود. شاید رالف والدو امرسن، پژوهشگر کاربردگرا معتقد باشد که تجربه زیباییشناختی هنر در حکم عملکردی مقدماتی ارزش کاربردی دارد که ما را مهیا میسازد یا آموزش میدهد تا شگفتیهای پیرامون خود در دنیای طبیعی را ببینیم.[۲۱] شاید کارکردگرا، هندویی باشد که تجربه زیباییشناسی را راهی برای رسیدن به مرحله برخورداری از رحمت و رهایی میداند.[۲۲] یا سوفیای که تجربه زیبایی بیرونی را به منزله دری به زیبایی روحانی میبیند.[۲۳] دائویستی که فرهیختگی زیباییشناسی را در حکم وسیلهای برای اعتلای فردی قلمداد میکند، روشی برای پرورش فردی و پرورش الگوهای هماهنگ ذاتی در نظام طبیعی و غیره.[۲۴] اعتقاد به این موارد یا موارد مشابه آنها در مورد ارزش کاربردی تجربه شکل و ویژگیهای بیانی نباید مانعی برای برخورداری از تجربیات زیباییشناختی آثار هنری باشد، زیرا ادراککننده از جنبه راهبردها، الگوها و تکنیکهای ادراکی کامل در برابر مؤلفههای مناسب اُبژه قرار میگیرد.
در واقع برای آنکه تجربهای زیباییشناختی باشد لازم نیست تا اعتقادات ارزشگرایان در مورد ارزش تجربه صحیح باشد، زیرا چنین تجربهای به شیوهای درست و با دلایل درست بر موارد درست تأکید میکند. شاید دائویستها در اعتقاد به این موضوع که هماهنگی هنری از جنبه کاربردی هماهنگی درونی را ارتقا میدهد، دچار اشتباه باشند و با این حال اثر هنری مربوطه را از جنبه زیباییشناختی تجربه کنند، تا جایی که آنها توازن شکلی اثر را درمییابند و آرامش آن را به طور شهودی میفهمند. هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم چنین تجربیاتی از جنبه زیباییشناختی بسته و مقید هستند. اگر عامل آنها اعتقادات درست یا غلطی نسبت به ارزش گذراندن چنین تجربیاتی داشته باشند.[۲۵] این موضوع نمیتواند مطرح باشد که اعتقاد به ارزش ذاتی چنین تجربیاتی شرط لازم برای قراردادن آنها در رده زیباییشناسانه است.
علاوه بر این برای ابراز چنین مخالفتی حتی لازم نیست سوژههایی را فرض کنیم که مانند روانشناس تکاملی تعهدات فکری یا نظری دارند، تعهداتی نسبت به ماهیت تمام تجربیات زیباییشناختی. شاید بدون دیدگاههای کلی در مورد رابطه تجربه زیباییشناختی با ارزش کاربردی، رُمانی را برداریم تا ببینیم از جنبه کارکردی اخیراً چه پیشرفتهای اجتماعی اتفاق افتاده است. شاید برای بهدست آوردن درکی بهتر از شرایط سیاسی پرتلاطم دهههای ۱۹۶۰ و۱۹۷۰ کتاب گردن بزرگ اثر جِی کَنتُر را بخوانیم یا ایمان خوب اثر جِین اِسمایلی را بخوانیم تا بینشی در مورد رونق داراییهای فردی در دهه۱۹۸۰ بیابیم یا کتاب شهر کیهانی (کاسمو پلیس) اثر دان دلیلو را تا ببینیم وی چگونه به سراب و فوران مالی دهه۱۹۹۰ پرداخته است. شاید در تمام این موارد خوانندگان به ساختارهای شکلی – از جمله تضاد بین انواع مختلف تیپهای انسانی – توجه کنند تا ببیند چگونه روابط و تنشها بین این وجودهای تناسخیافته انتزاعی، رابطه متقابل نیروهای اجتماعی را ترسیم میکند. اما اگر خوانندگان روابط شکلی را دنبال کنند، حتی اگر این کار را در جستوجوی دانش کاربردی ارزشمند در مورد بستر جامعه انجام دهند، هیچ دلیلی نمیبینم که منکر شوم تجربه آنها زیباییشناختی است، زیرا باز هم منکر نمیشویم که آنها وقت و نیرویشان را دقیقاً صرف همان کاری کردهاند که زیباییشناس میکند: تأمل در همان ساختارهای و روابطی که موجود هستند.
یکی از پاسخهای معمولی که ارزششناسان نسبت به موارد فوق ارائه میدهند این است که از ما میخواهند تا تصور کنیم اگر سوژههایی که در بالا توصیف کردیم معتقد شوند که فرضیات آنها در مورد ارزش کاربردی تجربه زیباییشناختی ماندگار نیست، چه اتفاقی میافتد. آیا آنها باز هم این تجربه زیباییشناختی را دنبال میکنند؟ ارزششناسان قاطعانه میگویند که البته چنین خواهند کرد. چنین کاری با فرض این موضوع انجام میشود که کارکردگرایان (به قولی) در ناخودآگاهشان واقعاً به ارزش ذاتی تجربه زیباییشناختی معتقدند. اگر اعتقادات آنها نسبت به ارزش ذاتی تجربه زیباییشناختی تضعیف شده باشد چرا باید این تجربه را ادامه بدهند؟[۲۶]
به هرحال چندان مطمئن نیستم که تجربه خیالی فوق چنان از کار دربیاید که ارزششناسان تصور میکنند. اگر کسی تجربه زیباییشناختی را به منزله بخشی از نظامی معنوی دنبال کند اما توانایی یا قابلیت استعلایی آن را مورد تردید قرار دهد، دلیل چندانی نمیبینم که پیشبینی کنم معتقد حقیقی همچنان به تجربه زیباییشناختی «پاسخ مثبت» بدهد. شاید مذهبیون چنین تجربهای را نامربوط یا سطحی قلمداد کنند. آیا پیوریتنها را به یاد میآورید؟
در ضمن حتی اگر کاربردگرایان ما همچنان در مواجهه با شکست نگرهها و اعتقادات مورد علاقهشان به تجربه زیباییشناختی ادامه بدهند، این وضعیت باعث نمیشود که معتقد شویم آنها ناخوداگاه به ارزش تجربه زیباییشناختی به خاطر خود آن معتقدند. این موضوع شاید به همان اندازه این فرضیه را پشتیبانی کند که کاربردگرایان باز هم معتقد خواهند بود که تجربه زیباییشناختی از جنبه کاربردی برای آنها سودمند است. به رغم این واقعیت خجالتآور که بهترین توضیحشان در مورد چرایی این وضعیت، رد شده است. شاید کاربردگرایان بپذیرند که بهترین توضیح آنها در مورد چگونگی تجربه زیباییشناختی و این که چرا مفید است، مسئلهدار شده است، اما همچنان در دلشان مطمئن باشند که چنین تجربیاتی (از جنبه کاربردی) به طریقی برای آنها مفید است و در پژوهشهای آینده روشن و آشکار خواهد شد. مثلاً چنین پاسخی از جانب یک روانشناس تکاملی محتمل است که بر مبانی و به نحو معقولی منتظر است که نتایج مفید و قابل اقتباس تجربه زیباییشناختی بالاخره با گذشت زمان با دقت مورد اشاره قرار گیرند. متناوباً کسی که شوق به تجربه زیباییشناختی را در حکم سائقی (شاید شاخهای از سائق [drive ] کنجکاوی) تجربه میکند، میتواند چنین دیدگاهی داشته باشد و به نحوی کاملاً قابل قبول نظر بدهد که وقتی پای سائق در میان باشد، هدف والاتری در کار است.[۲۷] شاید هم سوژه به این تصور عمومی باور دارد که برخورداری از تجربه زیباییشناختی باعث پیشرفت انسان میشود (عقیدهای مرسوم در بسیاری از فرهنگها و طبقات اجتماعی) حتی اگر نتوانیم تبیین کنیم که این اتفاق چطور میافتد. به همین دلیل وی همچنان تجربه زیباییشناختی را دنبال میکند، حتی وقتی حقوقدانان فلسفی حرفی به میان نمیآورند (در عین حال شرط میبندند که دیر یا زود میتوانند بفهمند چرا چیزی که قبول داریم برای ما خوب است، برایمان خوب است).
علاوه براین چون تنوع ذهنی رویکرد ارزششناختی اساساً با اعتقادات سر و کار دارد، شاید یکی از مثالهای متناقض و ججالتآور این نگره مورد مربوط به فردی باشد که نابخردانه معتقد است تجربه زیباییشناختی بیشتر از جنبه کاربردی و نه ذاتی ارزشمند است. شاید مدام از تصور این احتمال خوشمان بیاید که یکی از عشاق هنر که به نگره حقیقاً جنونآمیزی در مورد ارزش کاربردی تجربه زیباییشناختی هنر اعتقاد دارد (اینکه حتی میتواند جسم را هم قوی کند)، در عین حال به نحو شگفتآوری در پیگیری الگوهای شکلی و کیفیات بیانی آثار هنری هم ماهر است. اگر این فرد در تجربه یک اثر هنری غرق شود، با روابط پیچیده و نیز تشدید تأثیرهای بیانی آن مشغول خواهد شد، سپس مطمئناً دلیل بیشتری وجود دارد که تجربه او را عمدتاً زیباییشناختی بدانیم تا هر نوع دیگر. این نوعی از مثال متناقض نیست که فردی چون من که نسبت به کاربردگرایی همدلی دارد، از آن لذت ببرد، اما از جنبه منطقی، عامل یا نمونه دیگری است که بر رویکرد ارزششناختی به تجربه زیباییشناسی خط بطلان میکشد.
پینوشت:
۱۳. البته شاید این مؤلفه از رویکرد ارزششناختی هم نقطه ضعفی داشته باشد زیرا شاید مخاطبان از جنبه ذهنی برای خود تجربیاتی را ارزشمند بشمارند که بهطور خاص زیباییشناختی قلمداد نمیشوند. اگر فردی غرق شدن در بینش معنوی نسبت به اثر هنری را بهخودی خود ارزشمند قلمداد کند پس از نظر ارزششناس این تجربه بهخودی خود تجربه زیباییشناختی محسوب خواهد شد اما این دقیقاً همان نوع تجربهای است که بنابر عرف معمولاً زیباییشناختی قلمداد نمیشود. آیا ارزششناخت میتواند ادعا کند که مفهوم غالب در تجربه زیباییشناختی را بهدست آورده یا چنین مواردی اشاره میکنند که ارزششناخت عملاً سوژه خود را تغییر داده است؟
۱۴. نگاه کنید به: (۱۹۷۵) Mihaly Csikszentmihalyi
۱۵. Ellen Dissanayake (1992, 2000)
۱۶. گرچه بر ارزش کاربردی موجود اجتماعی در پیگیری تجربه زیباییشناختی تأکید کردهایم، در عین حال باید اشاره کنیم که شاید تجربه زیباییشناختی فواید قابل توجهای برای فرد هم داشته باشد. با به کار گرفتن برخی از قوای ادراکی: پیوند، مقایسه، تضاد و غیره، تجربیات زیباییشناختی با تنظیم قوای سازماندهی شناختی ما تناسب ذهنیمان را تقویت میکنند. تجربه زیباییشناختی به پیشبرد ظرفیتهای ذهن برای سازماندهی و تفکیک یاری میدهد، در عین حال آنها را دقیق میکند و بهبود میبخشد. نگاه کنید به: John Tooby and Leda Cosmides (2001)
۱۷. بسیاری از آثار هنری اولیه و ساختارهای که به کار میگیرند، از جمله قافیه وسایلی یادیاری (mnemonic) هستندکه به یادآوری اطلاعات، خصوصاً اطلاعات مهم از جنبه فرهنگی کمک میکنند. بیتردید تجربه زیباییشناختی ضمن پاسخ به این ساختارها با حفظ اطلاعات مرتبط با افراد مرتبط هدفی کاربردی را تأمین میکند. در ضمن اطلاعات مذکور صرفاً و منحصراً فرهنگی نیست. ترانهها میتوانند اطلاعات جغرافیایی را رمزگشایی کنند. در چنین مواردی، تجربه زیباییشناختی ترانه ممکن است هدف عملی انتقالِ اطلاعات مهم را قابل دسترستر سازد. مثلاً نگاه کنید به رمانیکه بروس چَتوین بر مبنای رویدادی واقعهای نوشته و خطوط ترانه (۱۹۸۷) نام دارد، به همین نحو ترانه آفریقایی – آمریکایی «Drinking Gourd» اطلاعاتی را در مورد سفر با قطار زیرزمینی رمزگشایی میکند.
۱۸. فرضیات تکاملی از جمله آنهایی که مطرح کردیم، همواره این نگرانی را نشان میدهند که داستانهایی «خدشهناپذیر» وجود دارند که هیچگونه مدرکی درستی آنها را محدود نمیکند. برخی گفتهاند که برای مطمئن شدن از این بابت که یک نفر صرفاً داستانی به دقت تنظیم شده را نبافته باشد، میتوان ادعا کرد که چنین صفت یا چنان صفتی قابل انتساب به یک گروه است و باید بتوانیم به گروه متضادی اشاره کنیم که فاقد صفت مورد بحث است و باقی نمانده است. مطمئن نیستم که همواره میتوانیم چنین گروه متضادی را برای اثبات فرضیات تکاملی بیابیم. آیا این موضوع به اندازه کافی مطابق با عقل سلیم نیست که ما را متقاعد سازد سرعت نسبی یک موجود در مقایسه با شکارچیانی که کندتر ازآن حرکت میکنند، نوعی تطبیق طبیعی نیست؟ میتوانیم همین موضوع را در مورد روشی مطرح کنیم که تجربه زیباییشناختی انسجام اجتماعی را تقویت میسازد؟ اما اگر شکاکان این سخن را نفی کنند، شاید در هر صورت بتوانیم آنها را با ایجاد تضادی که به آن علاقه دارند قانع سازیم. انسانهای کرومانیون دارای هنر بودند، اما به نظر میآید که انسانهای نئاندرتال از هنر بهرهای نداشتند. واحدهای اجتماعی نئاندرتال کوچک بودند درحالیکه واحدهای کرومانیون بسیار بزرگتر بودند و به کرومانیونها امکان میدادند تا به فعالیتهای اقتصادی بلندپروازانهتر و جنگهایی در ابعاد گستردهتر دست بزنند. کرومانیونها در رقابت برای بقاء چه در اثر استفاده مؤثرتر از محیط یا درگیری بهتر از نئاندرتالها عمل کردند. بیتردید سازمان اجتماعی کرومانیون عنصر مهمی بود که در شکلگیری اتفاقات بعدی برای آنها نقش داشت. چنان چه در بالا گفته شد، تا جایی که تجربه زیباییشناختی در ایجاد انسجام اجتماعی نقش ایفا میکند، احتمالاً نوعی دارایی تکاملی است. شاید اضطراب از این موضوع که این صرفاً نوعی داستان با دقت تنظیم شده است ضمن اشاره به مورد متضاد نئاندرتالها تخفیف یابد که به نظر نمیآید از امتیاز تجربه زیباییشناختی آثار هنری برخوردار بوده باشند. در مورد نیاز به موارد متضاد در دلالت تکاملی نگاه کنید به الیوت سابر (۲۰۰۲). در مورد ماقبل تاریخ نگاه کنید به استیون میتن (۱۹۹۶). اطلاعات مربوط به سازمان اجتماعی نئاندرتال و کرومانیون و هنر برگرفته از نوشتههای میتن است. طرح اطلاعات برای طرح این موضوع که تجربه زیباییشناختی را میتوان از طریق تضادهای پیشین ملاحظه کرد و آن را مزیت تکاملی دانست، اختراع خود من است.
۱۹. شاید در اینجا ارزششناخت بگوید که لذت زیباییشناختی نقشی برعهده دارد. مردم به این علت تجربه زیباییشناختی را دنبال میکنند که لذتآور است. لذت وسیلهای است که در اثر انتخاب طبیعی به وجود میآید تا اطمینان بدهد که انسانها فواید آن تجربه زیباییشناختی را دنبال میکنند. علاوه براین لذت بهخودی خود هم ارزشمند است. پس مراجعه به چیزی در تجربه زیباییشناختی که به خاطر خود آن ارزشمند قلمداد میشود، ارزش توضیحی دارد. یکی از مسائل این واکنش این است که چنانکه دیدهایم لذت یکی از مؤلفههای تجربه زیباییشناختی تمام تجربیات روزمره نیست. به هرحال در اینجا مسئله ژرفتر این است که در مورد داستانی که ذکر شد لذت عملاً بهخودی خود ارزشمند نیست و در واقع به دلیل تسهیل فرآیند تکاملی ارزشمند است. تامس آکویناس از لذت یا شعفی سخن میگوید که انسان را به سوی عملکردی نتیجهبخش هدایت میکند – درست همانطور که نتیجه لذت جسمانی زادن و تولد است. اما این نوع لذت از جنبه عینی به خاطر خود آن ارزشمند نیست، در واقع به خاطر نتایجی که در پی میآورد، ارزش دارد. پس روانشناس تکاملی شاید استدلال کند که لذت زیباییشناختی او را وادار نمیسازد که در ارزیابیها خود قائل به ارزش ذاتی شود. نگاه کنید به:
Thomas Aquinas, «The End of Man,» Summa Contra Gentiles, Book III, in Basic Writings of St. Thomas Aquinas (1945)
۲۰. البته این باور مطابق با موردی است که در آن تجربه زیباییشناختی به بیان عینی از جنبهکاربردی ارزشمند قلمداد میشود.
۲۱. Ralph Waldo Emerson (1936), p. 246.
فرمالیستهای روسی به همین نحو در مورد تجربه زیباییشناختی الگووار خود از هنر میاندیشیدند، چیزی که آن را آشناییزدایی (defamiliarization) مینامیدند، موقعیتی که به خاطر تقویت نیروهای ادراکی ما از جهان ارزشمند است.
۲۲. Edwin Grow (1997) p. 317.
۲۳. Seyyed Hosssein Nasr (1997). P.455.
۲۴. Stephen j. Goldberg (1997), p. 228.
۲۵. به علاوه از آنجا که الگوی ذهنی رویکرد ارزششناختی در چارچوب ارزش اعتقادی قرار دارد، بنابر این دیدگاه اگر اطمینان مخاطب نسبت به ارزشمند بودن ذاتی تجربه زیباییشناختی نادرست باشد، برخورداری از تجربه زیباییشناختی امری نامربوط است.
۲۶. شاید ارزششناس سعی کند که چنین گمانی را با این داعیه تقویت کند که کاربردگرایان همچنان در این مورد به تداوم تجربه زیباییشناختی ادامه خواهند داد، زیرا معتقدندکه این کار باعث لذت میشود. در حالیکه شاید گفته شود لذت چیزی است که هرکسی به خاطر خودِ لذت آن را ارزشمند میشمرد. از سوی دیگر شاید آنها نیز مانند ارسطو اعتقاد داشته باشند که لذت نشانه خوب عمل کردن قوای مربوطه انسانی (در این مورد قوای ذهنی، احساسی و ادراکی که درگیر تجربه زیباییشناختی میشوند) است. آنها لذت میجویند و این لذت حکم وسیلهای برای اطمینان از بهینه کار کردن سیستم را دارد. مسلماً چنین دیدگاهی منسجم است.
۲۷. ریچارد میلر تجربه زیباییشناختی را واکنشی شبیه آموزش قلمداد میکند. از نظر وی چنین تجربهای به دلیل آن که گویی از دغدغه نسبت به حقیقت تفکیک شده، مانند آموزش است. به هر صورت رفتارهای مشخصی که جزو تجربه زیباییشناختی هنر هستند، ضرورتهای شبیه به آموزش را بازتاب میدهند. این موارد شامل بررسی، مقایسه، در تضاد قراردادن، گروهبندی، ایجاد تمایز و غیره هستند. برخورداری از تجربه زیباییشناختی اثر هنری توأم با رفتار منفعلانه نیست، بلکه شامل موقعیتی توأم با بررسی یا توضیح است. بدین حیث گمراهکننده نیست که آن را مرتبط با چیزی بدانیم که روانشناسان در حکم سائق کنجکاوی ما قلمداد میکنند، چیزی که دارای ارزش کاربردی فوقالعادهای برای تصرف طبیعت به وسیله انسان است. شاید تجربه زیباییشناختی در این چارچوب باعث تقویت چنین تناسبی شود، زیرا هم اشتهای ذهن برای کنجکاوی را تشدید میکند و هم تواناییهای آن را برای پیشبرد استعدادهایی که باعث اقناع آن میشود.
در ضمن اگر اقناع زیباییشناسی مرتبط با اقناع یک سائق باشد، شاید از خودمان بپرسیم که آیا چنین اقناعی به خاطر خودش ارزشمند است؟ مورد زیر را ملاحظه کنید: انسانها و برخی از حیوانات دارای سائق کنجکاوی هستند. حیوانات بدون ظرفیت اعتقادپذیری، تحت فشار این سائق آگاهانه به کنکاش میپردازند. ما رفتار آنها را نتیجه اعتقاد به ارزش ذاتی چنین فعالیتی نمیدانیم. اگر انسانها در نتیجه چنین نوعی از سازوکار غریزی رفتار میکنند، چرا باید بگوییم که علت این موضوع، اعتقاد به ارزش ذاتی تجربه است؟ اگر آنها چنین اعتقادی داشته باشند (و شاید نداشته باشند) به نظر نمیآید همانی باشد که منجر به رفتارهای آنان میشود. در واقع همه چیز به سائق کنجکاوی برمیگردد. پس اگر نسبتدادن یک عقیده به ارزش ذاتی چیزی، نهایتاً به معنای کنارگذاردن یک علت تقریبی برای رفتار فرد است، پس این موضوع روشن نیست که اعتقادِ (ادعا شده) آنها به ارزش ذاتی تجربه زیباییشناختی در اینجا نقشی توضیحی برعهده داشته باشد. به علاوه چون ما ارزش ذاتی کنکاش را به حیوانی نسبت میدهیم که اعتقادی ندارد و تحت تأثیر فشار سائق کنجکاوی واکنش نشان میدهد، شاید بهتر باشد بگوییم که آن را باید از مورد انسانی هم دور نگه داریم. نمیخواهیم منکر شویم که شاید مردم چنین اعتقاداتی در مورد تجربه زیباییشناختی داشته باشند، اما صرفاً در این حالت تا جایی که آنها هیچ نوع ارزش توضیحی در مورد پیوند با رفتارِ عامل تجربه ندارند، حتی در قویترین شکل، نمایانگر اعتقاد به ارزش تجربه به خاطر خود آن نیستند.
در واقع به نظر میآید این اعتقادات بیش از هر چیز به اعتراف سوژه در مورد اینکه واقعاً هیچ ایدهای از ارزش زیباییشناختی هنر ندارد، مربوط میشوند، ولی اگر مفهوم ارزشگذاری تجربه زیباییشناختی هنر به خاطر خود آن، عملاً به چیزی بیش از یک اعتراف یا غفلت مربوط نشود، پس این فکر کمتر از آنچه معمولاً تصور میشود خشنودکننده است. حداقل این موضوع جای سؤال دارد که آیا کسی میتواند با غرور اعتقاد به چنین دیدگاهی را تبلیغ کند؟
نگاه کنید به: Richard Miller (1998)
در مورد سائق کنجکاوی نگاه کنید به: (۱۹۸۵), pp. 273-4 Jaak Panksepp